امید در عصر بیقراری
در جهانی که واژهها زخمیتر، مرزها تیزتر و فضاها تنگتر شدهاند، شاید تنها راه بقا، بازگشت به انسانیت اصیل باشد؛ نه با شعارهای بلند، که با تمرینهای روزمره دیدن، شنیدن، فهمیدن و دلسپردن. هر پیامی که با احترام نوشته میشود، هر جملهای که با سکوتی از درک همراه است، خود شکلی از مقاومت است.

در جهانی آکنده از ناملایمات بیرونی و فرسایشهای درونی، خوشبینی و امید، صرفاً یک احساس نیست، بلکه موضعی اخلاقی و راهی برای تابآوری در میانه روزگار پُرآشوب است. جامعهای که امید را بهعنوان وظیفه میفهمد، افقهای تازهای پیش رویش میگشاید و پیوندهای انسانیاش را نیز نجات میدهد. نیاز امروز ما ایستادگی در برابر فرسایش روح جمعی است.
همانطور که دیدگاههای سیاسی میتوانند خوشبینانه یا بدبینانه باشند، ملتها نیز گاه امیدوار و سازندهاند، و گاه نیازمند بازیابی انرژی و اعتمادبهنفساند. لابد در جامعه ما، خوشبینی به آینده، باید نشانهای از امید و نوعی وطندوستی باشد. در مقابل، بدبینی، گاه معادل نوعی نافرمانی نرم تلقی میشود. انگار که بدبین بودن، یک خطای فکری یا انکارِ جمعی است.
با این حال، حتی در دورانهایی که افقها تیرهاند، نوعی باورِ جمعی از توان، پایداری و برتری در ناخودآگاه ملی ما فعال میشود؛ نیرویی پنهان که بیوقفه در پسزمینه ذهن جامعه کار میکند تا آن را از فروپاشی درونی محافظت کند. بالا بردن سطح خوشبینی، نوعی تعهد مشترک انسانی است. نوعی اخلاق نانوشته، ما را وامیدارد تا تصویر روشنی از آینده ترسیم کنیم؛ حتی وقتی در واقعیت، نشانههای روشنی در دست نیست. وظیفه ما بهعنوان شهروند و انسان، ایستادگی بر امکان بهبود است، حتی اگر چشمانداز فعلی، چندان امیدوارکننده نباشد.
آنتونی سیولی و هنری بیلر، نویسندگان کتاب «امید در عصر بیقراری» بر همین نکته دست میگذارند. از نظر آنان، امید نه احساس خام و خوشایندی است و نه خوشخیالی کودکانه، بلکه سازوکاری دفاعی و پیچیده برای بقاست. امید، پلی میسازد میان اضطرابهای مزمن و تسلیم شدن به افسردگی. همچنین در بدن ما، با تنظیم سطح انتقالدهندههای عصبی، هورمونها و لنفوسیتها، در حفظ تعادل روانی و ایمنی نقش دارد. بهعبارتی، ناامیدی نهتنها فرد را فرسوده میکند، که سلامت اجتماعی و سیاسی را نیز تهدید میکند.
خدا را چه دیدی، شاید روزی برسدکه در آزمایشگاهی در جهان، قرصی برای «امید» بسازند؛ همانطور که امروز داروهایی برای اضطراب و افسردگی داریم. اما همین تصورِ بهظاهر شیرین، برای فیلسوفی چون ویلیام جیمز، نگرانکننده بود. او باور داشت که اگر زندگی را جدی بگیریم، باید بپذیریم که فقدان، رنج و محدودیت، بخشی از واقعیتاند. در ته هر فنجان، جرعهای تلخ هم باقی میماند، و همین تلخی است که به زندگی عمق و معنای انسانی میبخشد. در جهانی پُرآشوب و پُرسرعت، گاهی مفید است از جریان پُرتنش روزمره کمی فاصله بگیریم تا بتوانیم افق تازهای ببینیم.
در زمانهای که خشونت و هیاهو سایه میافکنند، زبان، خیال و سکوت بار دیگر به نیرویی زنده بدل میشوند؛ ابزارهایی برای بازآفرینی معنا و ترمیم پیوندهای انسانی. زبان، پیش از آنکه ابزاری برای سلطه باشد، پلی است برای همدلی، گفتوگو و نزدیکی دلها. واژههای ساده، صادق و انسانی میتوانند از مرزها عبور کنند و دلهایی دور از هم را بههم پیوند دهند. در کنار زبان، خیال نیز نقش مکملی ایفا میکند.
خیال، دشمن واقعیت نیست؛ مکمل آن است. در جهانی که اخبار و تصاویر، ذهن ما را اشغال کردهاند، خیال به ما یادآوری میکند که انسانبودن، یعنی توانایی درک دردِ دیگری، حتی بدون دیدن چهرهاش. همین خیال است که از دل یک شعر، یک داستان، یا حتی یک صدای ناآشنا، پلی به سوی جهانی میسازد که هنوز دوستی در آن معنا دارد. زیستن بیادعا، نیکی بینام، و حضور بیتکلف، شکلی از پایداری خاموش در برابر ناملایمات بیرونی است. چهبسا بسیاری از پیوندهای انسانی، از دل همین سکوت و خلوت متولد میشوند؛ وقتی دستی را بیصدا میگیریم، پیامی را بینام میفرستیم، یا تنها با نگاهی، آرامشی را منتقل میکنیم.
در جهانی که واژهها زخمیتر، مرزها تیزتر و فضاها تنگتر شدهاند، شاید تنها راه بقا، بازگشت به انسانیت اصیل باشد؛ نه با شعارهای بلند، که با تمرینهای روزمره دیدن، شنیدن، فهمیدن و دلسپردن. هر پیامی که با احترام نوشته میشود، هر جملهای که با سکوتی از درک همراه است، خود شکلی از مقاومت است. رسالت ما در هیاهوی عصر فراموشی، شاید در حفظ لحظههای کوچک اما شریف انسانی باشد؛ لحظههایی که در آن، زبانی با احترام سخن میگوید، خیال، پلی به سوی دیگری میسازد و نگاهی نادیده، انسانی را آرام میکند. همین پیوندهای کوچک و خاموش، اما زندهاند که جهان را از سقوط کامل بازمیدارند. امید، نه یک فریب، که انتخابی اخلاقی است؛ پاسداشت رگههای نور، در دل جهانی که بیوقفه به سوی خاموشی میتازد.