برای خواهرم
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
«آدمها تفنگ دارند و شکار میکنند. این کارشان آزاردهنده است. مرغ هم پرورش میدهند و تنها فایدهشان همین است. تو پی مرغ میگردی؟- شازده کوچولو»
الان شد یک ماه از زمانی که هر روز از الناز سراغ خواهرش را میگیرم. خبرنگار خوب روزنامه هممیهن که یک ماهی است ساکن زندان اوین شده است. الناز، خواهر الهه محمدی است اما وقتی با گروهی همکار میشوی و روزی هشتساعت کنار آنها وقت میگذرانی و آنها را از خواهر و برادر ژنتیکی خودت بیشتر میبینی، آنها هم میشوند جای خواهران و برادرانت. الهه، خواهر همه ما بود. حالا همه ما نگران الهه هستیم و هر روز سراغ او را از الناز محمدی، خواهر دیگرمان میگیریم. این سراغ گرفتن هم هیچوقت تبدیل به عادت نمیشود. همیشه امیدواری به اینکه خبر خوبی بشنوی و همیشه از ته دلت آرزو میکنی که خیلی زود خبر خوبی برسد. حتی همین الان از ته دلم آرزو میکنم این نوشته هرگز منتشر نشود. امیدوارم قبل از اینکه توی صفحه برود، خبر آزادی الهه برسد. حقالتحریرش فدای سر الهه.
چه میشود کرد؟ نگرانیم. برای الهه محمدی، ویدا ربانی، علیرضا خوشبخت، و خیلیهای دیگر.... شبی که خبرهای اوین میآمد دل توی دلم نبود. دلشوره داشتم و دلم هزار جا میرفت. در میان همه فکرهای عجیب و غریب آن شب، گاه با خودم فکر میکردم در هیچ محلهای در تهران به اندازه اوین رفیق ندارم. این هم یک نوع از زندگی است. شبی که خبرهای اوین میآمد، در گروههای فضای مجازی، بحث و خاطرهها از جای بندهای زندان اوین بود. رفقای ما از هیچ محلهای در تهران به اندازه اوین خاطره مشترک ندارند. این هم روایت روزگار ماست. تجربهای عجیب از زیست انسانی. گاهی فکر میکنم اگر روزی به فرزندم بگویم در مقطعی همه دوستهای خوب پدرت، پشت میلههای زندان بودند، چقدر به این پدر و به این حرف پدر اعتماد میکند؟
بعید میدانم کسانی که دستور بازداشت الهه را صادر کرده باشند، نوشتههای او را خوانده باشند و با شخصیت او آشنا باشند. او همیشه نگران آدمهای اطرافش بوده و این روزها هم احتمالا نگران هم بندهایش در زندان است. من فکر کنم روزی که از زندان آزاد شود، تا مدتها صفحه اجتماعی سوژه دست اول دارد. چون بلد است چطور به اتفاقات نگاه کند. مثل یک عکاس که بلد است از کدام زاویه عکس بگیرد که تصویر ماندگاری خلق کند، یک روزنامه نگار هم باید بلد باشد از کدام دریچه به حقیقت نگاه کند تا بتواند از دل گزارشی که نوشته است، زوایای دیده نشده و گفته نشده یک ماجرا را برای خواننده، روایت کند.
و البته برای آدمهایی که اهل نوشتن باشند، تلخترین شکنجه دنیا همین است که قلم و کاغذ، (این روزها کیبورد و اینترنت) را از آنها بگیرند. روزی که هممیهن شروع شد احساس میکردم دوباره فرصتی پیش آمده تا بتوانم بنویسم. اما حالا که الهه محمدی را بردهاند و ما هر روز، نگران این جای خالی هستیم، به این نتیجه رسیدهام که هیچ چیز بیعیب نیست. شبیه روباه شازده کوچولو که فهمیده بود در سیاره شازده کوچولو هیچ مرغی نیست. البته نا امیدیهای ما خیلی بیشتر از نبود مرغ در سیاره شازده کوچولو است و این ناامیدیها این اطراف خیلی زیاد است و امیدوار ماندن، جنگیدن و روی اصول درست باقی ماندن، از دشوارترین کارهای روزگار ماست.
اما این روزها ما در تحریریه یک صندلی خالی داریم. این صندلی، هم امید است و هم نگرانی. نگرانی از جاهای خالی نبودن آدمهایی که برای ما عزیز هستند، قسمتی از تجربه زیسته ما مردم ایران شده است. غصههایی که به روح ما چنگ میاندازد. و البته امید. امید به روزی که الهه آزاد شود و همه رفیقان دیگرمان هم آزاد شوند و اصلا نگران هیچ کس نباشیم و هیچ تحریریهای صندلی خالی نداشته باشد و جهان، جهان دیگری، جهان شاد و بهتری باشد.