| کد مطلب: ۴۲۲۳۶

اما دوستی در نجات زندگی است*هنرِ اتکا به کورسوی امید در دل یک بلاتکلیفی تمام‏عیار، هنر کیارستمی است

هر روز صبح از خودمان می‌پرسیم چرا باید به زندگی ادامه دهیم. ما نژاد، ملیّت، مذهب، پدر، مادر، یا رنگ پوست‌مان را انتخاب نمی‌کنیم. تنها چیزی که می‌توانیم انتخاب کنیم این است که به زندگی ادامه دهیم یا خیر.

اما دوستی در نجات زندگی است*هنرِ اتکا به کورسوی امید در دل یک بلاتکلیفی تمام‏عیار، هنر کیارستمی است

«…هر روز صبح از خودمان می‌پرسیم چرا باید به زندگی ادامه دهیم. ما نژاد، ملیّت، مذهب، پدر، مادر، یا رنگ پوست‌مان را انتخاب نمی‌کنیم. تنها چیزی که می‌توانیم انتخاب کنیم این است که به زندگی ادامه دهیم یا خیر. امکان خودکشی تنها آزادی واقعی زندگی ماست، که نوعی خروج از این دنیاست. اگر ما از این آزادی بهره نمی‌بریم به‌ خاطر این است که - به‌رغم دشواری‌ها - تصمیم ‌گرفته‌ایم زنده بمانیم و وقتی قبول می‌کنیم که زندگی کنیم، وقتی با این آزادی کنار می‌آییم، آنگاه با شادی بیشتری زندگی می‌کنیم. فلسفه و هنر به ما می‌آموزد که زندگی بر ما تحمیل نشده، بلکه پیش‌کش شده است. بلیت ورود را به ما داده‌اند، اما بلیت خروج را هم داریم، تاشده در جیب‌مان…»

عباس کیارستمی 

نوشتن از سینما، از هنر در شکل عام‌اش، در این روزهای التهابِ میان جنگ و صلحی شکننده، خود حکایتی ا‌ست. اساساً رفتن سراغ هر چیزی جز «نجاستِ» سیاست در روزهای آتش و خونی که بر کشورمان گذشت، خود انگار عافیت‌طلبی مشمئزکننده‌ای جلوه می‌کند که خبر از لاقیدی تفکر می‌دهد و راه به هیچ‌چیز و هیج‌جا نمی‌برد. برای همین بود که در ابتدا برای پذیرش نوشتن این یادداشتِ چندخطی به مناسبت سالگرد خاموشی کیارستمی، مردد بودم. بعد اما همه‌چیز منطقی به نظر ‌رسید؛ اتفاقاً به این اندیشیدم که چه کسی بهتر از او می‌تواند حال این روزهایمان را -قدری شاید- به سیاقی بی‌واسطه بیان کند و شاید حتی -قدری- «خوب» کند. 

کیارستمی هم فیلمساز بود، هم عکاس، و هم شاعر و شعرشناس. سه ساحتی که به سیاقی درخشان در هنرش درهم‌تنیده‌اند و درک یکی بدون درک دیگری امکان‌پذیر نیست. کیارستمی در مقام فیلمساز اما شمایلی جهانی یافت؛ یکی از معدود هنرمندان ایرانی که نامش در تمام جهان هم‌ردیف نام کشورمان می‌آمد و می‌آید. در دهه 60، در هنگامه‌ای که تصویر ایران با تصویر خشونت انقلابی و دهشت سیاست می‌رفت تا «یگانه» تصویر از این سرزمین به‌شمار آید، سینمای او نوید و نماد انسانِ دوستدار زندگی بود. جهانی در ستایش طبیعت و کودکی، در ستایش معصومیت و نفی‌خشونت، جهانی آری‌گوی زندگی و دل‌زده از جنگ و نیستی. 

سینمایی که قضاوت نمی‌کرد، دگماتیک نبود؛ با بوطیقایی بکر و نایاب که بیش از آنکه به سیاق سینه‌فیل‌ها غرق در تاریخ سینما شود، غرق در وجوه «ناچشیده» زندگی بود تا شاید هنرمند و مخاطب هنر از مجرای تصاویرش قدری آرام و قرار یابند. او همچون هدایت عاشق خیام بود اما از خیام بیش از آنکه مرگ‌اندیشی را آموخته باشد (که البته در جای‌جای آثارش بروز و ظهور داشت)، «دم غنیمت شمردن» و «آری‌گویی» به زندگی را آموخته بود؛ جسارتِ امکان جهانی دیگر را در سر پروراندن، جسارتِ «خیال‌پروری» داشتن، خیال و رویای جهانی فارغ از بلاهت و دنائت سیاستمداران؛ خیالی که امکان می‌دهد تاریکی و دهشت سیاست را تاب آوریم.

بستر این خیال‌پروریِ رهایی‌بخش برای کیارستمی، «طبیعت» بود. او خود گفته بود: «بحران‌های سیاسی کره ماست که باعث می‌شود زیبایی‌های طبیعت را، که دنیایی به‌مراتب سالم‌تر است، قدر بدانم». او با نگرش‌های تلخ و نهیلیستی مدرنیته، میانه‌ای نداشت. ترجیح می‌داد راست در چشم حقیقت - حقیقت وجود خودش، حقیقت‌ شاعرانه و طبیعت‌محور خودش-  بنگرد و تن به بدبینی و بداندیشی ندهد. باز هم همو بود که گفته بود: «یک هنرمند بازتاب‌دهنده دردهای سوزناک اما به‌دور از بدبینی است و به‌واسطه این به ما اجازه می‌دهد شادی خود را حتی در درد بیابیم و به‌رغم مصائب و ناملایمات به روشنایی و بزرگی برسیم».

