درباره پدر
تیپیکال خانوادهها این است که معمولا مردها، به عنصرزمان توجه نمیکنند.
تیپیکال خانوادهها این است که معمولا مردها، به عنصرزمان توجه نمیکنند. مثلا وقتی بچه کوچک خانواده از پدرش میخواهد که او را به پارک ببرد یا همسرش از او میخواهد شیر همیشه در حال چکه آشپزخانه را تعمیر کند، پدر خانواده عموما به یکی، دو روز بعد حواله میدهد و گاهی این یکی، دو روز بعد تا سالها طول میکشد. وعدههایی که نیاز به زمان بیشتر و تامین منابع مالی دارند، از این هم بدترند. مثلا ممکن است وعده انجام یک مسافرت، سالها طول بکشد. این هم مختص خانوادههای ایرانی نیست. اگر انیمیشن آپ را دیده باشید، میبینید یکپسر در خردسالی به دختری قول میدهد او را به آمریکایجنوبی ببرد و آنقدر این وعده را بهتعویق میاندازد که دختر -که حالا همسر او شده- در اثر کهولتسن جان میدهد.
واقعیت این است که بچهها، پدر خود را در لباس یک قهرمان میبینند و پدرها هم سعی میکنند لباسقهرمان خود را در ذهن بچه حفظ کنند. یعنی چهبسا کارگری که به فرزندش قول میدهد اگر دانشگاه قبول شد برایش خودرو بخرد، خودش میداند تهیه خودرو برای او امکانپذیر نیست، اما باز هم دلش نمیآید فرزند را ناامید کند. بههرحال هم امید بهمعجزه همیشه هست، هم احتمال وقوع اتفاقاتعجیب. مثل رندی که به شاهی وعده داده بود، به الاغی خواندن و نوشتن یاد بدهد و بعد گفته بود در این سالها یا من میمیرم یا شاه یا الاغ! یا رئیسجمهوری که وعده میدهد در چهارسال، چهارمیلیون مسکن بسازد و متاسفانه وزیر مربوطه، فرصت نمیکند درباره به نتیجه نرسیدن این طرح، توضیح مبسوطی بدهد.
البته این بحثهای خانوادگی، در بیشتر خانوادهها وجود دارد. شاید شما هم که این متن را میخوانید نمونههایی را به خاطر بیاورید. درواقع اگر پدری دارید که به وعدههای خود عمل نمیکند، زیاد بهدل نگیرید. او هم مثل همه پدرهای جامعه است. درواقع او ممکن است یک پدر خیلی خوب باشد.
اما بعضی پدرها نمیتوانند برازنده واژه پدرخوب باشند. مثلا پدری را در نظر بگیرید که به فرزندش هرسال قول میدهد که اگر معدلش 20 شد، برای او دوچرخه بخرد و اگر تجدید آورد، او را تنبیه کند. بعد هیچسالی به وعدهاش عمل نمیکند تا اینکه فرزند بختبرگشته یکسالی نمره تجدیدی میآورد و آنوقت، پدر که میخواهد ابهت پدری را بهرخ بکشد، فوری و سریع و انقلابی همانلحظه دریافت کارنامه، بچه را زیر کتک بگیرد. این پدر انصافا لقب پدرخوب را نمیتواند داشته باشد. کار او اشتباه است. شبیه مسئولی است که نتوانسته برای شهروندانش وعدههایی که درباره رفاه، عدالت، امنیت و عزت داشته است را عمل کند، اما موقعی که شهروندی خطا کرد، بلافاصله خطاکار مادرمرده مجازات میکند. قول آقای شاملو در دهه30، این موقعیت را اینطور تصویر کرده است، «پای دار، قاتلِ بیچاره همونجور تو هوا چِش میدوزه» و به این فکر میکند که چرا ایندفعه اینقدر سیستم خوب کار کرد؟ چهسریع به وعدهها عمل کردند!
البته روحیات انسانهای مختلف فرق میکند. اما من دوران کوتاهی که تجربه تدریس در مدرسه را داشتم، اگر گاهی میدیدم پدری به قصد تنبیهبدنی، پسرش را کتک میزند، اصرار میکردم دست از این کار بردارد. میگفتم، شاید یکی از دلایل درسنخواندن اینبچه همین باشد که شما هم نتوانستید، یا شرایط محیطی اجازه نمیداد که محیطیامن برای تحصیل و رشد فرزندتان مهیا کنید. از او میخواستم کمی صبر کند و بعد درباره تنبیه فرزند تصمیم بگیرد. بههرحال من میدانستم که فرزندان در دوران کودکی، ناچار در خانهپدری هستند و راه گریزی ندارند اما شاید وقتی خشمپدر فروکش کرد، در شکل تنبیه تجدیدنظر میکرد. دراینمیان خیلیها به این توصیه عمل میکردند، اما گاه پدرانی هم بودند که زمان تنبیه، اساسا خشمگین نبودند. بهنظرم آنها بهاینخاطر فرزندان خود را کتک میزدند که هیچ راه دیگری برای نشان دادن سیطره خود به خانواده بلد نبودند.