| کد مطلب: ۴۲۶۲۰

وحدت ملی در سایه تهدید خارجی/واکاوی جامعه‏‌شناختی واکنش ایرانیان به حمله اسرائیل

در روزهایی که جامعه ایرانی در شرایط بی‌اعتمادی نسبت به نهادهای رسمی به‌سر می‌برد، حمله نظامی اسرائیل به خاک ایران پدیده‌ای کم‌سابقه را رقم زد

وحدت ملی در سایه تهدید خارجی/واکاوی جامعه‏‌شناختی واکنش ایرانیان به حمله اسرائیل

در روزهایی که جامعه ایرانی در شرایط بی‌اعتمادی نسبت به نهادهای رسمی به‌سر می‌برد، حمله نظامی اسرائیل به خاک ایران پدیده‌ای کم‌سابقه را رقم زد: شکل‌گیری نوعی همبستگی عمومی و گرایش به دفاع از کشور، آن‌هم در بستری که تا پیش از آن، حداقل بخش قابل‌توجهی از جامعه آکنده از نارضایتی، انتقاد و حتی خشم نسبت به وضع موجود بود. این همبستگی، گرچه از حیث شکل‌گیری ناگهانی و فراگیر بودنش قابل توجه است؛ اما از منظر جامعه‌شناختی واجد پیچیدگی‌هایی است که برای فهم آن باید به مفاهیمی فراتر از روابط جامعه و ساختار سیاسی یا حمایت-اعتراض رجوع کرد. در این نوشتار، تلاش می‌شود این پدیده در سه سطح تحلیل شود:

نخست، دیرینه‌شناسی تفکیک ذهنی «ایران» و «جمهوری اسلامی» در جامعه ایرانی؛ دوم، واکاوی ماهیت «مشروعیت اضطراری» در شرایط بحرانی؛ و سوم، ارزیابی خطر مصادره «وحدت ملی» توسط گفتمان اقتدارگرایانه و راه‌های برون‌رفت از آن.

 از منظر جامعه‌شناسی سیاسی، در هر جامعه‌ای یک تمایز بنیادین میان «دولت و ملت» وجود دارد. دولت به‌عنوان سازمانِ رسمی قدرت، مشروعیت خود را یا از کارآمدی، یا از مشارکت سیاسی، یا از سنت و ایدئولوژی کسب می‌کند. اما ملت، در معنای گسترده‌تر آن، حامل یک هویت تاریخی، فرهنگی و اجتماعی‌ است که لزوماً همپوشانی کاملی با دولتِ مستقر و ساختار حاکم ندارد. در ایران، این تمایز در سال‌های اخیر برجسته‌تر از همیشه بوده است.

ظهور جنبش‌های اجتماعی نظیر جنبش۸۸، اعتراضات دی ۹۶، آبان ۹۸ و اعتراضات ۱۴۰۱ هر یک از وجهی، نشانی از این وضعیت با خود داشت. به‌عبارت دیگر، بخش قابل‌توجهی از جامعه ایرانی امروز «ایران» را مفهومی فراتر از ساخت سیاسی می‌داند؛ مفهومی که ریشه در تاریخ، فرهنگ، زبان، خاک، و حافظه جمعی دارد. این تمایز، هم مبنای مقاومت فرهنگی و اجتماعی در برابر پروژه‌های یکدست‌سازی قدرت بوده است و هم‌اکنون، مبنای حمایت عاطفی و عقلانی از وطن در برابر تهدید خارجی و حملات رژیم صهیونیستی شده است.

 از منظر نظریه‌های مشروعیت، به‌ویژه آنچه در سنت ماکس وبر و سپس در خوانش‌های مدرن‌تر دیده می‌شود، مشروعیت هنگامی پایدار است که مردم نه‌فقط از ترس یا اجبار، بلکه با نوعی باور به عدالت، کارآمدی یا حقانیت، از قدرت تبعیت کنند. در مقابل، نوعی از حمایت وجود دارد که در شرایط بحرانی و اضطراری شکل می‌گیرد که نه ناشی از اعتماد، بلکه برخاسته از ضرورت دفاعی و حسی از وظیفه جمعی است.

پدیده‌ای که امروز در ایران می‌بینیم، از این جنس است. حمایت از کشور، نه لزوماً به‌دلیل باور به سیاست‌های جاری، بلکه به‌دلیل وجود یک دشمن خارجی و تهدید عینی علیه موجودیت ایران، شکل گرفته است. در چنین بزنگاه‌هایی، مردم دوگانه‌های داخلی را موقتاً به تعلیق درمی‌آورند تا با اولویت‌دادن به اصل بقا، از آن‌چه «خود» را در آن معنا می‌کنند، دفاع کنند.

