جادوی فیلم و سریال در دوران جنگ
از یکی، دو روز بعد از حمله اسرائیل به ایران و مشخصشدن اینکه شاید روزهای زیست سختی در پیش باشد، فیلم و سریال ازجمله آرامبخشهایی بودند که مورد توجه قرار گرفتند.

از یکی، دو روز بعد از حمله اسرائیل به ایران و مشخصشدن اینکه شاید روزهای زیست سختی در پیش باشد، فیلم و سریال ازجمله آرامبخشهایی بودند که مورد توجه قرار گرفتند. برای عدهای که از شهر و دیار خود روانه جغرافیای دیگری شده بودند و کمی هم امکانات برایشان مهیا بود، تماشای فیلم یا سریالهای داخلی و خارجی باعث میشد که از استرس و فشار روانی کمی دور شوند.
چه که دیدن و تماشای داستان و قصه، میتواند این پیام را بدهد که دیگران نیز وضعیتهای مشابهی را تجربه کردند، این دوران بههرحال گذراست و دیری نمیپاید؛ هرچند شاید بهسختی و آرامش نهچندان پایدار ذهنی. بهگواه گفته عده زیادی که با آنها در ارتباط بودم، گزینه فیلم جایگاه ویژهای برای آنها داشت در دور بودن از افکار منفی موجود آن روزها. حتی کتاب نیز نمیتوانست اینگونه عمل کند؛ چه که احتیاج به تصویرسازی ذهنی داشت. ولی فیلم و سریال همزمان داستان، روایت و تصویر را با هم به مخاطب اهدا میکنند. دیدن و تماشای آثار کلاسیک و مدرن سینمای جهان نیز در این بین از اهمیت درخوری برخوردار است.
هرچند شاید در اوضاع بلبشوی فکری ایام جنگ، این فرصت که چنین امکانی برای همگان مهیا شود، نباشد ولی بهعنوان یکی از ابزارهای همراه که هماره باید فرد جنگزده با خود داشته باشد، میتواند نام برده شود. در کیف و ساکی که در مواقع ضروری با خود به همراه داریم، میتوان جایی را هم برای فیلم و سریال قرار داد. حال بهصورت سیدی، فلش، هارد یا هر نوعی که مقدور است.
البته اینها همه برای افرادی است که بهنوعی از خانه و کاشانه اصلیشان دور میشوند. ولی آنانی که بههرحال در جغرافیای جنگ ماندهاند، اذعان بدان داشتند که بعد از چند روز اول که خود را بازیافتند، دیدن و تماشای فیلم مأوای فکریشان شده بود. دیدن آثار ایرانی قدیمی و جدید نیز از این دایره خارج نبود. همه این آثار، چه داخلی و چه خارجی در نقطهای مشترک بودند و آن غرقشدن در دنیای قصه بود. جهانی که این توان را دارد که برای دقایق و ساعاتی، ذهن را از روزمرهگیهای موجود جدا کند. حتی عدهای در این روزها نیز سالنهای سینما را انتخاب کرده بودند که نشان از جانمایه اصلی این یادداشت دارد.
در شهرهایی که از آرامش بیشتری برخوردار بود مخاطبان، سینما و جادوی سالن تاریک آن را فراموش نکرده بودند. مهم آن بود که مخاطب یکی از مأواهای فکریاش را تماشا و دیدن میدانست. آنچه شاید در پساجنگ به سینما و مخاطب برگردد، نوع نگرش مسئولان سینمایی به این مُسکن بیآزار است که چگونه باید نقشه راه جدیدی برای آن در نظر گیرند. سینما، تلویزیون و هرآنچه مخاطب را از آشفتگی ذهن رها کند، کاتالیزوری است که از جادههای همیشه شلوغ شمال هم میتواند مثمرثمرتر عمل کند. سینما را باید بدیل همه آرامبخشهای ممکن دید.
هنری که در ساعتهایی همه درد و آلام موقت را به فراموشی میسپارد. و پایان همه فیلمها و سریالها چه باز و چه بسته، نشان از امیدواری و زندگی میدهد. دوستی از دیدن دوباره فیلم چندساعته «۱۹۰۰» برناردو برتولوچی میگفت که چگونه پنجساعت و اندی، توانست مخاطب را از هرچه درگیری ذهنی رها کند و دیگری هم از تماشای مجدد «وضعیت سفید» حمید نعمتالله تعریف میکرد که دست بر قضا به موضوع جنگ و پس از آن ارتباط پیدا میکرد.
دوستی از سیدیهای قدیمی فیلمهای دوران دفاع مقدس و جنگ میگفت که در پسِ کمدهایش بود و نگاه میکرد و دیگری از 86 قسمت سریال «سوپرانوز» حرف میزد که فرصت تماشای آن، دست داده بود و از ایندست موارد که همگان دور و برمان زیاد دیده و شنیدهایم که باید باورش کنیم.