شادی برای تعرض به میهن؟
امروز روزگاری است که اگر حرف وطنخواهانهای بزنید باید منتظر حمله و فحاشی عدهای باشید که خود را صاحب و مالک ایران میدانند و در خارج نشسته و از بودجهها و امکانات دشمنان قسمخورده ایران استفاده میکنند.
من نه تحلیل سیاسی مینویسم و نه در این حوزه قلم زدهام. تحصیلاتم علوم سیاسی است اما برای خودم صلاحیتی برای آنکه تحلیل و یادداشت سیاسی بنویسم قائل نیستم. این یادداشت را هم از سردرد مینویسم. دردی آمیخته به شرمساری از اینکه عدهای که فقط به فارسی حرف میزنند و مینویسند و هیچ نشان دیگری از ایرانی بودن در آنها پیدا نیست، در این چند روز، آنچه میتوانستند بر علیه ایران و ایرانی بر زبان آوردند و انجام دادند.
میتوان منتقد بود، میتوان ناراضی و حتی مخالف وضع موجود بود؛ چنانکه بسیاری هستند، اما گذشتن از سرزمین مادری و شادی و پایکوبی کردن در تجاوز دشمنی که نیستی و نابودی ایران را میخواهد، هر چه هست، شرافتمندانه که نیست، هیچ، از خصایل یک انسان معمولی هم هزار فرسنگ فاصله دارد.
چطور ممکن است آدمی برای برخورداری از اندک نانی و بروبیایی راضی به تجاوز دشمنان به میهنش بشود؟ چطور ممکن است از مرگ هزاران انسان در غزه و لبنان حمایت کند؟ چطور ممکن است از تجاوز و تحریم دفاع کند و نشانی بدهد که بهتر است اینجا و آنجا را بزنید؟ چطور ممکن است حیات مردمی را به مخاطره افکند، بر طبل جنگ کوبید درحالیکه هزاران کیلومتر آن سوی جهان نشسته و از جانب مردم ایران سخن میگویند؟
مخالفت با این جریانی که از آن گفتم البته بیهزینه نیست. صدایشان چنان بلند است و چنان در ناسزاگویی و تنگکردن عرصه گستاخ و بیپروا هستند که در باور نمیگنجد. در همین انتخابات ریاستجمهوری اخیر، سه چهار نفری جلوی سفارت ایران در مادرید پلاکارد و عکس و شعار دست گرفته بودند و به هر کس که وارد سفارت میشد، فحاشی میکردند. خود من هدف ناسزاگوییهای بیشرمانهشان قرار گرفتم.
امروز روزگاری است که اگر حرف وطنخواهانهای بزنید باید منتظر حمله و فحاشی عدهای باشید که خود را صاحب و مالک ایران میدانند و در خارج نشسته و از بودجهها و امکانات دشمنان قسمخورده ایران استفاده میکنند. پیش از اینها و در دوره جوانی با گروههای مخالف جریان اصلاحطلبی بحث و گفتوگو داشتیم، آنها هم خود را مالک دین و مذهب میدانستند و نمیتوانستند قبول کنند که خدا، خدای همگان است، اما شهادت میدهم که این تمامیتطلبی با آن تمامیتطلبی هزار فرسنگ فاصله دارد.
مضایق بیجهتی که به کار خبررسانی تحمیل شده، مرجعیت رسانه را از ایرانخواهان گرفته و به رسانههایی رسمیت داده که دشمن ایران و ایرانی هستند. از مضایق که بگذریم، آشفتگی در وضعیت خبررسانی از سوی مراکز و مراجع رسمی هم به بیاعتمادی مردم دامن زده است. در همین حادثه چند روز پیش کشته شدن امام جمعه کازرون، ظرف یکی دو ساعت از سوی فرماندار و ستاد نمازجمعه و چند مقام و دستگاه دیگر صد حرف متناقض زده شد.
امام جمعه کازرون به احتمال زیاد به دلیل اختلافی غیرسیاسی کشته شد، ضارب هم چنانکه از تصاویر مشخص است، مرد نسبتاً سالمند عصا به دستی بود که به احتمال زیاد انگیزههای ضدامنیتی و سیاسی نداشته است، اما خبر همین حادثه با لاپوشانیهای بیدلیل و مخفیکاری چنان بازتاب پیدا میکند که هزار شک و شایعه را میتوان بر آن سوار کرد. کشته شدن مرحوم امام جمعه، آیا خلأ قدرت در کازرون به وجود میآورد که باید مخفی نگهداشته میشد؟ در موضوع سقوط بالگرد رئیسجمهور فقید هم همین داستان پیچیده و بیدلیل تکرار شد. مثل هزار بار دیگر.
رفع مضایق خبررسانی و در کنار آن تبری جستن خبرنگاران و روزنامهنگاران ایراندوست، از همکاران سابق و از وطندستشستهشان، شاید بتواند اندک اندک آن بیاعتمادی به رسانهها و اخبار منتشرشده از داخل را کم کند.ای کاش روزنامهنگاران میهندوست دست به یک شوند و توماری بنویسند و از هر چه که به بوی حمایت از تجاوز و دشمن ایران و ایرانی میدهد تبری بجویند و یک بار موضعشان را درباره رسانههای ضدایرانی فارسیزبان روشن کنند و شمهای از دروغهای آشکار آنان را بازگویند.