تاریخِ معاصر نیز نشان داده که این شکل از مشروعیت بسیار ناپایدار است. در جریان جنگ ایران و عراق نیز، همین وحدت در سال‌های ابتدایی جنگ وجود داشت؛ اما با تداوم جنگ و‌به‌ویژه تصمیم به ادامه آن پس از آزادسازی خرمشهر و افزایش تلفات انسانی و فشارهای اقتصادی، بخش زیادی از جامعه نه‌تنها از آن حمایت نکرد، بلکه حتی خواهان پایان فوری جنگ شد.

 در ادبیات نظری، کارل اشمیت مفهوم «وضعیت استثنایی» را به‌عنوان لحظه‌ای می‌بیند که در آن نظم عادی تعلیق شده و قدرت مسلط، در خلأ قانون، مشروعیت خود را بازسازی می‌کند. خطر چنین لحظاتی آن است که قدرت، این وضعیت را دائمی کند؛ یعنی، بحران را به ابزاری برای بسط اقتدار بدل سازد. در ایران امروز، اگر دولت این وضعیت بحرانی را فرصتی برای «بازتعریف رابطه با ملت» بداند، می‌توان انتظار تحولی در مسیر بازسازی سرمایه اجتماعی داشت.

اما اگر به‌جای شنیدن صداهای متفاوت، رو به انحصارگرایی و امنیتی‌سازی بیشتر آورد، همان همبستگی موجود را هم از دست خواهد داد و توان معنوی خود را در کاربست ابزار‌های مقابله با دشمن، نابود خواهد کرد. جامعه ایران در دهه‌های اخیر، به‌واسطه تجربه‌های انباشته‌ای از وعده‌های بر زمین‌مانده و ناکارآمدی اقتصادی، با تضعیف سرمایه اجتماعی مواجه شده است. در چنین فضایی، همدلی کنونی نوعی سرمایه کمیاب است که نباید با مصادره سیاسی به هدر رود.

 به نظر می‌رسد، در شرایطی که اعتماد به نهادهای رسمی در شرایط ناپایدار و سطوح پایین وجود دارد، هرگونه همبستگی باید با دقت و احتیاط مدیریت شود. استفاده بهینه از این وحدت، نیازمند تحول در چند سطح اساسی است. نخستین گام، درک و اذعان به این امر است که دفاع مردم از وطن لزوماً به‌معنای تأیید ساختار سیاسی با خط مشی کنونی‌اش نیست. این پذیرش، زمینه گفت‌وگوهای ملی و صادقانه را فراهم می‌کند.

مردم نمی‌توانند در آنِ واحد هم حامی کشور باشند، و هم در محدودیت‌های داخلی. پایان دادن به فیلترینگ، سانسور رسانه‌ای و برخورد با منتقدان، نخستین گام‌های اعتمادسازی است. در گام بعد، دفاع از کشور نیز باید به تجربه‌ای مشارکتی بدل شود. اگر مردم فقط به‌عنوان تماشاگر یا سربازان بی‌اختیار دیده شوند، این وحدت دوامی نخواهد داشت. استفاده از ظرفیت‌های سلبریتی‌ها، منتقدانِ شاخص و خود مردم در عرصه روایت‌ جنگ و انعکاس آن، مفید خواهد بود. از سوی دیگر، مردم باید بدانند کشور اکنون در چه مسیری حرکت می‌کند. اطلاع‌رسانی ناقص یا مدیریت بسته بحران، تنها موجب افزایش شکاف‌های موجود می‌شود.

 کلام آخر این‌که؛ ایران امروز بر لبه تیغی ناپایدار ایستاده است. از یک‌سو، تهدید خارجی مردم را به هم نزدیک کرده است و از سوی دیگر، خاطرات تلخ گذشته، مانع از آن است که این وحدت به پشتیبانی پایدار از ساختار بدل شود. اگر این لحظه حساس به‌درستی مدیریت شود، می‌توان گامی در مسیر بازسازی رابطه دولت و ملت برداشت. اما اگر با همان منطق سابق پیش برویم—یعنی نشنیدن و حذف صداهای متفاوت—نه‌تنها این وحدت پایدار نخواهد ماند، بلکه هزینه‌ سنگین‌تری را تحمیل خواهد کرد. حمایت مردم امروز، نه از سر رضایت، که از سر ضرورت است؛ نه به‌خاطر اعتماد، که به‌خاطر وطن. اگر این تفاوت درک نشود، هیچ شکلی از مشروعیت، حتی در زمان بحران، ماندگار نخواهد بود.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار