بحران خاموش علوم سیاسی/سیاستزدگی، بیتحلیلی و محافظهکاری علمی آسیبهای مطالعات سیاسی در ایران است
مطالعات سیاسی در ایران، برخلاف آنچه گاه تصور میشود، پدیدهای تازه و صرفاً آکادمیک نیست، بلکه ریشه در تجربهای تاریخی دارد که از نیمه قرن نوزدهم آغاز شد
مطالعات سیاسی در ایران، برخلاف آنچه گاه تصور میشود، پدیدهای تازه و صرفاً آکادمیک نیست، بلکه ریشه در تجربهای تاریخی دارد که از نیمه قرن نوزدهم آغاز شد؛ زمانی که نخستین تلاشها برای فهم «حکومت»، «نظم اجتماعی» و «نوسازی دولت» در قالب نهادی نوظهور بهنام دارالفنون صورت گرفت. در دارالفنون، مفاهیمی مانند حقوق دولتی، قانون، دیپلماسی و اداره کشور، برای نخستینبار بهعنوان «دانش» و نهصرفاً تجربه حکمرانی، تدریس شدند.
چنددهه بعد، تأسیس «مدرسه علوم سیاسی» در اواخر دوران قاجار با الگوبرداری از مدارس اداری و دیپلماتیک فرانسه این روند را تکمیل کرد. هدف اولیه این مدرسه، تربیت دیپلمات و کارگزارانی بود که بتوانند دولت ایران در حال نوسازی را در جهانی مدرن نمایندگی کنند. بنابراین مطالعات سیاسی در ایران از همان آغاز، هم با مسئله دولت و مدرنسازی گره خورد، هم با نیازهای واقعی حیات سیاسی پیوند داشت.
بااینحال مسیر این رشته در 100سال گذشته، فرازوفرودهای بسیاری را تجربه کرده است. اگر نوسازی اوایل قرن بیستم موجب شکلگیری رشته علوم سیاسی شد، تحولات سیاسی نیمهدوم این قرن، بر آن سایه انداخت و آن را به عرصهای بدل کرد که همواره میان دو قطب «دانش» و «ایدئولوژی»، «تحلیل» و «مصلحت»، «نظریه» و «توصیف»، نوسان کرده است. حتی پس از انقلاب ۱۳۵۷ و گستردهشدن دانشگاهها، علوم سیاسی اغلب بیش از آنکه میدان نظریهپردازی باشد، به عرصه ارائه روایتهای تاریخی، بازگویی رویدادهای سیاسی یا تحلیلهای مقطعی تبدیل شد.
نزدیک به دو دهه است که بسیاری از استادان و صاحبنظران نسبت به همین وضعیت هشدار دادهاند. مراد ثقفی زمانی نوشت که مشکل اصلی علوم سیاسی در ایران «انباشت توصیف و کمبود مفهومسازی» است. حسین بشیریه نیز بارها تأکید کرده: «علوم سیاسی در ایران هنوز نتوانسته است از سطح شرح وقایع و ترجمه نظریهها به مرحله تولید نظریه و تحلیل بومی برسد». این نقدها البته بهمعنای نادیدهگرفتن تلاشهای ارزشمند پژوهشگران ایرانی نیست، بلکه نشانهای از شکاف ساختاری است که همچنان میان دانشگاه و جامعه سیاسی وجود دارد.
سلطه لحظهنگری بر آیندهپژوهی
یکی از مشکلات دیرینه، غلبه «سیاست روز» بر «مطالعات سیاسی» است. فضای عمومی کشور چنان سیاستزده است که علوم سیاسی ناگزیر در حاشیه تحولات روزمره قرار میگیرد و بسیاری از پایاننامهها و تحقیقات، واکنشی و مقطعیاند. این وضعیت یادآور هشدار هارولد لاسول، بنیانگذار مطالعات سیاست عمومی، است که میگفت: «اگر علوم سیاسی فقط بهدنبال خبرهای تازه باشد، نه دانش تولید میشود و نه تحلیل.» در ایران هم همین مشکل رخ داده؛ سلطه لحظهنگری بر آیندهپژوهی و غلبه تحلیل موقعیت بر تبیین ساختاری.
ازسویدیگر، برای سالها گمان میشد که توسعه سیاسی، بهطور خودکار با توسعه اقتصادی و مدرنسازی اجتماعی حرکت خواهد کرد؛ ایدهای که ریشه در نظریههای دهه 1960 میلادی بهویژه آثار ساموئل هانتینگتون داشت. تجربه ایران و بسیاری از کشورهای منطقه اما نشان داده است که این الگوی خطی، کارآمد نیست.
تحولات سیاسی ایران بهویژه در چهاردهه اخیر، ضرورت بازنگری در نظریههای کلاسیک توسعه سیاسی و دموکراسیسازی را برجسته کرده است. بااینحال ادبیات دانشگاهی ما کمتر به این بازنگریها پرداخته و عموماً به بازخوانی نظریهها بسنده کرده است، بدون آنکه بتواند از دل تجربه ایرانی، شکل تازهای از تحلیل را پیشنهاد کند.
ضعف روش تحقیق
در کنار این بحران نظری، چالش روششناختی نیز بهچشم میآید. بخش بزرگی از پژوهشهای علوم سیاسی در ایران فاقد روش تحقیق دقیق است و اغلب بر ترکیبی از توصیف تاریخی و برداشت شخصی تکیه میکند. در دهههای اخیر، بسیاری از دانشکدهها بدون تکمیل زیرساختهای پژوهشی، به تربیت دانشجویان دکتری روی آوردند و خروجی آن، انبوهی از رسالههاست که کمتر به ادبیات جهانی افزودهاند.
این وضعیت، فاصلهای جدی میان دانشگاه ایرانی و تحولات جدید علوم سیاسی در جهان ایجاد کرده است؛ تحولات مهمی مانند سیاست تطبیقی نوین، تحلیل شبکههای قدرت، روشهای کمی پیشرفته، دادهمحوری در تحلیل سیاست عمومی، یا مطالعات تجربی دموکراسی و پوپولیسم.
بااینحال نباید از نظر دور داشت که همین رشته در همین بستر دشوار، گاه توانسته است سهم مهمی در فهم جامعه ایرانی ایفا کند. پژوهشهایی که درباره فرهنگ سیاسی، روابط دولت و جامعه، تحولات انتخابات یا سیاست خارجی ایران انجام شده، نشان دادهاند که علوم سیاسی ـ اگر به روش و نظریه وفادار باشد ـ همچنان ابزار مهمی برای فهم جامعه و دولت است. اما مسئله اینجاست که این تلاشها پراکنده و وابسته به افراد بوده و کمتر به ساختار پایدار دانش تبدیل شدهاند.
3 شکاف اصلی در علوم سیاسی ایران
اگر بخواهیم وضعیت امروز علوم سیاسی را صریح نقد کنیم، باید گفت که سه شکاف اصلی آن را تعریف میکند؛ شکاف میان نظریه و واقعیت، شکاف میان دانشگاه و جامعه سیاسی و شکاف میان آموزش و پژوهش. این شکافها موجبشده که دانشجوی علوم سیاسی در ایران، در معرض تناقضی عجیب قرار گیرد؛ ازیکسو متون کلاسیک را میخواند، از افلاطون و ارسطو تا هابرماس و فوکو و ازسویدیگر، با واقعیتی مواجه است که کمتر با این نظریهها قابل تبیین است. این همان بحران «واردات نظریه» است؛ بحرانیکه بشیریه از آن با عنوان «عدمتوازن میان نظریه و تجربه ایرانی» یاد میکند. در چنین فضایی، بازگشت به پرسشهای بنیادین ضروری است.
همان پرسشهایی که در دارالفنون و مدرسه علوم سیاسی در نخستین روزهای شکلگیری این رشته مطرح بود؛ حکومت چیست؟ قانون چه جایگاهی دارد؟ قدرت چگونه تولید و توزیع میشود؟ جامعه چگونه بر دولت تأثیر میگذارد؟ این پرسشهای ساده، اما بنیادین، دوباره باید به متن علوم سیاسی ایران برگردند. ما بیش از تولید نظریههای بزرگ، نیازمند احیای توانایی پرسیدن هستیم؛ تواناییای که سالهاست زیر فشار سیاستزدگی و محافظهکاری علمی کمرمق شده است.
امروز علوم سیاسی در ایران در نقطهای ایستاده که میتواند بار دیگر نقشی تازه پیدا کند؛ نقشی میان فهم جامعه، تحلیل قدرت و صورتبندی آینده. نهتنها بهعنوان رشتهای دانشگاهی، بلکه بهعنوان نوعی «دانش انتقادی» که میتواند شکاف میان تجربه و تحلیل را پر کند. لازمه این تحول، اصلاحاتی درونی است؛ از بازنگری در آموزش روش تحقیق و نظریه گرفته تا تقویت پژوهشهای میدانی و از ارتباط بیشتر دانشگاه با دستگاههای سیاستگذاری گرفته تا مستقلسازی هرچه بیشتر دانشگاه از سیاست روز.
علوم سیاسی قوی پیششرط حکمرانی خوب
علوم سیاسی ایران اگرچه با مشکلات ساختاری روبهروست، اما در نقطه پایان نیست. بلکه در آستانه دورهای قرار دارد که میتواند از تجربه 100ساله خود درس بگیرد، از محدودیتها عبور کند و به سطحی از بلوغ برسد که از آن انتظار میرود. همانگونه که عباس میرزا و امیرکبیر در اوایل قرن نوزدهم دریافتند که بدون درک سیاست و قدرت جهانی نمیتوان کشور را پیش برد، امروز نیز بدون بازاندیشی انتقادی در علوم سیاسی، نمیتوان آیندهای قابلپیشبینی و قابلتحلیل برای ایران متصور شد.
این رشته، اگر خود را بازسازی کند، همچنان میتواند یکی از ابزارهای اصلی فهم ایران باشد و اگر چنین نکند، به انبوهی از گزارشهای تاریخی و تحلیلهای کوتاهمدت تقلیل خواهد یافت. روز علوم سیاسی اگر فرصتی برای جشن باشد، بیش از آن هشداری است که هیچ جامعهای بدون علوم سیاسی قوی، حکمرانی خوب را تجربه نمیکند.