و همچنان ۱۳ آبان/مروری بر دلایل موافقان و مخالفان به بهانه حمله آمریکا به تاسیسات هسته ای ایران و سخنان اخیر ناطق نوری
از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ خورشیدی - روز اشغال سفارت آمریکا در تهران- به عنوان نقطهٔ شروع تنش میان دو دولت جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده یاد میشود.
از ۱۳ آبان ۱۳۵۸ خورشیدی - روز اشغال سفارت آمریکا در تهران- به عنوان نقطهٔ شروع تنش میان دو دولت جمهوری اسلامی ایران و ایالات متحده یاد میشود. گزاره نادرستی نیست اما به چند یادآوری نیاز دارد: نخست این که تنش رسمی ایران و آمریکا بعد از اعدام حبیبالله القانیان رئیس انجمن کلیمیان تهران در اردیبهشت ۱۳۵۸ شروع شد.
چون در سنای آمریکا علیه این اعدام و نیز اعدام امیرعباس هویدا نخستوزیر دوران طولانی ۱۳ ساله در عصر پهلوی دوم موضع گرفتند و در پی آن تظاهرات ضدآمریکایی در تهران برگزار شد که سخنران آن اکبر هاشمیرفسنجانی بود و چون عضو موثر شورای انقلاب را فردای آن روز در خانهاش در دزاشیب تهران ترور کردند این سوءقصد - که با فداکاری خانم عفت مرعشی همسر او نافرجام ماند- به تظاهرات روز قبل نسبت داده شد فضای ضدآمریکایی شدت گرفت در حالی که بعدتر روشن شد کار گروه فرقان به رهبری یک طلبه اخراجی - اکبر گودرزی- بوده و ربطی به آمریکا نداشته است.
دوم این که نویسنده این سطور که از ۱۳ آبان تا ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ در کانون تظاهرات اعتراضی حضور یا نظارت داشته هرگز شعار مرگ بر آمریکا را در جریان انقلاب ۵۷ نشنیده است. شعارهای ضدآمریکایی بود اما مرگ بر آمریکا نه. این شعارها: «این شاه آمریکایی اعدام باید گردد» یا «چین، شوروی، آمریکا دشمنان خلق ما» و بعد از ۲۶ دی و خروج شاه: بعد از شاه نوبت آمریکاست که بیشتر ساخته و پرداخته مجاهدین خلق بود که زیر اعلامیهها مینوشتند: مرگ بر امپریالیسم جهانی به سرکردگی آمریکا.
روز ۱۳ آبان هم دانشجویان پارچه نوشته علیه جیمی کارتر رئیسجمهوری آمریکا را بر سر در سفارت نصب کردند: «مرگ بر کارتر» و «خمینی میرزمد، کارتر میلرزد». با این پیشینه میتوان اشغال سفارت را در روزهای بعد آغاز شعار مرگ بر آمریکا دانست و با این که دانشجویان با دو صفت «مسلمان» و «پیرو خط امام» خود را از نیروهای چپ تفکیک کرده بودند اما به مرور گروههای چپ بر فضای تبلیغاتی ضد آمریکا چیره شدند و شعار مرگ بر آمریکا را رواج دادند.
سوم این که بنای دانشجویان بر اشغال ۴۴۴ روزه نبود و میپنداشتند با دخالت دولت یا اخراج شاه خاتمه مییابد اما با حمایت شخص رهبر فقید انقلاب و توصیف آن به عنوان انقلاب دوم و قبول استعفای مهندس بازرگان از نخستوزیری که البته قبلتر تسلیم شده بود فضا تغییر کرد. توجیه اصلی البته همچنان این است که آن اقدام را باید در «ظرف زمانی» خود و با توجه به «احساسات» انقلابی و هیجانی متناسب با آن زمان سنجید و نه با «عقلانیت»ی که بعدتر مطلوبیت یافت.
همانگونه که سیدضیاءالدین طباطبایی در واکنش به اعتراض دکتر محمد مصدق به اعتبارنامه او در سال ۱۳۲۴ مسئولیت دوران رضا شاه را از خود ساقط دانست و گفت تنها مسئول همان ۱۰۰ روز بعد از کودتای سوم اسفند است نه ۲۰ سال بعد و شواهدی از تاریخ صدر اسلام هم آورد. امسال اما پرداختن به سالگرد ۱۳ آبان دو ویژگی متفاوت هم دارد.
