زندگی تعطیل نمیشود، فوتبال هم
در جام جهانی با ناباوری به تماشای شادمانی بخش قابلتوجهی از مردم نشستم. مردمی که از دیدن شکست تیمملی خودشان مشعوف میشدند و پایکوبی میکردند. چیز عجیبی بود. درهم آمیختن خشم و خوشحالی چیز غریبی بود که اگر هم چیزی در آن باره شنیده بودم، لااقل از نزدیک ندیده بودم. در جام جهانی قبلترش که انصافاً خوب هم بازی کردیم و چیزی نمانده بود که از گروهمان صعود کنیم نوشته بودم: وای بر مردمی که جز فوتبال دلخوشی دیگری نداشته باشند. آن روزها هنوز خیلی از اتفاقات نیفتاده بود. در جام جهانی بعدی همان فوتبالی که آخرین سرمایه اجتماعی بود و میتوانست سبب همدلی و وحدت ملی ما باشد به بهانهای بدل شد برای تشتت و تفرقه بیشتر. آن وقت بود که صراحتاً نوشتم از دست فوتبال هم دیگر کاری ساخته نیست. حرف بیربطی نبود. حداقل در آن جام جهانی وضعیت همان طوری بود که نوشته بودم. اما آدمیزاد است و به قول نیچه وقتی خانهاش در آتش میسوزد گرسنگی را از یاد میبرد ولی بعد بر روی خاکستر همان خانه غذایش را خواهد خورد. نیاز به شرح و تفسیر ندارد. آن روزها حال عمومی بخش قابلتوجهی از مردم خوب نبود؛ به دلایل مختلف. از کسی که حالش خوب نیست نمیتوان انتظار داشت با تماشای گل بازیکنان تیم ملی همه غم و غصههایش را فراموش کند و به جمع پایکوبان درآید. هرچند زور فوتبال خیلی زیاد است و گاهی حقیقتاً میتواند معجزه کند و کوهی از غم را به زانو دربیاورد اما گاهی وقتها غمها نیز جنسشان باهم فرق میکند. بهویژه غمهایی که بدل به یک غم جمعی میشوند و روح و روان یک ملت را آزار میدهند. با این حال به حکم حکیمانه نیچه بالاخره آدمیزاد به ندای غریزهاش اگرچه با تاخیر پاسخ میدهد. گرسنگی را نمیتوان برای همیشه فراموش کرد. بر خاکستر خانه آتشگرفته حتی اگرچه مغموم و بیرمق باید گرسنگی را رفع کرد. فوتبال در روزگار ما حکم غذا را دارد و شاید چیزی فراتر از آن. فوتبال به چیزی فراتر از یک بازی برای مردم جهان تبدیل شده. در اینجا نیز علاوه بر جذابیت به دلیل وضعیت ویژهای که ما در آن قرار داریم فوتبال جور خیلی چیزهای دیگر را هم میکشد. بازیهای اخیر نشان داد که خیلی از ماها حتی آنان که مخالف سرسخت وضع موجودند اندکاندک گرسنگی را تاب نیاورده و مجبورند روی خاکستر منازلشان هم که شده غذایشان را تناول بفرمایند. آیا خوردن غذا بر روی خاکستر منزل به معنای بیخیالی و فاجعه آتش گرفتن منزل را از یاد بردن است؟ گمان نمیکنم. البته میتوانم خشم بعضیها را از آنچه در این سالها اتفاق افتاده درک کنم اما اتهام خائن و مزدور را به کسانی که از برد تیم ملی فوتبال کشورشان خوشحال شدهاند درک نمیکنم. این حرفها که این تیم ملی نیست را هم نمیفهمم. یعنی چه؟ یعنی سرمربی تیم ملی فلان اصولگرای افراطی است و یا سرپرست کادر فنی بهمان آدم خشن است؟ این بچهها فوتبال بازی میکنند. خوب هم بازی میکنند و اگر نبود آن همه فشار و توقعی که از آنها داشتیم حتماً در جام جهانی به گونه دیگری جلوه میکردند. بله، توقع اینکه آنها در مقابل این همه عشق و علاقه، باید در روزگاران سختی پشتیبان مردم باشند توقع بیجایی نیست اما همین و نه بیشتر. مثلاً الان چه باید کنند؟ فوتبال بازی نکنند؟ وقتی گل میزنند ماتم بگیرند؟ کجای دنیا فوتبالیستها نقش مبارز و اپوزیسیون را بازی میکنند که اینها بازی کنند؟ چرا میخواهید یک زندگی غیرطبیعی را تبلیغ کنید؟ یعنی همه شما دوستان عزیز در این یکی، دو سال نخندیدهاید؟ جوک نگفتهاید؟ جشن تولد نگرفتهاید؟ به میهمانی نرفتهاید؟ کمی با خودتان و دیگران صادق باشید. غمگین هستید؟ قبول. مطالباتی بحق دارید؟ آن هم قبول. اما همه این حرفها به معنای تعطیلی زندگی نیست. باید به زندگی ادامه داد و به جای حرفهای فانتزی کاری صورت داد. باور کنید خیلی از همان بچههایی که شما امروز سنگشان را به سینه میزنید و توقع دارید از نویسنده و روشنفکر و فوتبالیست و سینماگر همه و همه کار و بارشان را تعطیل کنند و صبح تا شب به یاد آنها توی سرشان بکوبند و عزاداری کنند بیش از همه عاشق فوتبال بودند و برای بازیهای خوب تیم ملی زمین و زمان را روی سرشان میگذاشتند. اگر در دوست داشتن آنها صادقید اندکی دست از زنجموره بردارید.