| کد مطلب: ۴۵۷۲۲

رابطه خیالین دیاسپورا با مـــام وطن/گفت‏‌وگو با ناصر فکوهی درباره باورها و احساسات مهاجران ایرانی خارج از کشور

بحران اشغال سفارت آمریکا برای دیاسپورای ایرانی آمریکا یک «تروما»‏ی واقعی بود، زیرا به‌شدت تحقیر شدند و زیر فشار افکار عمومی بودند.

رابطه خیالین دیاسپورا با مـــام وطن/گفت‏‌وگو با ناصر فکوهی درباره باورها و احساسات مهاجران ایرانی خارج از کشور

نخستین‌بار در گفت‌وگویی با ابوالفضل دلاوری عضو گروه علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبائی پیرامون رخدادهای ۱۴۰۱، ذهنم درگیر نقش و کیفیت تاثیر دیاسپورای ایرانی (جامعه مهاجران خارج از کشور) در تحولات داخلی کشور شد. آنجا این استاد برجسته جامعه‌شناسی سیاسی، از این سخن گفت که «دیاسپورای ایرانی، بخشی از جامعه ایرانی است» اما «یکی از اشتباهات محافل و رسانه‌های رسمی این است که دیاسپورا را مترادف نیروی خارجی معرفی می‌کنند درحالی‌که آن‌ها بخشی بیرونی از جامعه ایرانی هستند که ناگزیر یا موقت از کشور خارج شده‌اند، ولی غالباً در داخل کشور تعلقات و ارتباط‌هایی دارند و اغلب نیز تمایل دارند در شرایطی که آن را مناسب می‌دانند به کشور برگردند.»

او جمعیت دیاسپورا را «شامل میلیون‌ها نفر» قلمداد کرد، از این گفت که «هیچ‌گاه در طول تاریخ ایران این مقدار جمعیت به‌ویژه این مقدار نیروهای تحصیلکرده با انگیزه‌های متفاوت، اعم از جست‌وجوی فرصت‌های شغلی و تحصیلی، گرایش‌های سیاسی و… به خارج از ایران مهاجرت نکرده بود»، فعالیت‌های آنها در آن مقطع زمانی را «یکی از موتورهای محرکه» جریان موسوم به اعتراضات 1401 دانست و از مفهومی به‌نام «شکاف زیستگاهی» رونمایی کرد که «بعد از انقلاب ایجادشده» و «علاوه بر لایه‌های سیاسی، فکری و فرهنگی از یک انرژی پتانسیل نوستالژیک نیز برخوردار است و در سال‌های اخیر همچون شکاف‌های جنسیتی، نسلی، فرهنگی، قومی ـ مذهبی، طبقاتی و ایدئولوژیک فعال‌تر و سیاسی‌تر شده است.»

از نظر دلاوری؛ «این شکاف‌ها همگی در اعتراضات ۱۴۰۱ به‌صورت ریزومی با یکدیگر مرتبط، همسو و هماهنگ شده‌اند و مهم‌تر اینکه واگرایی‌هایی که پیش از این داشتند، کمتر شده است.» اینک و پس از گذشت سه سال از آن رخدادها، به‌خصوص پس از جنگ 12‌روزه ایران و اسرائیل، بار دیگر می‌توان درباره دیاسپورای ایرانی و باورهای غالب فرهنگی و اجتماعی در میان آن‌ها و پیامدهای سیاسی کنش‌های‌شان سخن گفت. برای بحث در این باره، سراغ ناصر فکوهی رفتیم؛ نویسنده، مترجم و استاد برجسته گروه انسان‌شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران که البته نگرش متفاوتی نسبت به دیاسپورای ایرانی دارد.

