زلال/درباره عکسی از زندگی عشایری در خراسان شمالی
حقیقتش را بخواهید از لحظهای که چشمم به عکس افتاد مهر عجیبی به دلم نشست. من حتی آدم حسودی هم نیستم اما بین خودمان باشد به خودم آمدم و دیدم دارم به آقای معلم و عشقش به این شغل شریف حسودی میکنم.
شاید گرفتن عکس یادگاری دستهجمعی یکی از سختترین کارهای عالم برای یک عکاس باشد. عکاس باید حواسش باشد که چشم همه سوژهها به دوربین باشد. باید مراقب باشد که دیافراگمش را طوری تنظیم کند که همه صورتهای ایستاده در عکس فوکوس باشند.
از همه مهمتر اینکه باید حال همه آنهایی که در قاب عکاس هستند خوب باشد. اصلاً همه اینها هم که باشد ابر و باد و مه خورشید باید دست به دست هم بدهند تا عکس دستهجمعی اینقدر به دل بنشیند. به عکس نگاه کنید.
باور کنید کمتر اتفاق میافتد که بخواهی از جماعتی عکس بگیری که اینقدر متین و دلنشین جلوی دوربین بایستند. پشت نگاه هر کدام از جماعت ایستاده در عکس، تصویری از ذات زلال و بیغل و غش آدمیزادی خانه کرده است. انگار میشود از روی همین عکس دید که چه در دلهای پاکشان میگذرد. به چشمهایشان نگاه کنید.
این همه طراوت و بشاشی از کجا میآید؟ تنپوشهایشان را ببینید که چقدر قشنگ به تنشان نشسته است. به عکس نگاه میکنم و به این فکر میکنم که در دل کوهها و دشتهای پهناور، همانجا که خبری از شلوغیها و نکبت زندگی شهری نیست. همانجا که کسی بابت نشستن پشت میزی یا بالا رفتن مرتبهای دست و پا نمیزند مردمانی سهمشان از عالم را طور دیگری طلب کردهاند.
صبحهایشان را با صدای گله گوسفندان و بوی شیر تازه شروع میکنند و شبهایشان را در دل دشتهای پهناور و زیر آسمان پر ستاره میگذرانند. نه چشمم شور است نه میتوانم دل از این شهر شلوغ پرسروصدا بکنم.
اما حقیقتش را بخواهید از لحظهای که چشمم به عکس افتاد مهر عجیبی به دلم نشست. من حتی آدم حسودی هم نیستم اما بین خودمان باشد به خودم آمدم و دیدم دارم به آقای معلم و عشقش به این شغل شریف حسودی میکنم.