روح زمانه و تکاملناپذیری هنر
از آغازین روزهای پیدایش بشر، هنر همواره یکی از ابزارهای بیانناپذیرترین تجربههای انسانی بوده است. انسان، پیش از آنکه زبان گفتاری شکل بگیرد، با نشانهها، اشکال و خطوط ابتدایی احساسات، ترسها، رویاها و تمایلات درونیاش را بر دیوار غارها حک میکرد.

از آغازین روزهای پیدایش بشر، هنر همواره یکی از ابزارهای بیانناپذیرترین تجربههای انسانی بوده است. انسان، پیش از آنکه زبان گفتاری شکل بگیرد، با نشانهها، اشکال و خطوط ابتدایی احساسات، ترسها، رویاها و تمایلات درونیاش را بر دیوار غارها حک میکرد. از همان نخستین نقوش تا پیشرفتهترین اشکال هنر دیجیتال معاصر، هنر زبانی است فرازمانی که درک آن فراتر از واژگان است.
اما آیا هنر همچون فناوری، در مسیر زمان تکامل مییابد؟ یا مسیری خاص و مستقل را طی میکند؟ پاسخ به این پرسش نیازمند شناخت مفهومی بنیادی است که «روح زمانه» یا Zeitgeist نام دارد؛ مفهومی که از فلسفه آلمانی سرچشمه گرفته و در بررسی تحولات تاریخی هنر نقشی محوری دارد.
فناوری، بر پایه پیشرفتهای علمی، همواره مسیر خطی رشد را دنبال میکند. ماشین بخار جای خود را به موتور احتراق داخلی داد، سپس به موتور الکتریکی و امروزه به فناوریهای هوش مصنوعی رسیدهایم. این روند، قابل سنجش و ارزیابی با معیارهایی چون سرعت، دقت، قدرت و بهرهوری است. اما در حوزه هنر، وضعیت متفاوت است.
اگر پژوهشگری در یک مقاله هنری به نامهای بزرگی مانند ارسطو یا افلاطون اشاره کند و از نظرات و دیدگاههای آنان بهره ببرد، این امر مورد پذیرش و احترام گسترده است و کسی بر او خرده نمیگیرد. زیرا فلسفه هنر و مفاهیم آن بهعنوان بخشی از سنت فکری انسانی، همچنان قابل استناد و معتبر باقی میمانند و هنر در بستر فرهنگی و تاریخی معنا پیدا میکند، نه در قالب قوانین سخت و تغییرناپذیر.
اینجاست که نقش «روح زمانه» برجسته میشود. Zeitgeist بهمعنای جوهره فکری، احساسی و فرهنگی یک دوره تاریخی است؛ نیرویی پنهان اما موثر که رفتار، اندیشه و خلاقیت انسانها را در یک مقطع زمانی شکل میدهد. این روح نامرئی، نهفقط در فلسفه و سیاست، بلکه در موسیقی، نقاشی، معماری و حتی خط و زبان جاری است. برای مثال، اگر خوشنویسی نستعلیق را در دوران صفویه با امروز مقایسه کنیم، با اینکه قواعد قلمگیری و تناسبات حروف مشابهاند، اما پیام، زمینه و نگاه متفاوت است.
میرعماد و عبدالرشید دیلمی، هر یک در بستر روح زمانه خویش دست به خلق آثار زدند. هنرمند معاصر نیز اگر به نستعلیق بازگردد، این بازگشت نه تکرار که بازخوانی آن روح در دل امروز است. یعنی هنر نهتنها مسیر خطی ندارد، بلکه در چرخهای پویا بین گذشته، حال و آینده حرکت میکند. در تاریخ هنر ایران، بارها دیدهایم که هنرمندان در اوج بلوغ هنری، به تجربیات نخستین خود بازمیگردند؛ گاه از نقاشی به خوشنویسی پناه میبرند، یا بالعکس، برای یافتن اصالتی که در شتاب تحولات معاصر گم شده است.
این بازگشت، خلاف آن چیزی است که در حوزه فناوری رخ میدهد؛ جاییکه هیچ مهندسی از تلفن هوشمند به ماشین تحریر بازنمیگردد. اما در هنر، این بازگشت، گاه نشانه بلوغ است، نه عقبگرد. درک این تفاوت بنیادین، اهمیت فلسفی نیز دارد. در نظامهای اندیشهمحور غربی، از هگل تا نیچه، هنر همواره در نسبت با روح زمانه تفسیر شده است. هگل معتقد بود که هنر آیینهی روح مطلق است که در هر دوران بهشکل خاصی متجلی میشود. نیچه، در سوی دیگر، هنر را تجلی نیروی زندگی و اراده به قدرت میدانست که در تضاد با روح عصر، دست به شورش میزند. در هر دو دیدگاه، هنر نه محصول تکامل فنی، بلکه فرزند زمانهای است که در آن میبالد.
با نگاهی به هنر معاصر ایران نیز درمییابیم که بدون درک زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی، تحلیل آثار هنری ناقص خواهد ماند. ظهور هنر مفهومی، هنر محیطی، گرافیک اعتراضی و نقاشیخط، همه پاسخی هستند به دگرگونیهای درونی جامعه.
در این میان، فناوری گاه نقش تسهیلگر دارد. این ابزارها بدون اتصال به Zeitgeist، به خلق آثاری سطحی و بیریشه میانجامند. درواقع ابزار، تنها واسطه است؛ معنا، در روح زمانه نهفته است. میتوان گفت هنر، همانند رودخانهای کوهستانی، هرگز از مسیری مستقیم پیروی نمیکند. گاه آرام و زمزمهگر، گاه خروشان و پرغرش، از دل سنگها میگذرد، مسیر خود را گاه تغییر میدهد و گاه به شاخههای فرعی تقسیم میشود؛ اما هرگز از حرکت بازنمیماند.
آنچه هنر را متمایز، پایدار و تأثیرگذار میسازد، نه ابزار و تکنیک، بلکه تواناییاش در همدلی با انسان و زمانه خویش است. هنرمند، حامل Zeitgeist است؛ کسی که رنجها و امیدهای زمانه را به زبان بصری درمیآورد و در قالبی فراتر از واژگان با مخاطب سخن میگوید.