نخست حمله آمریکا به تاسیسات هستهای ایران در جریان جنگ ۱۲ روزه و دومی سخنان حجتالاسلام ناطق نوری که از اشغال سفارت به عنوان اشتباه بزرگ یاد کرد درحالیکه در آن زمان و در میان شخصیتهای سیاسی تنها دو نفر به صراحت مخالفت کرده بودند: اولی مهندس مهدی بازرگان قبل و بعد از قبول استعفا و دومی آیتالله مهدویکنی که در واکنش به اقامه نماز در حیاط سفارت به امامت موسویخوئینیها گفته بود: در زمین غصبی نمیتوان نماز گزارد.
۴۶ سال گذشته اما انگار 13 آبان 1358 همچنان ادامه دارد و آنچه بحث هر ساله درباره آن را موضوعیت میبخشد همین «استمرار» است که آن را از ذیل «تاریخیت» بیرون آورده تا جایی که حتی در دولت روحانی هم وقتی وزیران خارجه ایران و آمریکا ساعتها و روزها با هم گفتوگو کردند و در مقابل رسانهها دست دادند و لبخند زدند و در خیابانهای ژنو پیادهروی کردند باز سفارتخانهها گشوده نشد. اگر بخواهیم ۱۳ آبان را در بوته نقد یا ترازو بگذاریم باید استدلالات مخالفان و موافقان را بیاوریم.
نویسنده این متن ضروری میداند بر این گزاره تاکید کند که تاریخ را نباید از جلو به عقب خواند و شوربختانه این رویکرد نادرست به آفت جدی تاریخخوانی سیاست در ایران بدل شده است. به خاطر کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عملکرد دولت مصدق را نفی میکنند درحالیکه کودتا و بعد از کودتا یک بحث است و دولت ۲۸ ماهه بحثی دیگر. یا بر اساس کارنامه جمهوری اسلامی ایران در ۴۷ سال گذشته که خود شامل دورههای مختلف است درباره انقلاب ۵۷ داوری میشود.
یا چون اصرار بر قطع رابطه و پرهیز از مذاکره یا ایجاد رابطه حتی در دولت اوباما به وضعیت فعلی انجامیده ۱۳ آبان به عنوان متهم اصلی انگاشته میشود و این همان رویکردی است که در سالهای اخیر براندازان هم به آن دامن زدهاند و همه را به یک چوب میرانند چون تاریخ را از جلو به عقب میخوانند!
مخالفان چه میگویند؟
به گروگان گرفتن دیپلماتهای خارجی که با اجازه کشور میزبان در حال فعالیتاند خلاف عرف دیپلماتیک است و نظام بینالملل چنین رفتاری را نمیپذیرد و ایران را به جای تعامل به تقابل کشاند.
چنانچه دولتی از عملکرد دیپلماتهای سفارتخانهای ناراضی باشد و فعالیت آنها را در مظان جاسوسی بداند آنان را «عنصر نامطلوب» تشخیص میدهد و اخراج میکند یا حتی روابط خود را با آن کشور کاهش داده یا قطع میکند.
از این منظر هیچ دولت و حکومتی وارد عملیات گروگانگیری نمیشود و چنانچه گروهی دست به این اقدام زند برای حل و فصل موضوع میکوشد و خود جانب حمایت را نمیگیرد. در جریان این واقعه اما کل ساختار جدید سیاسی از اقدام دانشجویان حمایت کرد و مسئولیت آن متوجه تمامیت جمهوری اسلامی شد.
اشغال سفارت آمریکا در تهران موقعیت جیمی کارتر رئیسجمهوری وقت و دموکراتها را به شدت تضعیف کرد و در روی کار آمدن بعدی تندروها و مشخصاً رونالد ریگان موثر بود.
ابراهیم یزدی و محمد منتظری دو نماینده شاخص مجلس اول شورای اسلامی اصرار داشتند موضوع گروگانها در دوره کارتر حل و فصل شود تا از آن به عنوان برگ برنده در دوره دوم استفاده کند اما به عکس آن قدر ادامه یافت تا دقیقاً هنگامی که رونالد ریگان سوگند یاد میکرد گروگانها در فرودگاه فرانکفورت تحویل آمریکاییها شدند و به جای تمدید ریاستجمهوری کارتر که نگاه مثبتی هم به حل قضیه فلسطین داشت کاخ سفید در اختیار جمهوریخواهان قرار گرفت آن هم نه چهار سال که ۱۲ سال چون بعد از ریگان نوبت به معاون او - بوش پدر - رسید.
انقلاب ایران با هر سه وجه استعمار، استبداد و استثمار سر ستیز داشت اما با اشغال سفارت وجه ضد استعماری غلبه کرد و جنبههای ضداستبدادی و ضداستثماری در مرتبه بعد اهمیت قرار گرفت.به بیان دیگر شعارهای دموکراتیک در محاق رفت.
گفتمان چپ غلبه یافت و پارهای اصطلاحات مانند «لیبرال» به یک ناسزا یا انگ سیاسی بدل شد. هر چند دانشجویان بر مسلمانی و پیروی خود از خط امام تاکید میکردند و از هدایت سیدمحمد موسوی خوئینی به عنوان روحانی مورد وثوق و تایید رهبر فقید انقلاب برخوردار بودند اما عملاً ادبیات چپ در همه عرصهها رواج یافت و انقلاب ایران را که با لطافت و نرمی شناخته میشد در اذهان جهانیان، تند نشان داد و شعار مرگ بر امریکا هم اضافه شد.
نخستین انتخابات ریاستجمهوری تاریخ ایران اندک زمانی پس از اشغال سفارت برگزار شد و این واقعه بر آن انتخابات هم سایه انداخت. به گونهای که مهندس مهدی بازرگان نخستوزیر دولت موقت که در روز 13 آبان استعفا کرده بود از صرافت کاندیداتوری افتاد و افشاگری دانشجویان علیه دریادار احمد مدنی 24 ساعت قبل از انتخابات بر آرای مهمترین رقیب ابوالحسن بنیصدر تاثیر گذاشت.
به عبارت دیگر بنیصدر پشت سر هم شانس آورد. با منع روحانیون از کاندیداتوری به دستور امام خمینی کاندیداتوری آیتالله بهشتی منتفی شد. مسعود رجوی به خاطر رای ندادن به قانون اساسی حذف شد.
با اعلام افغانتبار بودن جلالالدین فارسی کاندیدای دیگر حزب هم از گردونه خارج شد. دو رقیب محتمل و در صحنه (بازرگان و مدنی) هم با اشغال سفارت منصرف شدند و یا از آرایشان کم شد. کم نیستند کسانی که بر این باورند که اگر بازرگان به ریاستجمهوری رسیده بود مسیر دیگری پیش رو قرار میگرفت و تنشهای بعدی پدید نمیآمد.
رای بالای بازرگان در مجلس اول نشان داد بر خلاف تحلیل جناح چپ نهضت آزادی بازرگان بخت داشته است و اگر او رئیسجمهوری میشد اتفاقات سال ۱۳۶۰ هم چهبسا اجتنابناپذیر بود و شاید جنگ هم آن قدر ادامه نمییافت.
یکی از تبعات اشغال سفارت، افشاگریهایی بود که بعضاً اسباب گرفتاری افرادی را فراهم ساخت و در مواردی قطعاً توأم با اخلاق نبود. مانند اتهاماتی که به مرحوم دکتر ناصر میناچی از پایهگذاران حسینیه ارشاد وارد ساختند. طنز تلخی است که دانشجویانی که شیفته آرای دکتر علی شریعتی بودند دوست و حامی او در حسینیه ارشاد را آزردند.
سفارت آمریکا در تهران هنگامی تصرف شد که مهمترین موضوع سیاسی کشور روند تدوین و تصویب قانون اساسی جدید بود. این واقعه اما سبب شد که آن موضوع کاملاً تحتالشعاع قرار گیرد. همهپرسی قانون اساسی دو روز بعد از عاشورای سال 1358 ( آذرماه) در حالی برگزار شد که در محافل سیاسی و جامعه آن قدر که درباره «لانه جاسوسی» بحث میشد از قانون اساسی گفته نمیشد.
به اکنون نگاه نکنید که همه درباره قانون اساسی اطلاعات فراوانی دارند. در سال ۵۸ به خاطر فضای بعد از اشغال سفارت بحث چندانی درباره تغییرات گسترده در پیشنویس قانون اساسی درنگرفت.
به لحاظ مالی و اقتصادی نیز اموال ایران در آمریکا بلوکه شد. ایران در حسابهای مربوط به خریدهای هنگفت نظامی در دوران شاه پول داشت و آمریکا باید پس میداد اما به این بهانه طفره رفت و در واقع تصرف کرد!
دانشجویان ایرانی که در آمریکا تحصیل میکردند با مشکلات جدی روبهرو شدند و کثیری از محصلین ایرانی که میتوانستند به بهترین دانشگاههای آمریکا راه یابند تا مدتها از این امکان محروم شدند و روند بازگشت فارغالتحصیلان نیز کُند شد و بسیاری ماندگار شدند.