منتقدانش او را به سیاست‌گریزی، خنثی‌بودگی و جشنواره‌پرستی متهم کردند. سلوک او اما پرستش هیچ‌چیز نبود جز زیبایی و معصومیت: قاسم (مسافر)؛ و حتی یافتن پاکی در دل ماهیت سخت و صلب زندگی آن‌هم در بطن مدرنیزاسیون افسارگسیخته پهلوی (گزارش)؛ و نیز واکاوی در نسبت سینما با زندگی و ماهیت هماره مخدوش بیان و روایت (کلوزآپ) و باز همین معصومیت را جستن.

او هیچ سنخیتی با سیاست ایران پس از انقلاب نداشت؛ اگر ایران پساانقلابی برای انقلابیون مذهبی و نیز در چشم غربیان، در نفی مدرنیته سیاسی و «بازگشت به خویشتنی» موهوم معنا می‌یافت، برای او - به شکل سلبی - بستری بود برای ستایش «خودبسندگی رادیکال زندگی»؛ از آن رو که در نگاه او زندگی آغاز و انجامش را در خود داشت. زندگی در سینمای او برای توجیه خود نیاز به هیچ انگاره استعلایی نداشت و همین جوهره تکین هنرش بود. کیارستمی در این معنا برون‌رفتی از متافیزیک‌زدگی تمدن غربی را نیز نمایش می‌داد و این نیز به جذابیت سینما و هنرش برای مخاطب تیزبین -خصوصاً در غرب- می‌افزود.     

یوسف اسحاق‌پور درست گفته است: تمام وجوه سینمای کیارستمی را می‌توان در انگاره‌ای جست که او «غربت‌ درونی» نام می‌نهد. کیارستمی باید در دل تمام تناقضاتی گام می‌زد که ایران امروزمان را ساخته‌اند. او برای فرار از غروب و تنهایی ترسناکی که شخصیت بدیعی با آن روبه‌رو بود (طعم‌ گیلاس)، باید به معصومیت و انسان‌گرایی «خانه دوست کجاست؟»(۱۳۶۶)، «زندگی و دیگر هیچ» (۱۳۷۰) و «زیر درختان زیتون» (۱۳۷۳) پناه می‌برد. راه دیگری نبود. وقتی به این روزهای ایران نگاه می‌کنیم و استیصال، تردید‌ها و هراس‌هایمان را مرور می‌کنیم شاید بیشتر از هر زمان به حقانیت کیارستمی در رجعت به معصومیت عشق، کودکی و طبیعت در این «سه‌گانه»‌اش پی‌می‌بریم. او راه «تاب‌آوری» را به انسان ایرانی آموخت؛ راه نوع‌دوستی و صلح راه.

او به ما هنر زنده‌ماندن را آموخت. هنر مماشات با استبداد (نه پذیرش آن)، هنر هماره ساختن و مبارزه کردن، حقیقت را دیدن و تن به «شعار» نسپردن. او سینمایی را به ما معرفی کرد غرق در جزئیات ریز و درشت زندگی؛ همان‌هایی که بیش از بیانیه و «کلان‌روایت» به کارمان می‌آید. به قول جاناتان رزنبام، او در فیلم‌هایش آفرینشگر دنیایی می‌شود که «روایت» در شکل کلاسیک آن قادر نیست از پس ترسیم ژرفا و تکثر جزئیات آن برآید و از این رو «جزئیات» (در بیرون قاب‌ها و در حواشی برداشت‌های بلند و نماهای سینمایی) بیش از تمام واگویه‌های دگماتیک کلان در فرهنگ معاصر ما، به کار تاب‌آوری این زندگی می‌آیند.

مهرناز سعیدوفا در انتهای مقاله بلند و درخشانش در مورد سینمای کیارستمی، به سکانس مشهور ۱۷ دقیقه‌‌ای تاریکی مطلق در فیلم «ای‌بی‌سی آفریقا»(۱۳۷۹) اشاره می‌کند و آن‌را جوهر سینمای کیارستمی می‌داند: «نور کبریت‌ها و رعد‌وبرق که درنهایت ما را از تاریکی بیرون می‌آورد، عصاره هنر کیارستمی است؛ هنرِ اتکا به کورسوی امید در دل یک بلاتکلیفی تمام‌عیار». 

برای تاب‌آوری تلخی آخرالزمانی این روزها، سینمای کیارستمی رجعتی ا‌ست به پرستش زندگی و گریز از مرگ‌طلبی و مرگ‌آیینی. ستایش موجودیت‌های تکین و «بهشت‌گون» زندگی در دل تلخی و دهشت فاشیسم.

پیرمرد خوش‌صحبت و دوست‌داشتنی «طعم گیلاس» زمانی از همین جوهره «آری‌گوی» و «زندگی‌طلب» برایمان گفته بود: «اگر ماندی، دوست من می‌شوی؛ اگر رفتی، دوست من خواهی ماند... اما دوستی در نجات زندگی است.»   

4389 copy                   

*نقل‌قول‌هایی که از کیارستمی در اینجا آورده‌ام، همه از کتاب درخشان پال کرونین بوده است: «سرکلاس با کیارستمی» (نشر نظر، ۱۳۹۵)؛ اثری که دیرزمانی کتاب بالینی‌ام بود. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار