یک وطن شادی
پیشازاین میگفتند: «ما به خرداد پر از حادثه عادت داریم»، اما حالا باید دیماه را مصداق این شعر دانست. دیماه حادثه و فاجعه کم ندارد؛ از 18دیماه و آن پرواز دلخراش و سوگ مسافرانش تا 30 دیماه و فروپاشی پلاسکو و در این میان حوادث تلخ دیگری که با عزا گره خورده است. اما گاهی شادی از دل غمها بیرون میزند و بهقول شمستبریزی، نورها از زخمها وارد میشوند. 24دیماه امسال برای ما یکی از آن روشناییها بود که از دل تاریکیها سر بر آورد تا اشک شوقها، گریه غمها را بشورد و ببرد. روزی که «نیلوفر حامدی» و «الهه محمدی» پس از 17ماه بازداشت موقت، به آزادی موقت لبیک گفتند و ما چنان به تراژدی آزادی عادت کردیم که همین موقتها هم اگر بهنام آزادی گره بخورد، شاد میشویم و به این توصیه مولوی پاسخ میدهیم که «ای گروه مومنان شادی کنید/ همچو سرو و سوسن آزادی کنید». انگار الهه و نیلوفر همان سرو و سوسنی بودند که با آزادی آنها روح شادی در کالبد غمگین ما دمیده شد. روزی که میتوان آن را در تقویم روزنامهنگاری این خاک، ثبت کرد تا در حافظه تاریخ بماند که طعم آزادی چه شیرین است. در میان اندوهِ انبوهِ خبرهایِ بد، این یک خبر و این تیتر که دو روزنامهنگار در بند آزاد شدند، عصر یکشنبه 24دیماه را چه باشکوه کرد و بهگمانم اگر 17مردادماه روز خبرنگار است، باید 24دیماه را روز آزادی مطبوعات نامگذاری کرد تا رکن چهارم دموکراسی را پاس داشت. روز قلم داریم اما میتوان 24دیماه را روز آزادی قلم و بیان نامید تا یادمان نرود که شاخص آزادی پس از بیان ممکن میشود، همچنین با امنیت شغلی و فردی آنها که حرفه و هویتشان با آگاهی و آگاهیبخشی گره خورده است. تجربه تاریخ نشان داده هرچه با آگاهی و آزادی گره بخورد، گره میگشاید؛ که راه رستگاری از آزادی میگذرد.
عصر یکشنبه 24دیماه 1402، با نام دو روزنامهنگار زن گره خورده است؛ با نام نیلوفر حامدی و الهه محمدی. من اما میخواهم از دو مرد یاد کنم که شوق این روز بیشازهمه بر دلشان نشست که آنها بیشازهمه طعم تلخ حبس این دو زن را چشیدهاند؛ یکی همسران آنها «محمدحسین آجرلو» و «سعید پارسایی» و دیگری پدران نیلوفر و الهه. وقتی عکس و فیلم در آغوشکشیدن الهه توسط پدرش را دیدم، در دل گریستم و به این فکر کردم که در اینمدت آنها چه روزگار بدتر از زهر را تجربه کردند و شاید کمتر به آنها و رنجهایشان اندیشیدهایم. مردان و پدران، اغلب غمهای خود را در سینه حبس میکنند که تحمل بار آن کمتر از حبسکشیدن نیست؛ خاصه پدری که دخترش در حبس بوده باشد. وقتی اشک شوق بیصدای پدر الهه در آغوشِ دخترش را دیدم، به این اندیشیدم که شکستن و شکفتن پدرها، بیصداست؛ که پدر حتی در اوج دلتنگیهایش باید اشکش را پنهان کند و مثل کوه بایستد تا خانوادهاش از پا نیفتد. پدرها الههناز نیستند، نازها را میخرند تا نیاز فرزندشان را برآورند. تا با صبر ـ صبری طولانی و سخت ـ شِکوههای در دل ماندهشان شکوفه دهد. پدر الهه محمدی اینلحظه باشکوه را در آغوش دخترش تجربه کرد تا تلخیهای نبودنش را به شیرینی در آغوش کشیدنش بشورد که شادی، جز لمس آزادی نیست. البته همین تجربه را همسران این دو هم از سر گذراندند. آنها هم بهاندازه همسران در بندشان، قوی بودند و ماندند تا شکوه عصر 24 دیماه بر شمایل رنجکشیده آنها هم بنشیند و پس از مدتها، لبخند بر لبانشان بوسه بزند. همراهی و همدلی همسران و پدران این دو همکار ما، نشان داد که اگر پشت هر مرد موفقی، زنی قوی ایستاده، مردان وفادار هم همواره پشت زن زندگیشان ایستادهاند. باید برای ایستادگی آنها هم دست زد که لبخند شادیشان از آزادی همسرانشان، از پس گریههای پنهان دوری و دلتنگی میآید. بااینهمه انگار آنروز، ما به پایان دلتنگیهای خود سلام کردیم که آزادی، آغاز سلامی دوباره است به زندگی. حتی هوای آلوده پایتخت هم آنروز دلپذیر شده بود. روزی که برای ما یک دنیا شادی بود.