پس از 13 آبان بود که آمریکا دست به تحریمهای محدود ایران زد. هرچند آن تحریمها با تحریمهای فلجکننده نفتی و بانکی به خاطر پرونده هستهای هرگز قابل قیاس نیست اما به هر حال تنگناهایی ایجاد کرد.
با اینهمه توافق هستهای در دولت روحانی که با مشارکت آمریکا صورت پذیرفت تلاشی برای مسیر تازه بود اما در پی رویکار آمدن ترامپ و خروج آمریکا از برجام و بهدنبال آن تشدید و بازگشت تحریمها انگارههای امکان مذاکره و رابطه رنگ باخت. تا جاییکه همان رفتار با حمله به ایران و جنگ 12 روزه و نیمهتمام ماندن مذاکرات تکرار شد.
بدین ترتیب بار دیگر استدلال موافقان اشغال چربید که اگر هم آن اقدام صورت نپذیرفته بود، آمریکا از در دوستی در نمیآمد و به دوبار مذاکره در دولت روحانی(منجر به توافق) و پزشکیان(نیمهتمام و ناگهان جنگ و حمله به تاسیسات هستهای) استناد میکنند و میتوان آنها را بار دیگر از این قرار مرور کرد.
موافقان چه میگویند؟
اشغال سفارت تنها برای 4 روز و نه 444 روز طراحی شده بود. با این تصور که دولت موقت وساطت میکند و آمریکا هم قول میدهد عذر شاه را بخواهد و اگر مسترد نمیکند اخراج کند و برخی از دیپلماتها که در ایستگاه سیا فعالیت داشتند نیز اخراج شوند و قضیه به پایان رسد. اما با استعفای دولت موقت و حمایت و تایید صریح امام خمینی از اقدام دانشجویان و توصیف رهبر فقید انقلاب -«انقلابی بزرگتر از انقلاب اول»- موضوع تغییر کرد و مسئولیت این توسع و تعمیم با دانشجویان نیست.
کابوس یک کودتا مانند 28 مرداد 1332و سابقه بد آمریکا در این زمینه انگیزه اصلی با هدف پیشگیری واقعه قبل از وقوع بوده است. کما این که داریوش همایون از رجال فرهنگی سیاسی دوران شاه در کتاب خاطرات خود میگوید پس از پیروزی انقلاب به حال اختفا به سر میبرده اما خبر اشغال سفارت آمریکا را که میشنود از برافتادن جمهوری اسلامی مأیوس میشود و خروج و فرار را لازم میبیند.
او میگوید: «تا اشغال سفارت آمریکا و گروگانگیری دیپلماتها من امیدوار بودم بساط این رژیم به هم بریزد... بعد از گروگانگیری دیدم دیگر نمیشود کاری کرد و به فکر گریز افتادم.»- [آیندگان و روندگان- صفحه 267]
دانشجویان اتهام اشغال سفارت با هدف سقوط دولت موقت را رد میکنند و میگویند مهندس بازرگان قبل از آن نیز استعفا کرده بود اما پذیرفته نشد. تکرار تقاضا اما در آن روز خاص پذیرفته شد. خود مرحوم بازرگان نیز استعفای دولت موقت را به واقعه 13 آبان مربوط نمیدانست کما این که در متن استعفا نامه نیز اشارهای به آن ندارد.
اکثریت قریب به اتفاق نیروهای سیاسی و اجتماعی و فکری از اشغال سفارت حمایت میکردند و همین نشان میدهد مطالبه عمومی بوده کما این که هر شب مردم درمقابل سفارت جمع میشدند و شعار میدادند. جالبتر از همه این که نهضت آزادی ایران که مهمترین حزب در دولت موقت شناخته میشد و دبیرکل آن رئیس دولت موقت بود نیز اطلاعیه صادر کرد.
در حالی که هیچ حزبی به اندازه نهضت از این واقعه آسیب ندیده بود تا جایی که دولت را از دست داد. با این حال نه بیانیه تقبیح و تکرار مواضع دبیرکل که بیانیه حمایت صادر کردند. بیانیهای که با این عبارت آغاز میشود: «تصرف سفارت آمریکا یک اعتراض ساده به سیاست آمریکا نیست.اعتراض به راه و رسمی است که استعمار کور و خشن آمریکا در سراسر جهان رهبری میکند و یکی از مصادیق کوچک آن حمایت و پذیرایی از محمدرضا پهلوی در خاک خود است.»
البته گفته میشود این بیانیه را مهندس عزتالله سحابی نوشته و مهندس بازرگان موافق نبوده اما مُهر نهضت آزادی را دارد و نشان میدهد حزب و گروهی که بیشترین آسیب را از اشغال سفارت دید نیز آن را موجه میدانسته است چه رسد به دیگران. اشاره شد که حتی دکتر کریم سنجابی دبیرکل جبهه ملی در مصاحبه با روزنامه اطلاعات در دیماه 58 علیه این اقدام موضع نمیگیرد. بنابراین درست یا نادرست تصمیم و اراده همه مردم و جریانهای سیاسی بوده نه یک گروه و اگر مسئولیتی هست متوجه همه باید باشد.
درباره اسناد لاله جاسوسی تاکید میکنند ممکن است تفسیرهای اشتباه صورت پذیرفته باشد اما هیچ کس تا به حال اصالت اسناد را زیر سوال نبرده است. اهمیت این کار را هنگامی درمییابیم که تقدم زمانی آن را بر انتشار اسناد در سایت ویکی لیکس در نظر آوریم. آن هم در زمانهای که از اینترنت خبری نبود.
مهمترین سند درباره درستی اسناد خاطرات دکتر احسان نراقی است که در زندان آنها را خوانده بود و به خاطر داشت و وقتی در پاریس خبر رقابت بر سر مدیرکلی یونسکو را میبیند به یاد میآورد کاندیدای رقیب فدریکو مایور با آمریکاییها رابطه داشته و کتاب اسناد را به روزنامه فرانسوی میبرد و نامزدی او منتفی میشود و مایور بیرقیب مدیرکل یونسکو و برای جبران این خدمت احسان نراقی را مشاور خود میکند و هیچ کس نمیگوید اسناد درست نیست.
دانشجویان اقدام خود را نه «کنش» که «واکنش» به پناه دادن به شاه میدانند و از این منظر اگر کار غیراخلاقی صورت پذیرفته از جانب آمریکاییها بوده که به جای تحویل دیکتاتور ساقط شده در یک انقلاب کاملاً مردمی و مسالمتآمیز او را پس از یک دوره 9 ماهه آوارگی در مصر، مراکش، پاناما و مکزیک زیر بال و پر خود گرفتند.
دانشجویان، مسئولیت اتفاقات بعدی را از خود سلب میکنند. چنان که دولتها و مجالس بعدی میتوانستند رابطه را از سر بگیرند و مسئولیت استمرار تعطیلی سفارت و قطع رابطه را متوجه خود نمیدانند.
اگر هدف دانشجویان کسب قدرت بود در انتخابات مجلس اول کاندیدا میشدند یا به دولت شهید رجایی راه مییافتند اما تا مدتها نشانی از آنان نمیبینیم و اساساً سالها بعد شناخته شدند و گروهی هم در جبهههای جنگ خاصه در هویزه به شهادت رسیدند.
خطر دخالت مستقیم آمریکا را به سبب حضور و رصد دقیق اتحاد شوروی مردود میدانند.
مقایسه با اشغال سفارت بریتانیا در سال 1390 را نیز نادرست میدانند و حتی برخی از این اقدام به عنوان کاریکاتوری از 13 آبان یاد میکنند چراکه هیچیک از نیروهای فکری و سیاسی موثر حمایت نکرد و مردم هم توجهی نکردند و در حد تحرکات و تحریکات گروههای فشار دانستند درحالیکه سال 58 از رهبر انقلاب تا فعالان سیاسی و کانون نویسندگان و روشنفکران و تودههای عادی مردم از اشغال یا تصرف سفارت آمریکا با افتخار حمایت کردند.
با این همه توضیح یا توجیه اصلی همچنان این است که آن اقدام را باید در «ظرف زمانی» خود و با توجه به «احساسات» انقلابی و هیجانی متناسب با آن زمان سنجید و چنانچه اشاره شد هسته اصلی همین دانشجویان را در قامت اصلاحطلبانی خواستار «دموکراسی در درون» و «دیپلماسی در بیرون» به جامعه شناساند و با برجام مسیر دیگری پیموده شد و باقی قضایا را نیز میدانیم. تا جاییکه با همین ترامپ نیز باز برسر میز مذاکره ولو غیرمستقیم نشستیم و این بار جنگ و حمله به تاسیسات هستهای روزنه ها را بست تا 13 آبان از کانون انتقاد خارج و بهعنوان یک واقعیت تاریخی ثبت شود.