مهدی نصیری و شتاب منحصر به فردش
آنهایی که جریان مطبوعات را به صورت جدی در این چند دهه دنبال کردهاند، میدانند که من کارم را با مهدی نصیری شروع کردهام. از سال ۷۱ و در روزنامه کیهان.
بعدها هم در هفتهنامه صبح و ماهنامه صبح. در سال ۷۶ هم هر کداممان به سویی دیگر رفتیم اما در تمام این سالها رفاقتمان برجای بوده. هنوز هم هست. اینها را گفتم تا بدانید رفاقت را بر هر چیزی مقدم میدانم. با توجه به شناختی که از او دارم، میدانم او نیز همین خلق و خو را دارد.
در همین سالهایی که از حیث سیاسی کاملاً دگرگون شده هنوز هم که یاد رفقای قدیمیاش میکند با ادب و احترام از آنها یاد میکند و حق رفاقت را بهجا میآورد.
پس از درگذشت نادر طالبزاده اصلاً به این فکر نکرد که طرفداران سیاسیاش از او توقع ادب و احترام نسبت به آن مرحوم را ندارند و بیپروای واکنش آنها، حق دوستی را بهجا آورد. علاوه بر اینها به نظرم سعهصدر او در مقابل مخالفانش ستودنی است.
برخلاف سالهای جوانیاش دیگر از خود حقپنداری، خبری نیست. با متانت، رأی مخالفانش را میشنود و گاهی حق را به آنها میدهد. مهدی نصیری خلقوخوی خوب کم ندارد اما این یادداشت در ستایش محاسن اخلاقی او نیست.
اتفاقاً قرار است در نقد او چیزی بگویم و برای این نقد لازم است اشاره کنم که او در کنار همه ویژگیهای مثبتش یک ویژگی نهچندان قابل دفاع هم دارد و آن شتابزدگی است.
یادم هست در همان روزگار نشریه صبح یکروز خطاب به من و اخوی گفت: شماها خیلی خوبید فقط مشکلتان این است که زود منبری شدید. کاملاً حق با او بود. حداقل در مورد خودم میتوانم بگویم کاملاً حق با او بود.
ما فرزندان طوفان انقلاب بودیم و به قول شاملو: طوفان کودکان ناهمگون میزاید. ما خیلی زود بزرگ شدیم. بیآنکه فرصتی برای درک کامل خیلی چیزها را داشته باشیم. در نوجوانی اسلحه به دست گرفتیم. جنگ که تمام شد خطیب و شاعر شدیم. به بیست نرسیده در شمار سرآمدان عدالتخواهی بودیم و میخواستیم ریشه بیعدالتی، سرمایهداری و روشنفکری را بخشکانیم.
از بیست که گذشتیم دیگر برای خودمان شیخی بودیم. یادم هست یکبار آقای نصیری بهجای سرمقاله خودش، نوشتهای را از من در ماهنامه صبح منتشر کرد و نوشت میخواستم سرمقالهام را درباره فلان موضوع بنویسم اما دیدم این جوان بیستویک ساله خیلی بهتر از مدیران و مسئولان عالیرتبه این مملکت دردهای ما را میفهمد.
خداراشکر که آن غریوهای صادقانه اما اغلب خام و سادهلوحانه اندکاندک جایش را به تأمل و درنگ داد و روزبهروز از آن شتابزدگی کاسته شد. آقای نصیری اما با وجود یکدهه اختلاف سنی با من، شتابزدگیاش را حفظ کرد. چه آن وقتی که ضدمدرنیته شد، چه وقتی که به این نتیجه رسید فلسفه و عرفان مشکل این سرزمین است.
چه هنگامی که از جایگاه مدافع آتشین به جایگاه منتقد رادیکال نظام جمهوری اسلامی کوچ کرد. ماشاءالله چه انرژیای هم داشت و دارد. وقتی رسید به تئوری عصر حیرت، یکتنه کار یک مجموعه را انجام داد.
همیشه هم، شم ژورنالیستیاش را حفظ کرد. حتی در آن روزگاری که معتقد بود نباید خیلی به قواعد ژورنالیسم پایبند بود و توجه بیش از اندازه به ژورنالیسم یعنی نوعی غربزدگی و تسلیم مشهورات زمانه شدن. این روزها هم که میبینید چه آتشی دارد میسوزاند. فوری، سریع و انقلابی میخواهد تکلیف همهچیز را مشخص کند. حوصله مباحث نظری را خیلی ندارد.
مباحث نظری از نظر او باید زود به نتیجه برسند وگرنه حوصلهاش را سر میبرند. او این روزها غایتی جز براندازی ندارد. او که همین چند وقت پیش گفته بود نیازی به براندازی نیست چراکه این شکل از حکمرانی خودش منجر به این وضعیت میشود و اصلاً براندازی تحصیل حاصل است و حتی وقت هم برای پایان کار تعیین کرده بود، حالا میخواهد وعدهای را که داده زودتر تحقق بخشد.
شاید هم میخواهد خودش مسبب ماجرا باشد به تاوان دفاع سفت و سختی که پیشترها میکرد. نمیدانم. اینها حدسیات من است و تحلیلی که من براساس شناختم از مهدی نصیری دارم. او هر پروژهای را که در این سالها کلید زده از عدالتخواهی تا دشمنی با فلسفه و عرفان و عصر حیرت، خیلی زود به نقطه جوش رسانده.
یعنی در همه این موارد تا ته خط رفته. روزی هم که شروع کرد به انتقادهای بیپروا و صریح از حاکمیت، من و چند نفر از دوستانی که او را تا حدودی میشناختیم، حدس میزدیم کار به این جاها بکشد. فعلاً در نقد تئوری اتحاد «شاهزاده و تاجزاده» چیزی نمیگویم، جز اینکه این تئوری زاییده آن شتابِ منحصربهفرد است.