| کد مطلب: ۳۱۳۵۳

از مخملباف تا پینک فلوید/درباره‌ی وجه دیگری از نبوی که داوری تیزبین در حوزه‌ی سینما هم بود

روی سینمای ایران کاملاً احاطه دارد و حتی با فیلم «غریزه اصلی» و شارون استون و مایکل داگلاس هم شوخی می‌کند تا به نقل قولی از کرک داگلاس برسد و یعنی از سینمای جریان اصلی جهان و فیلم‌های مهم غافل نبوده. یک‌سال بعد از این جشن، داور از ایران می‌رود.

از مخملباف تا پینک فلوید/درباره‌ی وجه دیگری از نبوی که داوری تیزبین در حوزه‌ی سینما هم بود

خبر خودکشی سیدابراهیم نبوی، که البته همه به تخلص‌اش او را داور صدا می‌زدند، در ساعات اولیه‌ی پنجشنبه ۲۷ دی‌ماه شوک بزرگی بود. چرا شوک بزرگ؟ ما که به همه‌جور مرگی عادت کرده‌ایم. شاید چون نبوی برای یک عمر خنده‌های انتقادی از ته دل به گردن ما حق داشت.

زمانی که من وارد فعالیت روزنامه‌نگاری شدم، او به جبر از ایران رفته بود اما نوجوانی من با ستون‌هایش در روزنامه‌های جامعه و نشاط سپری شد که هر روز در خانه‌مان می‌آمد و با ذهن شوخ‌طبع بامزه و قلم تند و تیزش. آن زمان اصلاً تصور نمی‌کردم که سیدابراهیم نبوی که طنزهایش در «ستون پنجم» و بعدتر «بی‌ستون» سیاستمداران و مسائل اجتماعی را نشانه می‌گرفت، در حوزه‌ی سینما هم دستی بر آتش داشته باشد. درواقع خیلی قبل‌تر از خواندن نقدهای سینمایی‌اش، ابراهیم نبوی را شناختم. گمانم رابطه‌ی خیلی‌ها با نبوی همین‌طوری شروع شد.

بعدتر که وارد حوزه‌ی نقد سینما شدم و آرشیوهای مجله‌های قدیمی را ورق می‌زدم که ببینم منتقدان نسل‌های قبل‌تر نگاه‌شان به نقد و نوشتن درباره‌ی فیلم‌ها چطور بوده، با داوری روبه‌رو شدم که اتفاقاً در سینمای ایران بسیار فعال بوده. در «گزارش فیلم»، یادداشت‌هایی داشت که البته طرفدار آن نوشته‌های به‌خصوص‌اش نیستم اما از دل همان‌ها متوجه توجه، علاقه‌ی ویژه، نگاه دقیق و تیزبینش به سینما می‌شوید. منتقد سینما با تعاریف آکادمیک‌اش نیست اما به‌نظرم از بسیاری از منتقدان همه‌ی این سال‌ها هم قلم بهتری داشت، هم نگاه چالش‌برانگیزتری به فیلم‌ها.

به گمانم گفت‌وگویش با محسن مخملباف در مجله‌ی سروش اواسط دهه‌ی ۶۰ هنوز هم نمونه‌ی یک مصاحبه‌ی خوب حرفه‌ای از سوی روزنامه‌نگاری آگاه با یک کارگردان سینماست. گفت‌وگو با زبان بصری سینما و تکنیک شروع می‌شود و داور به مخملباف فرصت می‌دهد تا نگاهش را به سینما باز کند و بعد سراغ فیلم «دستفروش» می‌رود. سوال‌هایی که درباره‌ی «دستفروش» می‌کند از به چالش کشیدن مخملباف درباره‌ی کاراکترهای فیلمش که خود کارگردان معتقد است، جملگی یک تن هستند و بعد نقب زدن به سخنان خود مخملباف درباره‌ی زبان تصویر و توضیح خواستن از او که چطور از زبان تصویر برای رساندن پیامش در فیلم استفاده کرده، نه‌تنها او را به‌عنوان یک روزنامه‌نگار خوب در حوزه‌ی سینما به من شناساند که جزئی‌نگری‌اش در تماشای فیلم، تحسینم را برانگیخت.

مخلمباف که رفیقش بود. نبوی در مورد سینمای جهان هم آدم مطلعی بود. وقتی فهمیدم کتابی درباره‌ی فیلم «دیوار» آلن پارکر درباره‌ی آلبوم مشهور پینک‌فلوید و قطعات و ترانه‌های آن آلبوم منتشر کرده، حیرت‌زده شدم. ترکیب نبوی که طنزپرداز و بیشتر در کار سیاست بود با پینک فلوید و آلن پارکر غریب بود. فیلم پارکر متعلق به عشاق موسیقی بود؛ بیشتر از آن‌که به‌عنوان یک اثر سینمایی دیده شود. این یعنی نگاه نبوی به هنر اصولاً وسیع‌تر از چیزی بود که در ظاهر از او می‌دیدیم.  یادداشت‌های سینمایی و گفت‌وگویی شبیه آنچه با مخملباف در حوزه‌ی سینما انجام داده بود کم‌‌کم جایشان را به شوخی با سینما و سینماگران دادند.

آن جشن خانه‌ی سینمای سال ۸۱ که نبوی مجری آن بود، جشن بیکرانی است. نشستم و دوباره تماشایش کردم. با آن همه شوخی و گپ و گفت‌های میان جایزه دادن‌ها، رکورد خوش‌ریتم‌ترین و سریع‌ترین جشن سینمایی همه‌ی این سال‌ها را از آن خودش می‌کند. جشنی که واقعاً شبیه الگوی خارجی‌اش، گلدن‌گلوب برگزار شده و داور هم خود آن مجریان استندآپ کمدی است. روی سینمای ایران کاملاً احاطه دارد و حتی با فیلم «غریزه اصلی» و شارون استون و مایکل داگلاس هم شوخی می‌کند تا به نقل قولی از کرک داگلاس برسد و یعنی از سینمای جریان اصلی جهان و فیلم‌های مهم غافل نبوده.

یک‌سال بعد از این جشن، داور از ایران می‌رود. گرچه هیچ‌وقت اسم این سفر طولانی را مهاجرت نگذاشت. چه مهاجرت خودخواسته و چه به جبر و ناگزیر. آن طرف دیگر شوخی‌هایش با سینما هم محدود می‌شود و لااقل من بعد از آن نوشته‌‌ی مفصل یا گفت‌وگوی سینمایی از او نخواندم. اما آن فیلم اجرای جشن خانه سینما موجود است و گفت‌وگویش با مخملباف که بعدتر هم مفصل‌تر یادداشت‌های روی فیلم «دستفروش» را هم گردآوری کرد و همراه با فیلمنامه همه را در یک کتاب سینمایی منتشر کرد. این فیلم مخملباف را خیلی دوست داشت و خودش گفته بود که محقق خوبی هم هست و می‌خواسته برای فیلمی که دوستش دارد کاری کند.

فیلم «مکس» سامان مقدم هم سال بعد از رفتنش ساخته شد که ترانه‌های کمدی‌اش را ابراهیم نبوی نوشته بود و کمتر کسی می‌دانست چون ممنوع‌الکار بود و نامش در تیتراژ نیامد. فیلمی درباب اینکه چقدر مدیریت فرهنگی ایران دچار سوءتفاهم‌های الکی است.  آقای ابراهیم نبوی در یکی از کتاب‌هایش نوشته بود: «رابطه‌ انسانی عمر مفیدی دارد. متاسفانه داستان‌های عاشقانه با ریاکاری و احساسات‌‌گرایی چنین باوری ایجاد کرده‌اند که عشق هرگز نمی‌میرد.

نه دوست من! عشق هم می‌‌میرد. یکباره احساس می‌کنی دلت تنگ نمی‌شود. همیشه هم اسمش هرزگی نیست. گاهی اوقات واقعاً همه‌چیز تمام می‌شود. تمام می‌شود. جوری تمام می‌شود که انگار هرگز نبوده است.» حالا واقعاً ابراهیم نبوی و نوشته‌هایش تمام شده است. انگار دلتنگی‌اش برای سینما و ایران و همه‌چیز تمام شد. شاید حتی خندیدن ما به شوخی‌هایش هم دیگر تمام شده باشد.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار