ناصر تقوایی متفکر مستقلِ نجیب
واقعیت این است که تقوایی فراتر از فیلمهایی که ساخت، متفکری مستقل و نجیب بود که نظیرش در سینمای ایران کم یافت میشود. او پای تفکر مستقلاش مردانه ایستاد و اهل جلوهگری و نمایش متفکر مستقلبودن نبود.

حالا که از هیجان این درگذشت، گذشتهایم میتوان بهدور از احساسات نوشت
از آبادان برخاسته بود و رفقایش اهل ادبیات، پس اهل مطالعه بود و این در کلام و آثارش هویدا. شیوا و جامع سخن میگفت و هنگامی که فیلم میساخت، روایت و عنصر کارگردانی را خوب بلد بود، پس شخصیتپردازی، گرهافکنی، گرهگشایی و درگیرکردن مخاطب با آثارش را استاد بود؛ البته که میزانسن هم چاشنی هنرش بود. نمونه بارز این استدلال، «دایی جان ناپلئون» و «ناخدا خورشید».
در سریال ساختناش بهدلیل اهل مطالعه بودناش، اقتباس ادبی را بسیار بلد بود و در «دایی جان ناپلئون» بهترین کمدی موقعیت تلویزیون را به نحو احسن ساخت و بهطور فراگیر با مردم ارتباط برقرار کرد. سریال «دایی جان ناپلئون» یگانه اثر تقوایی بود در تلویزیون که در یک اقتباس ادبی، عنصر هنر روایت در ساخت کمدی موقعیت را به همکارانش یاد داد. تقوایی خوب میدانست چه نقشی را به چه کسی دهد و چگونه بازی از او بگیرد. این شاخصه در همه آثارش برجسته است.
در دیالوگنویسی موجز میگفت. مینوشت و بجا؛ بهسبب آثار کمی که ساخت میتوان گفت، او یکی از قدرنادیدههای تاریخ سینمای ایران است که بهقدر سواد و فهماش بدو پرداخته نشد و ما اهالی رسانه نیز جا برای حضورش مهیا نکردیم و بهقدر کفایت از او دفاع نکردیم؛ برای فیلم ساختناش در روزگار انزوایش. ادیبی بدو خرده گرفته است که چرا در برابر سانسور، تنها مقاومت کرد و مانند بسیاری از سینماگران شاخص ایران و دنیا، با سانسور به مقابله نپرداخت؛ با ساختن آثارش بههرنحوی... آدمیاست دیگر، هرکسی مشخصات خاص خود را دارد و خلقوخوی خویش را. آری میتوان بدو خرده گرفت که چرا مثل شاملو و فردوسی بزرگ خویشکاری نکرد، تسلیم سانسور شد، در انزوا در میان تفکر مستقل و عمیق خود بهسر برد و فهم عمیق خود را در تفکر مستقل رگهای فرهنگی جامعه، بهقدر کافی جاری و ساری نکرد، اما اگر قرار بود همه شبیه هم شوند که دیگر ناصرخان، تقوایی نمیشد و داریوشخان، مهرجویی...
واقعیت این است که تقوایی فراتر از فیلمهایی که ساخت، متفکری مستقل و نجیب بود که نظیرش در سینمای ایران کم یافت میشود. او پای تفکر مستقلاش مردانه ایستاد و اهل جلوهگری و نمایش متفکر مستقلبودن نبود. همه هنرمندان هم آن روحیه را ندارند که هم با تفکر مستقلشان در مقابل تابلوی ایست مقابله کنند، هم تلاش کنند کار خود را به پیش ببرند و تفکر خود را به هر روشی ساخته و متجلی سازند.
هنرمند درونگرایی همچون ناصر تقوایی، تشخیصاش آن بود که در انزوا باشد و همچون برخی از همنسلانش برای بودن و دیدهشدن پرتوپلا نسازد؛ پرتوپلاهایی که بدان اعتقاد ندارد. همانگونه که مسعود کیمیایی در خانه هنرمندان، چندینسال پیش بر ناصر تقوایی غبطه خورد که کاش من هم مثل ایشان، دیگر نمیساختم...
به هر قیمتی فیلمساختن در ذات ناصر تقوایی نبود؛ او کروکی شخصیتی خودش را داشت؛ هنرمندی والامقام، درونگرا و متفکر. هنرمند متفکر عمیق، کمتر پیش میآید که بیپروا باشد؛ اهل خطرکردنهای بزرگ. صدالبته اگر اینگونه هنرمندان تسلیم سانسور نشوند، انزوا را ترجیح ندهند و با خویشکاری خود تفکر مستقل را در سینما جاری کنند، جامعه آرمانگرایی پدید میآید، اما روحیات هرکس در جامعه متفاوت از دیگری است.
یکی میشود عالیجناب بهرام بیضایی که در نوشتن بینظیر است و حتی با فیلم آخرش، وضعیت ۲۰ سال بعد سینمای ایران را نشان میدهد (وقتی همه خوابیم) اما بالاخره هجرت میکند و در ینگه دنیا بهجای آنکه حماسههای تاریخ ایران را تلاش کند که بسازد، تئاتر به روی صحنه میآورد. یکی هم میشود ناصر تقوایی که تفکر مستقل و ذات نجیباش، تقوایش بود.
در این میان فریدون گله، محمدرضا اصلانی، پرویز کیمیاوی و داریوش مهرجویی راه خود را رفتند. مهرجویی به عاقبت کیمیایی گرفتار شد. فریدون گله، انزوا پیشه کرد. اصلانی تغییر مسیر داد، مستندسازی کرد و نظریهپرداز سینما شد. پرویز کیمیاوی نیز هجرت کرد و در هجرت، زندگی آرامی پیشه کرد. بزرگمرد بود ناصر تقوایی که هجرت نکرد، در ایران ماند، بر تفکر مستقل خود پافشاری کرد و بعداً روشن میشود که چه آثاری نوشته است و هنر والای خویش را چقدر بیشتر از آنچه ساخته، برای آیندگان به میراث گذاشته است.