او که خود دهه‌ها در غرب زیسته و تحصیل کرده است، ازجمله کسانی است که در این خصوص به تأمل نظری نیز پرداخته و از او، یادداشت‌ها و مصاحبه‌های متعددی از دهه‌ها پیش، موجود است. این گفت‌وگو در دو بخش تقدیم شما خوانندگان «هم‌میهن» خواهد شد. بخش دوم این گفت‌وگو، فردا منتشر خواهد شد و امیدواریم بتوانیم در ادامه پروژه دیاسپوراپژوهی خود، گفت‌وگو‌های دیگری نیز با صاحبنظران این حوزه داشته باشیم.

‌رابطه دیاسپورای ایرانی با کشور مادر خود را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

ابتدا باید بگویم که مطالعات دقیق و قابل اتکایی که به‌صورت جامع و سراسری موضوع دیاسپورای ایرانی را بررسی کرده باشند، نمی‌شناسم. منشاء اطلاعات، بیشتر مطالعات موردی، آمار کشور مبدأ یعنی ایران و کشورهای مقصد نظیر سرشماری‌ها و برخی نهادهای مدنی در کشورهای مقصد به‌ویژه آمریکا هستند و به‌دلایل سیاسی ِ قابل درک، تابعیت دو یا چندگانه، اختلاف نسل‌ها و فرهنگ‌های بسیار متفاوت کشورهای مقصد و نبود انسجام (نه فرهنگی، نه اقتصادی و نه مدنی) درون این دیاسپورا، آنچه در اینجا می‌آید تنها بر همین منابع، همچنین دایره‌المعارف‌هایی نظیر ایرانیکا و مشاهدات و تجربیات میدانی بر دیاسپورا استوار است. بنابراین با قاطعیت نمی‌توان به پرسش‌ها در این موضوع  ـ که موضوعی پیوسته و در جریان است ـ پاسخ داد. فاصله زمانی در این‌گونه مطالعات بسیار مهم هستند تا  اشتباه‌های تحلیلی را کمتر کنند. 

بااین‌همه به‌رغم نبودن مطالعات جامع، رفتارها و عقاید، برخی سازمان‌ها و نهادها و شخصیت‌های عمومی این دیاسپورا، به‌صورت جداگانه اینجا و آنجا بررسی شده‌اند. «پروژه تاریخ شفاهی هاروارد»، پروژه‌های مشابه در ایران و خارج از ایران و روی شبکه‌های اجتماعی، هرچند بیشتر به گذشته اختصاص داشته‌اند، در بخش‌هایی از خود موضوع مهاجرت و زندگی در تبعید یا انتخاب خودخواسته آن را نیز مطرح کرده‌اند. راستی‌آزمایی این تحلیل‌ها باید براساس گردآوری داده‌های پراکنده و در زمان مناسبی در آینده انجام شود‌. به‌خصوص آنکه ما با یک واقعیت نخستین و بسیار پراهمیت سروکار داریم؛ پدیده مهاجر‌فرستی گسترده، همانگونه که بارها مطرح کرده‌ام، در تاریخ ایران چندان پیشینه‌ای ندارد.

به‌جز مهاجرت نسبتاً گسترده بخشی از زرتشتیان ایران به هندوستان که امروز پارسی‌های این کشور را تشکیل می‌دهند و قرن‌ها پیش از جنوب‌شرقی ایران به طرف آن کشور انجام گرفت، ایران همواره کشوری مهاجر‌پذیر بوده و نه مهاجر‌فرست. اغلب مهاجرت‌های قرن بیستم نیز شکل محدود داشته‌اند و در دهه‌های ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، عمدتاً شامل دانشجویانی می‌شدند که به قصد تحصیل به اروپا، سپس به آمریکا می‌رفتند و پس از چندسال به کشور بازمی‌گشتند. سفر تحصیلی، سفرها و گاه مهاجرت‌های دینی به اماکن مقدس در عراق، البته پیشینه‌های دورتری هم داشته‌اند.

آنچه اما می‌توان مهاجرت واقعی نامید، در یکی، دو سال قبل از انقلاب اسلامی آغاز شد و در امواج مختلف بحران سیاسی و اقتصادی تا امروز، ادامه دارد. اینجا دیگر با جمعیتی قابل ملاحظه و میلیونی روبه‌رو هستیم که امروز براساس برآوردهای مختلف شامل 5 تا 8 درصد جمعیت کشور می‌شوند. بنابراین آنچه را در دهه‌های 40 و 50 مشاهده می‌کردیم، من اصولاً مهاجرت نمی‌دانم و از آن با عنوان «سفر طولانی» یاد می‌کنم. 

‌با این تفاسیر نخستین موج مهاجرت ایرانیان در دهه‌های اخیر، از چه زمانی شروع شد؟

از یکی، دو سال پیش از انقلاب، موج نخست مهاجرت‌های ایرانیان آغاز شد که ابتدا شامل سران و مسئولان نظام پیشین و خانواده‌هایشان می‌شد، سپس همه کسانی که نمی‌توانستند شرایط جدید حاکم بر کشور را از لحاظ فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بپذیرند. بسیاری از این افراد باور نداشتند که شرایط چندین‌دهه ادامه یابد و به‌صورتی وسواس‌آمیز هنوز پس از  40سال، شمار کسانی که در نسل نخست و امروز نسل‌های دوم و سوم بدان باور دارند که با جریانی مشابه انقلاب 1357 یا چیزی شبیه به آن، شرایط «بازگشت» فراهم می‌شود، نسبتاً زیاد است. هرچند این امر بیشتر یک «رویا» است.

‌چرا فکر می‌کنید چنین باوری، بیشتر «رویا» است تا برآمده از درکی واقعی از سیر تحولات؟

 این امر را من، نه‌فقط باتوجه به موقعیت سیاسی ایران، بلکه براساس تجربیات پیشین انقلاب‌های سیاسی و دگرگونی‌های مشابهی که به مهاجرت‌های طولانی‌مدت انجامیده‌اند، می‌گویم. «بازگشت»، گونه‌ای از رویاست که افراد ـ بدون در نظر گرفتن واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی که به مهاجرت منجر شده، سپس با دورانی سخت برای انطباق با محیط جدید همراه بوده ـ در سر دارند.

از این‌رو می‌توانم رابطه اکثریت افرادی که در دیاسپورای ایرانی وجود دارند با سرزمین مادری را، رابطه‌ای «خیالین» یا «توهم‌زا» ارزیابی کنم. هراندازه از مدت اقامت این مهاجران گذشته باشد، ولو آنکه امکان یافته‌اند به سرزمین مادری سفر کنند‌، این رابطه خیالین‌تر و با توهم بیشتری همراه می‌‌شود و درون فرآیندی قرار می‌گیرد که شاید بتوان بر آن عنوان «نوستالژیک» داد. بدین‌معنا که مهاجران با خوشحالی به کشور بازمی‌گردند، خانواده را می‌بینند، خاطرات‌شان زنده می‌شود، فرهنگ مادری را بازمی‌یابند و چندهفته‌ای را با خوبی و خوشی سپری می‌کنند، اما واقعیت‌هایی که در زندگی‌شان اتفاق افتاده است، به‌سرعت با پایان سفر به یادشان می‌آورد که مهاجرت، امری نیست که بتوانی همچون جامه‌ای، امروز به تنت کنی و فردا آن را از تنت به‌در آوری و عوض کنی. 

‌گروهی اما امکان سفر به کشور را ندارند.

 بله. آنچه گفتم، رابطه عمومی مهاجران با کشور مادری است. یا دست‌کم آن گروه بزرگ مهاجرانی که خود را آنقدر درگیر مسائل سیاسی نکرده‌اند که نتوانند به کشور بازگردند و دچار دردسر نشوند که برای این گفت‌وگو می‌توانیم واژه «تبعیدیان» را بر آن‌ها بگذاریم که به‌نظرم اشکالات معنایی زیادی دارد و نیاز به تدقیق زیادتری، اما برای آنکه بتوانم بحثم را پیش ببرم، از این واژه در اینجا استفاده می‌کنم.

