نگذاشتند شکست بخورد
فکرش را بکنید که این بزرگواران اگر دست از تلاش برداشته بودند و سید هم بیخیال شده بود، آنوقت در کارنامه این رفیق ما یک سوراخ بزرگ میماند و در تاریخ همین میشد نشانه شکست. ولی خب این بزرگواران نگذاشتند که داور در پروندهاش شکست و عدمموفقیت ثبت شود و آنقدر تلاش کردند که بالاخره نتیجه داد.
«سیدابراهیم نبوی» که ما «داور» صدایش میکردیم درگذشت. یعنی خودش خودش را درگذراند و خیال یک عدهای را راحت و جمع بسیاری را ناراحت کرد. یعنی نه اینکه ناراحت کرده باشد؛ بدتر از آن، حالمان را گرفت این سید. این چند روز، فضای مجازی و هر جا که رفتم پر بود از صحبت از او. همه یک خاطرهای از او داشتند، چه خاطره رو در رو، یا چه خاطره از آنچه نوشته بود و برای من یکی، مجموعهای از اینها و بیشتر خاطرات رو در رو.
همان اول نوشتم که داور خود را درگذراند، همان که دیگران نامش را خودکشی میگذارند. میخواهم در مورد همین بنویسم، این درگذرانی داور، و لازم است بروم توی خاطرات سه چهار دهه قبل و بیایم جلو. همین اول بگویم که ابراهیم آدم موفقی بود، یعنی همیشه موفق بود؛ غیر از همین درگذرانیدن. یادم هست حدود 35 سال پیش بود انگار که مجله درگذرانده شده «گزارش فیلم» را در میآورد.
آنوقتها، دفتر مجله مرحوم گزارش فیلم، توی خیابان ولیعصر، کمی بالاتر از پارک ساعی بود. در آن ساختمان، دفتر یکی دیگر از دوستان هم بود که معمولاً به هر دو سر میزدم. از دفتر این یکی دوست که سالها قبل و زمانی که سید، در دوره وزارت کشور جناب ناطق نوری، مدیرکل سیاسی آن بود باعث آشناییمان، بیرون زده بودم و آمده بودم کنار خیابان که بروم آتلیه خودم در میدان عشرتآباد، که داور صدایم زد «آی آقا، کجا، کجا؟» که گفتم «میروم به آتلیه». سید هم گفت اگر یک قهوه به من بدهی تو را میرسانم. آن ایام، من یک قهوهساز داشتم که از این قهوه فرانسهها میسازد و الان همهجا هست، ولی آن موقع، بابت یک کاری که برای دوستی انجام داده بودم، از سفر خارجه برایم آورده بود و هنوز در ایران باب نشده بود و دوستان برای نوشیدن آن قهوه، گاهی به بهانه دیدار من میآمدند آتلیه.
گفتم بیا برویم؛ قهوه هم میدهم. یک موتور هوندا 125 داشت که آن ایام کاربرد ویژهای داشت این هوندا 125ها. آمدیم میدان عشرتآباد (همانجایی که کاخ ناصرالدین شاهی هم در جوارش هست و «سُرسُره سنگی» یک زمانی آنجا بود و برای همین به عشرتآباد معروف شده)، قهوهای بار گذاشتیم و سخن هر طرفی رفت، از جمله اینکه مدتی قبل داور دست به خودگذرانی زده بود و ناموفق. یعنی اینطور که حدود 100 تا قرص میخورد و بعد یادش نمیآید چه میشود تا وقتی که بیدار میشود و متوجه میشود که چندین روز خواب بوده و تلاشش برای خودگذراندن بیثمر بوده و البته این عجیب بود که چرا موفق نشده؟ چون سید همیشه و در همه کار موفق بود.
مثلاً در نوشتن طنز واقعاً درجه یک بود و ستاره مطبوعات دوران دوم خرداد. در گفتوگو و مصاحبه هم. کافی است مصاحبهاش را هم با «امیرانتظام» و هم با «عباس عبدی» بخوانید. در سرکار گذاشتن هم. مثلاً ببینید که پریروز «مسعود بهنود» چه گفته و چطور داور سر کارش گذاشته؟ یک روز قبلش زنگ زده به مسعود خان که میخواهم با تو گفتوگو کنم، بعد زده خودش را گذرانیده و مسعود خان هم هاج و واج که آخر این چه کاری بود کردی پسر جان؟ یا همان خاطرات خوشی که قاضیجان «مرتضوی» از او دارد که چطور داور بدجنس، این قاضی نازنین را سرکار میگذاشته. حالگیریهایش هم که همه دوست و آشنا از آن خبر دارند و کیسهاش به تن همه خورده. از صاحبان قدرت و ذلت گرفته تا هر کسی که بشناسی و آخریش هم همین خودگذرانیش.
البته انصاف بدهیم که در این آخری هم از دو جهت موفق بود. یک عدهای را سرحال آورده و گفتند آخیش از شرش راحت شدیم و ما که حالمان را اخذ کرد، به همان شکل که قبلاً حال آنها که الان خوشحالاند از خودگذرانیش، اخذ میکرد و گفتم اخذ؛ به خودگذرانی خودم قسم که اگر داور را میگذاشتند مامور اخذ مالیات، از آنجا که خوب بلد بود اخذ کند، همچین مالیات اخذ میکرد که نگو.
اما اینکه اشاره کردم داور همیشه موفق بود، الا در خودگذرانی، انگار بالاخره آنقدر تجربه کرد تا در این یکی هم موفق شد و جا دارد از آنهایی که تلاش کردند تا سید به آنجا برسد که تجربیاتش را در این زمینه رها نکند و آنقدر تجربه کند تا موفق شود، تشکر خالصانه عرض و بلکه طول کنم. واقعاً این عزیزان چقدر به فکر همه و بهخصوص موفقیت همه ما هستند.
یعنی فکرش را بکنید که این بزرگواران اگر دست از تلاش برداشته بودند و سید هم بیخیال شده بود، آنوقت در کارنامه این رفیق ما یک سوراخ بزرگ میماند و در تاریخ همین میشد نشانه شکست. ولی خب این بزرگواران نگذاشتند که داور در پروندهاش شکست و عدمموفقیت ثبت شود و آنقدر تلاش کردند که بالاخره نتیجه داد. دستشان درد نکند و تلاشهایشان مستدام.