منظورم بیشتر، مخالفان فعال نظام سیاسی کنونی هستند که به‌دلایل امنیتی نمی‌توانستند یا نمی‌توانند به ایران سفر کنند. برای این گروه، رابطه با کشور مادری هرچه بیشتر وارد فرآیند «سیاست‌زدگی» می‌شود. در هر دو مورد، این عناوین بدان‌معنا نیست که آن‌ها که بازمی‌گردند، سیاسی نیستند یا لزوماً با شرایط سیاسی موافقند و آن‌ها که نمی‌توانند یا تصور می‌کنند نمی‌توانند برگردند، رابطه‌ای نوستالژیک با سرزمین مادری خود ندارند.

اما این دو رابطه، در کنش‌ها و روابط اجتماعی و پیرامونی آن‌ها، جهان‌هایی متفاوت را می‌سازند که هرچه بیشتر ممکن است بین آن‌ها نیز فاصله بیاندازد و انداخته است. به‌هر‌ رو هراندازه مدت مهاجرت طولانی‌تر شده باشد، رابطه با سرزمین مادری، نوستالژیک‌تر و تبعیدی‌تر می‌شود. فرآیند دیگری که در زندگی مهاجران ـ چه از گروه نخست و چه در گروه دوم ـ دیده‌ایم، تمایل به نگه‌داشتن پیوند یا پیوندهایی با سرزمین مادری است که به‌دلیل خیالین‌بودن، پایه‌های خود را بیشتر، نه در واقعیت موجود، بلکه در گذشته‌های تاریخی یا سرنوشت‌ها و آینده‌هایی می‌یابد که هردو بسیار بیشتر از آنکه با واقعیت (یا مطالعات جدی موجود) رابطه داشته باشند، در خیالات آن‌ها جای دارند.

‌چنین فرآیندهایی در میان غیرایرانیان نیز سابقه‌ای دارد؟

این سازوکارها در جامعه‌شناسی انقلاب‌ها و مهاجرت‌های بزرگ کاملاً شناخته‌شده هستند. به‌ویژه پدیده «انکار واقعه» که یا از خلال پناه‌بردن به نظریه‌های توطئه و نفی واقعیت در واقعی‌بودنش رخ می‌دهد یا از خلال گروهی از مباحث و نظریه‌پردازی‌هایی که ممکن است ظاهری حتی منطقی هم به خود بگیرند، اما  در یک واکاوی عمیق نمی‌توانند در برابر واقعیتی که به مهاجرت انجامیده است، تاب بیاورند.

چه در انقلاب 1357 و چه در سایر انقلاب‌های بزرگی که در قرن بیستم اتفاق افتاد، برای مثال در انقلاب روسیه، انقلاب چین، یا انقلاب‌ها و حرکات سیاسی کوچک‌تری مثل انقلاب کوبا، جنبش آزادی‌بخش الجزایر، جنگ داخلی یونان و جنگ‌های بالکان، قفقاز و خاور‌میانه که همگی به مهاجرت بزرگ قرن بیستم انجامیدند، درباره مواجهه یونانیان، ترکان، عرب‌ها، سیاهان آفریقا، اعراب شمال آفریقا، آسیایی‌های جنوب شرقی، چینی‌ها و ایرانی‌ها می‌توان گفت که ما با گروهی از  واکنش‌های فرهنگی در «ناباوری» به واقعه روبه‌رو می‌شویم. مثل آنکه مهاجران، آن واقعه را یک «توطئه» می‌دانند و تمام تلاش‌شان را می‌کنند که با «افشای» توطئه‌، سبب فرو‌ریختن‌اش و «بازگشت » خود شوند یا تحول آن را در یک خط «انحراف»ی می‌بینند؛ یعنی به‌اصطلاح عامیانه «نباید این‌طور می‌شد که شد».

این واکنش‌های «انکار» را با مطالعاتی که در قرن بیستم بر مهاجران شده است، به‌صورتی تقریباً جهانشمول می‌بینیم. کمااینکه چیزی به‌نام «بازگشت» را هم شاهد نیستیم، مگر زمانی که عمر «واقعه» از چندسال بیشتر نشده باشد؛ برای نمونه بازگشت پناهجویان آمریکای لاتین و یونانی‌ها در دهه 80 میلادی. ولی وقتی «واقعه» طولانی می‌شود، بازگشتی در کار نیست؛ روس‌ها، اسپانیایی‌ها، ارمنیان، الجزایری‌ها و پرتغالی‌ها هیچ‌کدام بازنگشتند و میزان گستره بازگشت افزون بر طول‌مدت «واقعه» به نزدیکی فیزیکی و فرهنگی بین کشور میزبان و کشور مبدأ نیز بستگی داشته است (همچون مورد اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌هایی که از فرانسه به کشورشان بازگشتند). «جشن بازگشت رویایی» درحقیقت هرگز اتفاق نمی‌افتد و این با «جشن براندازی یا انقلاب جدید» که ممکن است اتفاق بیافتد (و البته آن هم عموماً با آینده‌ای متفاوت از آنچه انتظار می‌رود) دو فرآیند فرهنگی اجتماعی کاملاً متفاوت هستند.

‌این نگرش‌های دیاسپورایی چقدر بر تحولات جامعه مبدأ موثر است؟

در یک کلام جامعه مبدأ تحول واقعی خود را پس از واقعه‌ای که تجربه کرده است، ادامه می‌دهد؛ وقایع دیگری در آن روی می‌دهند که ممکن است حتی به واقعه بزرگ دیگری منجر شوند، ولی در این میان، محیط دیاسپورایی تاثیر بسیار اندکی بر این تحولات دارد و بیشتر آن‌ها را در  محیط ذهنی خود دنبال و برای خود به‌عبارتی «خیال می‌بافد» تا آنکه تاثیرگذاری چندانی داشته باشد.

این امر را امروز در رابطه دیاسپورای ایرانی با کشور مادری نیز می‌بینیم، که بعد از گذشت یکی، دو نسل، روندی طولانی‌مدت‌تر را آغاز می‌کند که جذب در جامعه میزبان و بدل‌شدن به یک «جماعت» در آن جامعه است. البته در همان حال حبابی کم‌وبیش بسته، فولکلوریک و فرهنگی را برای خود نگه داشته است.

این فرآیند اخیر را «جماعتی‌شدن» جامعه مهاجر می‌نامند که بنا بر فرهنگ مبدأ و فرهنگ مقصد بسیار متفاوت است و در ایرانیان نیز برای درک آن، نیاز هست که ابتدا از خود بپرسیم؛ کدام ایرانیان در چه برهه زمانی، به کدام کشور مهاجرت کرده یا از چه مسیری حرکت کرده‌اند و با چه سرنوشتی در کدام فرهنگ و کشور استقرار یافته و چه میزان از زمان استقرار نهایی‌شان می‌گذرد؟ هرکدام از این عوامل، بحث را متفاوت می‌کند، بنابراین نمی‌توان یک یا چند ویژگی محدود برای ایرانیان مهاجر یا دیاسپورای ایرانی انگشت گذاشت و آنچه ارائه می‌‌شود تقریباً همیشه عواملی را که گفتم به‌نوعی کم‌رنگ می‌کند تا از شرایط یک گروه، یک «شرایط جهانشمول» خیالی، بیرون بکشد که به سادگی با یک مطالعه دقیق می‌توان شکننده و سست‌بودن‌اش را در واقعیت نشان داد.           

‌آیا تفاوتی بنیادین میان ایرانیان با سایر دیاسپوراهای ساکن در آمریکا در این زمینه وجود دارد؟

بستگی به آن دارد که با کدام مهاجران آن‌ها را مقایسه کنیم. اما ‌در نظر داشته باشیم که به‌رغم وجود نخبگان، افراد مشهور و برجسته در میان ایرانیان، شمار کلی آن‌ها نسبتاً محدود و پراکندگی موقعیت‌ها و مکان‌های جغرافیایی‌شان، زیاد است. به همین دلیل مقایسه ایرانیان با گروه‌های بزرگ آسیایی مثل هندی‌ها، پاکستانی‌ها و یا چینی‌ها در آمریکا به نظر من چندان مطرح نیست. مقایسه با گروه‌های بزرگی چون هیسپانیک‌ها، اسلاو‌ها و سایر گروه‌های اروپایی مهاجر که اصولاً بی‌معناست. این نکته را نباید فراموش کنیم که بسیار درباره تعداد ایرانیان دیاسپورا و «موفقیت»‌ها و «نفوذ» آن‌ها مبالغه شده است.

حتماً این جملات را شنیده‌اید که: «ناسا را ایرانی‌ها می‌گردانند» یا «کالیفرنیا و لس‌آنجلس (و اخیراً) کانادا، دست ایرانی‌هاست» و ازاین‌قبیل جملات کلیشه‌ای و بی‌پایه که در محیط اینترنت پُر است. گونه‌ای خودشیفتگی‌ در ایرانی‌ها وجود دارد که بسیار آسیب‌زاست و ناشی از  نبود درازمدت رابطه کشور با جهان و انفراد آن‌ نسبت به فرهنگ‌های دیگر در چنددهه اخیر است. همان «رویا»یی که از آن صحبت کردم ـ که چه در داخل و چه در خارج ـ به نیاز ایرانی‌ها به‌گونه‌ای خودشیفتگی رسیده است.

‌این ضعف ارتباط ایران و جهان و قطع اتصال جامعه ایرانی با جریان‌های جهانی البته از جایی به‌بعد متاثر از سیاست‌های حکومتی بوده است.

فراموش نکنیم که رفتار نادرست گروه بزرگی از مسئولان که پس از انقلاب تلاش کردند گذشته ایران را نفی و تحقیر کنند و برخورد برآمده از دلایل سیاسی محافل جهانی با ایران و ایرانیان که از ایران دائماً چهره سیاهی ترسیم می‌کردند نیز در این امر بسیار موثر بود. بحران اشغال سفارت آمریکا برای دیاسپورای ایرانی آمریکا یک «تروما»‌ی واقعی بود، زیرا به‌شدت تحقیر شدند و زیر فشار افکار عمومی بودند.

بخش بزرگی از این‌گونه خودشیفتگی‌ها را هم من به‌دلیل رفتار نادرست مسئولانی می‌دانم که با کمبود شناخت و اندیشه (یا به‌عمد) به رسانه‌های بین‌المللی بهانه می‌دادند و هنوز می‌دهند که تصویر ایران را مغشوش کرده و با درآمیختن سیاست و فرهنگ در ایران، همه‌چیز را به زیر سوال ببرند. بخشی هم البته ناشی از پیشینه استعماری اروپایی‌ها و نگاه تحقیر‌آمیز آن‌ها به کشورهای غیر‌غربی است که در اگزوتیسم اروپایی تا امروز ادامه یافته است.

در نبود مطالعات جامع، تجربه زیسته‌شده و روایت‌های ایرانیان از خودشان و از کشورهایی که در آن زندگی می‌کنند و تجربه شخصی من در بیش از 20سال اقامت در غرب به‌نظرم چند ویژگی را در بسیاری از ایرانی‌ها (بدون آنکه خواسته باشیم این را به همه تعمیم دهیم) چه داخل و چه شدیدتر در خارج از کشور، نشان می‌دهد: 1ـ یک حس دوگانه و متضاد خودشیفتگی و خود‌محور‌بینی از یک‌سو و خودکوچک‌بینی از سوی‌دیگر نسبت به غرب 2ـ ضعف در شناسایی فرهنگ‌های دیگر به‌ویژه فرهنگ‌های غیر‌غربی و تحقیر آن فرهنگ‌ها از سر این نادانی (به‌ویژه آفریقا، خاوردور، آسیای جنوبی و...) 3ـ پرهیز از معرفی خود به‌مثابه ایرانی و اجتناب از ایجاد رابطه با ایرانیان دیگر در روابط روزمره که با گونه‌های مختلف آن رابطه متناقض نخست را به همراه دارد.

برای نمونه اینکه بسیاری از آن‌ها خودشان را «شبیه شرقی‌ها» نمی‌دانند و ابراز می‌کنند: «همه فکر می‌کنند من اسپانیایی هستم، یا فرانسوی و هیچ‌کس نمی‌تواند حدس بزند ایرانی‌ام» یا «ما هیچ ارتباطی با عرب‌ها نداریم و زبان‌مان فارسی است، نه عربی» یا «ما تمدنی چندهزار ساله داریم و قابل مقایسه با این عرب‌ها یا آفریقایی‌ها نیستیم».

این‌ها جملاتی هستند که بدون تشریح و تدقیق و در مکالمات روزمره، اغلب ریشه در ناآگاهی دارند و تحت‌تاثیر یک نوع ملی‌گرایی توخالی، باستان‌گرا (بدون شناخت ایران باستان) و به‌دلیل تحقیری که حکومت در ایران و افکار عمومی در جهان نسبت به ایرانیان داشته‌اند، بیان می‌شوند؛ جملاتی که زیاد می‌شنویم و گاه حتی بدون آنکه کسی چیزی از آن‌ها پرسیده باشد.

اما همین ایرانیان، وقتی گروهی ایرانی دیگر می‌بینند و البته به‌سرعت و «اتفاقاً» ایرانی‌بودن‌شان را تشخیص می‌دهند، صدایشان را پایین می‌آورند و چشمان‌شان را می‌دزدند که آن گروه نفهمند با یک ایرانی روبه‌رو هستند. این خُرده‌رفتارها و گفتارها بسیار اهمیت دارند زیرا گویای نوعی ناسیونالیسم شکل‌نایافته یا آسیب‌زده هستند که اشکال بروز بیمارگونه‌ای دارد.

این موارد که گفتم البته به هیچ‌عنوان تضادی با نکات مثبت ایرانیان ندارد؛ اما آنچه بسیاری از ایشان درک نمی‌کنند، این است که در میان همه مردمان جهان، آدم‌های با‌فرهنگ و بی‌فرهنگ، آدم‌هایی با سلایق و رفتارهای مختلف و سطوح آگاهی و استعداد مخالف، وجود دارد و اگر فرهنگ خود را به سوی یکدیگر و به سوی جهان بگشایند،  بسیار بر ارزش آن افزوده می‌‌شود و آگاهی، سطح و قابلیت‌های انتقادی و تحلیلی‌شان بالاتر خواهد رفت. بسیاری از نکاتی را که گفتم، به درجه‌های مختلف در میان سایر مهاجران نیز می‌توان دید، اما شدت و ضعف آن‌ها متفاوت است.

برای نمونه، ارمنی‌ها و فرهنگ‌های مختلف آفریقای سیاه و عرب‌های شمال آفریقا (الجزایر، تونس و مراکش) به‌ویژه عرب‌های لبنان و سوریه، در بسیاری موارد رفتارهای پخته‌تری از خود نشان می‌دهند، تا میانگین ایرانی‌ها. البته  گفتم، دقیقاً باید با مطالعات میدانی دقیق، چنین مباحثی را مطرح کرد و آنچه اینجا می‌گویم بیشتر تجربه زیستی با گروه‌های ایرانی است که مستقیم یا غیر‌مستقیم دیده یا مطالب‌شان را روی اینترنت می‌بینم.        

‌چه ویژگی‌های مشترکی در میان دیاسپورای ایرانی در قبال مسائل سیاسی ایران می‌توان یافت؟

من تنها ویژگی جهانشمولی که مشاهده کرده‌ام، ناخرسندی عمومی و نفی سیاسی حاکمیت در ایران است، بدون آنکه راه‌حلی مشخص و دقیق داشته باشند. برخی از راه‌حل‌ها همچون تکرار «دوران طلایی پهلوی» آنقدر مسخره است و به‌ویژه چنان با جنگ اخیر 12روزه ایران و اسرائیل، سطحی‌بودن خودش را نشان داد که کمتر می‌توان آن‌ها را دید و متاسف نشد: وقتی می‌بینیم که کشوری که گروهی با ادعای افتخار به فرهنگ چندهزار ساله آن، زیر پرچم کشوری می‌روند که در حال بمباران کشورشان است و این رفتار غیر‌عقلانی خود را با ادعای مخالفت‌شان با حکومت ایران توجیه می‌کنند، نمی‌توان به شگفتی درنیامد.

ملی‌گرایی توخالی و نادانی فرهنگی نسبت به سایر فرهنگ‌ها به‌نظرم بارزترین شکل رفتاری است که در گروهی از ایرانیان به‌ویژه در خارج از ایران می‌بینیم که در میان سایر جهان‌سومی‌های تحقیر‌شده و استعمار‌زده، دست‌کم در سال‌های اخیر که مباحث درباره دوران استعمار زیادتر شده، کمتر مشاهده می‌شود. من هرگز ندیده‌ایم که مثلاً پاکستانی‌ها یا هندی‌ها چنین از آنکه یک پاکستانی یا هندی‌تبار در مقام مهمی قرار گرفته، به هیجان بیایند و خود را ببازند.

اما من چون آسیب‌شناس هستم، بر نکات منفی تاکید می‌کنم، درحالی‌که نکات مثبت و برجسته زیادی نیز در ایرانیان دیاسپورا وجود دارد؛ برای نمونه بالابودن نسبی سرمایه فرهنگی، تحصیلی، قابلیت انعطاف بالایشان در سازش با محیط، پرهیزشان از جرائم اجتماعی و... نکته مهم این است که هیچ‌کدام این‌ها به نفس ایرانی‌بودن یا هندی‌بودن و... ربطی ندارد بلکه حاصل سرنوشت‌های متفاوت و موقعیت‌های زمانی، اجتماعی و فرهنگی متفاوت است که پیوسته در حال تغییر هستند و همانگونه که گفتم، اینکه هرکسی با چه سرمایه‌های مالی، فرهنگی و اجتماعی‌ای، در چه دوره‌ای، از چه کشوری به چه کشوری وارد شده و چه‌مدت در آنجا بوده و با چه کسانی همزیستی داشته، تاثیر زیادی بر رفتارها و اندیشه‌هایش دارد.

اما نبود نهادهای مدنی و نبود قابلیت این گروه‌های ایرانی که اغلب خود را در رده «مخالف» طبقه‌بندی می‌کنند، حتی در حادترین شورش‌های مخالفان در ایران، گویای ناتوانی آن‌ها به اندیشه سیاسی و انتقادی و به همکاری و کار سازمان‌یافته منظم و پیگیر به‌ویژه ناآگاهی آن‌ها نسبت به مسائل و سازوکارهای شناختی و فرهنگی است. تاکید بر سلبریتی‌ها‌ی هنری و علمی بیشتر از آنکه گویای یک میانگین بالا باشد، گویای فقری بالا در میانگین یک گروه اجتماعی است.   

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار