ایران و بازیگران غیردولتی از گذشته تا امروز
بررسی چگونگی ارتباط شاه با گروههای کُرد عراقی و شیعیان لبنان در جلسه رونمایی کتاب «شاه و شطرنج قدرت در خاورمیانه»
کتاب «شاه و شطرنج خاورمیانه» بررسی دقیقی از اسناد و روایات حضور منطقهای ایران و روابط حکومت شاه با بازیگران غیردولتی در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ است که نشان میدهد سیاست حمایت ایران از بازیگران غیردولتی برای رسیدن به اهداف خود از پیش از انقلاب اسلامی هم بخشی از استراتژی منطقهای تهران بودهاست. این کتاب بهصورت ویژه روابط حکومت شاه با کردهای عراق و مصطفی بارزانی و همچنین حمایت شاه از تلاشهای امام موسیصدر برای ایجاد همبستگی و ارتقای جایگاه شیعیان در لبنان را بررسی میکند و نشان میدهد که حکومت شاه به صورت ویژه از تلاشها برای تقویت بازیگران غیردولتی برای رسیدن به اهداف منطقهایاش به ویژه مقابله با قدرت گرفتن ناسیونالیسم عربی و نفوذ کمونیسم استفاده کردهاست.
کتاب «شاه و شطرنج قدرت در خاورمیانه» ترجمه کتابی است که آرش رئیسینژاد، استاد مدعو دانشگاه علوم اقتصاد و سیاسی لندن سال ۲۰۱۶ با عنوان «شاه ایران، کردهای عراق و شیعیان لبنان» منتشر کرد. این کتاب پس از ۸ سال توسط پریسا فرهادی ترجمه و به وسیله نشر نی در ایران منتشر شدهاست. ترجمه فارسی کتاب دومین ترجمه از این کتاب است که پیش از این به کردی هم ترجمه شدهبود.
رئیسینژاد که دکتری روابط بینالملل خود را از دانشگاه بینالمللی فلوریدا گرفتهاست، از سال ۱۳۹۸ به ایران آمد و در دانشگاه تهران مشغول به تدریس شد. دوران حضور آرش رئیسینژاد در ایران کوتاه بود و پس از موج تصفیه اساتید غیرهمسو در دانشگاهها، او نیز یکی از قربانیان قطع همکاری دانشگاه تهران شد و پس از چندی ایران را ترک کرد.
«شاه و شطرنج قدرت در خاورمیانه» دومین کتاب رئیسینژاد است که در ایران منتشر میشود. سال ۱۴۰۰ نیز کتاب «ایران و راه ابریشم نوین» توسط نشر دانشگاه تهران از او منتشر شدهبود. به گفته نویسنده ترجمه این کتاب بدون تعدیل در ایران منتشر شدهاست و گرفتار تیغ سانسور نشدهاست. «شاه و شطرنج خاورمیانه» بررسی دقیقی از اسناد و روایات حضور منطقهای ایران و روابط حکومت شاه با بازیگران غیردولتی در دهه ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ است که نشان میدهد سیاست حمایت ایران از بازیگران غیردولتی برای رسیدن به اهداف خود از پیش از انقلاب اسلامی هم بخشی از استراتژی منطقهای تهران بودهاست.
این کتاب بهصورت ویژه روابط حکومت شاه با کردهای عراق و مصطفی بارزانی و همچنین حمایت شاه از تلاشهای امام موسیصدر برای ایجاد همبستگی و ارتقای جایگاه شیعیان در لبنان را بررسی میکند و نشان میدهد که حکومت شاه به صورت ویژه از تلاشها برای تقویت بازیگران غیردولتی برای رسیدن به اهداف منطقهایاش به ویژه مقابله با قدرت گرفتن ناسیونالیسم عربی و نفوذ کمونیسم استفاده کردهاست.
در ادامه گزارشی از جلسه رونمایی کتاب «شاه و شطرنج قدرت در خاورمیانه» که با حضور کاوه بیات، تاریخپژوه و مجید تفرشی، سندپژوه و همچنین حضور آنلاین آرش رئیسینژاد، نویسنده کتاب در نشر نی برگزار شد، خواهیم داشت که در ادامه میآید.
کاوه بیات، تاریخپژوه
سیاست قابل دفاع منطقهای شاه
مباحث مطرحشده در کتاب «شاه و شطرنج خاورمیانه» با توجه به نوع نگاه کنونی به سیاست، میتواند بسیار سنگین باشد. این کتاب میتواند این تصور را ایجاد کند که جمهوری اسلامی در حوزههایی مانند عراق و لبنان همان سیاستهایی را دنبال میکند که مقدماتش در دوران شاه چیده شدهاست. برای یک نظامی سیاسی که تصور میکند رویگردانی کامل نسبت به گذشته دارد و طرحی نو درانداختهاست، مقایسه سیاستش با دوره پیشین میتواند گران تمام شود.
مسئله دیگری که شاید پذیرفتنش برای برخی گران باشد، تصویر پرپیچ و خمی است که از سیاستهای ایران در دوره مورد بحث به نمایش گذاشتهشدهاست؛ تصویری که با تصور رایج از محمدرضاشاه بهعنوان یک عنصر دستنشانده و بیاختیار در پیشبرد منافع آمریکا در تعارض است. ایران در سیاستش برای استفاده از گروههای غیردولتی عراق، همانگونه که در کتاب به آن پرداختهشده، در آغاز از حمایت مقامهای آمریکایی برخوردار نبود، هرچند که از یک دوره به بعد توانست همراهی آنها را جلب کند.
سفر امام موسیصدر به لبنان در سال ۱۹۳۸، تلاش ایران برای استفاده از شیعیان لبنان برای پیشبرد سیاستهای منطقهایاش، جایگاهی که امام موسی صدر در آن کشور پیدا کرد و بالاخره رویگردانی مقامهای ایران از او، موضوع ناشناخته و جدیدی نیست. تلاش ایران برای بهرهبرداری از کردهای عراق که آن نیز در این کتاب به تفصیل بررسی شده هم موضوع ناگفتهای نیست. به دلیل ماهیت کمابیش استبدادی حاکمیت ایران در اواخر دوران قاجار و پهلوی و فقدان یک نظام پیشرفته و جاافتاده سیاسی، جز در مواردی نادر و استثنایی، هیچ سند و گزارش رسمی در مورد نحوه تصمیمگیری و سیاستگذاری کلان در دسترس نیست.
به همین دلیل هر پژوهشگری که بخواهد برای شناسایی سیاستهای کلان کشور در شرایط مختلف کشور تلاش کند، جز نوعی استنتاج از فرآیند تصمیمگیری، راه دیگری ندارد و گاه مجبور است به حدس و گمان متوسل شود. نویسنده شاه و شطرنج قدرت نیز در فقدان چنان اطلاعات و دادههایی جز توسل به چنان استنتاجاتی راه دیگری نداشت. اما آنچه این بررسی را از پژوهشهای مشابه متمایز میکند و به استنتاجهای آن اعتبار میبخشد، وجه جامع و کامل بررسیهایی است که صورت گرفتهاست. بررسی اسناد در این کتاب، بهویژه در بررسی اسناد ساواک و همچنین اسناد وزارت خارجه که هنوز برای همگان منتشر نشدهاست، بسیار دقیق و بعضاً استثنایی است. تنها حوزهای که هنوز دسترسی به اسناد آن وجود ندارد، اسناد ارتش است.
این کتاب همانگونه که نویسنده در پیشگفتار آن اشاره کرده، کاملاً از دریچهای نو به سیاست خارجی ایران در آن دوره تاریخی نگاه میکند. اما سوالهایی هم در مورد نحوه پرداختن این کتاب به موضوع وجود دارد. آیا سیاستهای منطقهای جمهوری اسلامی، آنگونه که در تبلیغات و رسانههای مخالفان و رقبای منطقهای کشور مطرح میشود، در ادامه سیاستهای منطقهای رژیم سابق است؟
البته هیچ کشوری نمیتواند فارغ از الزامات گریزناپذیر جایگاه جغرافیایی و پیشینه جغرافیایی و فرهنگیاش عمل کند و از این رو میتوان از وجود تشابههای فراوان در سیاست دو کشور یاد کرد. اما جمهوری اسلامی حقیقتاً طرحی نو و متفاوت ارائه کردهاست، زیرا از همان بدو کار نه بهعنوان یک دولت-ملت متعارف، بلکه بهعنوان یک حرکت امتمحور و یک نهضت رهاییبخش منطقهای وارد کار شد و هنوز هم به همین ترتیب عمل میکند. تلاش برای نشان دادن تداوم سیاستهای عصر پهلوی در دوره جمهوری اسلامی، نیرنگی بیش نیست.
در اشارهای دیگر به تفاوتهای این دو دوره از تفاوتهای عمدهای میتوان اشاره کرد، که به حوزههای تمرکز و توجه سیاست خارجی ایران مربوط میشود. درحالیکه یک کشور متعارف باید تمام مسائل جاری در حوزهها پیرامون خود را در نظر داشتهباشد و بر همین اساس عمل کند، چنین به نظر میآید که در این چند دهه سیاست خارجی ما اساساً معطوف به این حوزه نبودهاست و اگر هم گاهی ناچار شدهایم در قبال تحولات دیگر مناطق همسایه واکنشی نشان دهیم، از سر ناچاری بودهاست.
نکته دیگری که میتوان به آن اشاره کرد موضوع استقلال عمل حکومت پهلوی است. اگر از نگاه آرمانی به موضوع استقلال صرفنظر کنیم و عوامل مختلف و اجتنابناپذیر که موقعیت جغرافیایی، توانایی کشور و معادلات منطقهای و بینالمللی را که خواهی نخواهی چنین استقلالی را محدود میکنند، در نظر داشتهباشیم، میتوان گفت که سیاستهای منطقهای شاه در این دوره از لحاظ تامین منافع کشور، سیاستهای درستی بود.
مجید تفرشی، سندپژوه
توازن تاریخنگاری مستند و تحلیل تئوریک
با توجه به دوقطبی و دوگانگیای که در تاریخنگاری رسمی و اپوزیسیون وجود دارد، کتاب با مسیر دشواری برای پرداختن به سیاستهای منطقهای عصر پهلوی مواجه بود. یکی از موضوعهایی که در کتاب چه به صورت فصلهای مجزا و چه به صورت پراکنده در فصلهای مختلف به آن اشاره شده، موضوع پیمان بغداد و پیمان سنتو است. طبیعتاً در تاریخنگاری فارسی در مورد این دو پیمان اطلاعات زیادی نداریم و در اسناد بینالمللی هم بهخصوص در اسناد آمریکا، ترکیه، عراق و پاکستان بهصورت پراکنده در مورد آن مطالبی هست.
در اسناد بریتانیایی مطالب زیادی در مورد پیمان سنتو، در مورد پیدایش این پیمان، نقش ایران و فرجام این پیمان وجود دارد. بهصورت گذرا اشاره کنم که در مورد پیمان سنتو کار خیلی کمی انجام شدهاست و جای کار زیادی وجود دارد. برخلاف تصور رایج تصمیم ایران برای خروج از پیمان سنتو توسط شاپور بختیار گرفتهشد و نه بعد از انقلاب در ایران. این اقدام هم یکی از مراحل پروژه ربودن شعارها و اهداف انقلابیها بود. ایران محور موجودیت سنتو بود و عملاً بلافاصله بعد از خروج ایران، سنتو به حالت تعلیق درآمد و بعد از قطعی شدن خروج ایران که اندکی بعد از انقلاب رخ داد، پیمان کاملاً متلاشی شد.
موضوعی که در این کتاب به آن پرداخته شده و جا داشت به نظر من ریزتر به آن پرداخته میشد، چون مرتبط با بلندپروازیها و سیاستهای منطقهای شاه است، اشاره مستقیمتر به تحولات خلیجفارس در سالهای پس از ۱۹۶۸ و تصمیم بریتانیا برای خارج کردن نیروهایش از خلیجفارس و اجرایی شدن این تصمیم در سال ۱۹۷۱ و تاسیس دولتهای قطر، کویت، بحرین و امارات متحده عربی است و همزمان مسئله بازگشت جزایر سهگانه است.
مسئله دیگر جنگ ۱۹۷۳ که در این کتاب به آن پرداختهشده و تبعات آن، یعنی افزایش سه تا چهار برابری قیمت جهانی نفت است. این دو حادثه باعث میشود ایران در منطقه اقتدار کاملتر و بیشتر پیدا کند و پول بیشتری تزریق کند. این دو اتفاق روی سیاستهای منطقهای حکومت پهلوی و محمدرضاشاه در دهه ۱۹۷۰ میلادی بسیار مؤثر است. تا پیش از این به دلیل حضور نیروهای بریتانیایی در خلیجفارس و درآمد پایین نفت، شاه توان اجرایی کردن بلندپروازیهای خود را در منطقه نداشت.
در کتاب به مسئله قرارداد الجزیره در سال ۱۹۷۵ اشاره شده، که جا داشت بیشتر به آن پرداختهشود. صدامحسین در آن زمان نخستوزیر و نایبرئیسجمهوری عراق بود و این قرارداد بین او و شاه امضا شد. این یک دستاورد بزرگ تاریخی برای ایران بود و بههیچوجه نمیتوان آن را نادیده گرفت. آنقدر از اهمیت قرارداد ۱۹۷۵ محرز است، که تا همین امروز هم عراقیها چه آنها که هوادار ایران هستند، چه آنها که گرایش بعثی دارند، چه ملیگراها و چه دلبستگان سعودی، هیچیک مایل به اجرای کامل این قرارداد نیستند و این فقط صدام حسین نبود که با این قرارداد مشکل داشت.
من روایتی را از دیدار حسن روحانی، رئیسجمهور پیشین ایران با عادل عبدالمهدی، نخستوزیر پیشین عراق که فردی بسیار نزدیک به ایران بود شنیدم. آقای عبدالمهدی بعد از توافق برای اجرای بخشهای معطلمانده قرارداد ۱۹۷۵ از جمله لایروبی شطالعرب از رئیسجمهور میخواهد که این توافقها برای مدتی مسکوت بماند، چراکه به گفته او «اگر من این را اعلام کنم، همین امروز مرا میکشند.» قرارداد ۱۹۷۵ یک پیروزی تاریخی برای ایران بود.
موضوع دیگری که در کتاب به تفصیل و با دقت به آن پرداختهشده، مسئله امام موسی صدر است. من نمیتوانم بپذیرم امامموسیصدر با دستور شاه به لبنان رفت، اما قطعاً با حمایت کامل او رفت. تصمیم سفر زمانی گرفتهشد که سیدعبدالحسین شرفالدین که نسبت دوری هم با موسیصدر داشت، فوت کرد و در چارچوب برنامههای چندگانه آیتالله بروجردی برای فرستادن نماینده به کشورهای خارجی بود که از جمله به آلمان و آمریکا هم نمایندههایی را اعزام کرد. اما از ابتدا تا میانه راه، حتماً حکومت پهلوی حمایت کرد. البته امام موسی صدر خودش شایستگیهای زیادی داشت؛ هم از لحاظ علمی که هم سواد فقهی بالا و هم سواد عرفی داشت، هم از لحاظ شخصیتی که شخصیت کاریزماتیکی داشت، هم از لحاظ خانوادگی که نوه دختری حاجآقا حسین قمی بود.
اطرافیان آقای بروجردی دوست داشتند موسیصدر در ایران نباشد، چراکه تجربه تاسیس مکتب اسلام و تجربه تلاشی که برای نوسازی و نوگرایی در حوزه شد، با استقبال آقای بروجردی مواجه نشد. به هر حال این سفر یک نوع ماموریت محترمانه برای دور بودن از ایران بود. موسی صدر آدم بلندپروازی بود و حتماً اگر در ایران میماند داعیه مرجعیت داشت.
موضوع دیگری که در این کتاب خیلی خوب به آن پرداختهشده، این است که یک نفر در یک حکومت خودکامه یا توتالیتر یا هر اسم دیگری که روی آن بگذاریم، میتواند با مناسبات شخصی، چه مثبت و چه منفی، منافع یک نظام یا یک کشور و تصمیمهای راهبردی را به هم بزند. آنطور که در این کتاب آمدهاست، سرلشکر منصور قدر مثل خیلی از کسانی که در کشورهای عربی سفیر شدند، پیشینه ارتشی یا ساواکی داشتند یا دستکم رابطه خیلی خوبی با ارتش و ساواک داشتند. منصور قدر، وقتی به لبنان رفت به قول خودش با یک «آخوند دوزاری» مواجه شد که در میان همه شیعیان لبنان احترام جلب کردهاست.
تصور قدر با تجربه نظامیآی که داشت، این بود که امام موسی صدر حق ندارد دوست، مشاور، معتمد و محرم حکومت ایران باشد. او با پیشینه نظامیاش نوکر، امربر و مباشر میخواست. در خاطرات علم آمدهاست که شاه در مقابل گزارشهای قدر ابتدا مقاومت میکرد، اما بعد از دریافتهای متعدد قدر که سعی در مخدوش کردن چهره صدر داشت، در خاطرات علم هم شاه اشاره شده است که موسی صدر را انقدر پول دادیم و حمایتش کردیم اما «او هم تو سرخ درآمد». این نشان میدهد که چگونه یک نفر با خودخواهیها و اغراض شخصی میتواند منافع کشور را تقریباً تضعیف کند.
یکی از مسائل دیگر که در این کتاب کمتر به آن اشاره شده، گروههای چریکی ایرانی مستقر در لبنان بودند که دائماً با امام موسیصدر در جدال بودند. از جمله گروه مجاهدین خلق، گروههای اسلامی نزدیک به امام خمینی از جمله افرادی مانندسیدمحمد غرضی، جنتی، علیاکبر محتشمی، جلالالدین فارسی و محمد منتظری و دیگران و خیلیهای دیگر که از عراق و سوریه به لبنان میآمدند. بعد از اختلافهایی که میان جنبش امل و فلسطینیها رخ داد، میانه صدر و گروههای چریکی ایرانی به هم خورد و آنها امام موسی صدر را نماینده اسلام عافیتطلب و آیتالله خویی تلقی میکردند.
آرش رئیسینژاد از معدود محققانی است که خارج از رشته تاریخ، وارد حیطه تاریخ معاصر شدهاست و موضوع را به قول معروف «نفله» نکردهاست. یک مشکل اصلی در بین تاریخنگاران ما این است که روش و تئوری را نمیدانند و در نتیجه تحلیلهای ضعیفی دارند. از سوی دیگر مشکلی که در میان جامعهشناسان، متخصصان روابط بینالملل و علوم سیاسی داریم، این است که ضعف سواد تاریخی خودشان را با گندهگویی، موضوعهای نظری که ربطی به مسئله مورد پژوهش ندارد، تئوری و تحلیلهایشان پر میکنند. کتاب آقای رئیسینژاد از نمونههای درخشانی است که توانسته هر دو طرف را راضی نگه دارد؛ هم از لحاظ تئوری و تحلیل خیلی غنی است و هم از لحاظ پژوهش اسناد و مستندات تاریخی قدرتمند محسوب میشود.
آرش رئیسینژاد، نویسنده کتاب
تمایز اهداف سیاست خارجی پیش و پس از انقلاب
این کتاب به یکسری مسائل بنیادین ولی کمتر گفتهشده پرداختهاست که شاید مهمترین آنها روابط ایران با گروههای غیردولتی است. به گمان من در کنار روابط ایران و آمریکا از سال ۱۹۴۵ تا به امروز یکی از مهمترین مسائل سیاست خارجی، بحث گروههای غیردولتی و آنچه برخی رسانهها از آن با عنوان گروههای نیابتی یا Proxy یاد میکنند، هر دو پس از انقلاب بسیار پررنگتر شدهاست.
من در کتاب سعی کردم نشان بدهم که چنین سیاستی از سوی دولت پهلوی هم اعمال میشد. این کتاب سودای تمرکز روی سیاست خارجی شاه را نداشت. زمانی که من این کتاب را شروع کردم بهعنوان یک دانشجوی جوان دکتری تلاش من این بود که روابط ایران را با گروههای غیردولتی بررسی کنم. گمان میکردم که نهایتاً ۲۵ صفحه را به بحث کُردهای عراق اختصاص میدهم اما وقتی به ایران و اروپا رفتم و اسناد را بررسی کردم، بعد از دوسالونیم که به میامی - به دانشگاه - برگشتم ۵۲۵ صفحه کتاب نوشتهبودم.
استاد بیات به بحث تداوم اشاره داشتند و نقدی در مورد احتمال تصور تداوم سیاست شاه در دوران جمهوری اسلامی در روابط جمهوری اسلامی با گروههای غیردولتی شیعی و احیاناً غیرشیعی مطرح کردند. مسئله این است که در ظاهر شباهتی بین دو رویکرد وجود دارد. ایران بهعنوان یک موجودیت تاریخی، روابطی با گروههای غیردولتی که یا شیعی هستند و یا به نوعی ایرانیتبار، برقرار کردهاست. در ظاهر تداوم وجود دارد، ولی نیات، اهداف و پیامدها بین جمهوری اسلامی و حکومت شاه کاملاً متفاوت است.
در دوران پهلوی این بحث مطرح است که چگونه دشمنان منطقهای مهار شوند و از گروههای غیردولتی برای فشار آوردن روی عراق بحث یا در مصرِ ناصر استفاده شود. بحث جمهوری اسلامی مهار نبود، ممکن است امروز مهار دشمنان و رقبای منطقهای در نگاه جمهوری اسلامی پررنگ شدهباشد، اما در واقع ریشه اصلی روابط جمهوری اسلامی با گروههای غیردولتی بحث صدور انقلاب بود. سیاست خارجی دو حکومت، ممکن است در ظاهر شباهتهایی با یکدیگر داشتهباشند، ولی نیات، اهداف و قرائتها متفاوت است.
شاه این توان را داشت که در پی قرارداد ۱۹۷۵ با بیرحمی خونسردانه حمایت خودش را از کُردها قطع کند. نگاهی که شاه به گروههای غیردولتی دارد، یک نگاه ابزاری است. جمهوری اسلامی به دلیل مباحث ایدئولوژیک و امتگرایی، نمیتواند رابطه خود را با این گروهها قطع کند. به همین دلیل من عامدانه تلاش کردم که در این کتاب به بحث سیاست خارجی جمهوری اسلامی نپردازم. من تصور نمیکنم اگر کسی این کتاب را خوانده باشد، بتواند به آن نگاه ابزاری داشتهباشد که سیاست خارجی غیردولتی ایران را در دوران پس از انقلاب توجیه کند.
تلاش دیگری که در این کتاب داشتم این بود که روابط ایران و آمریکا را بهعنوان تنها بنیان سیاست خارجی ایران در دوران پهلوی معرفی نکنم. رابطه با آمریکا برخلاف آن چیزی که در دهههای پس از انقلاب در ایران، چه در میان حاکمان و چه در میان مخالفان حکومت مطرح است، اتحاد با آمریکا نه باعث دورهی گل و بلبل میشود و نه باعث بدبختی. به روابط حکومت شاه با آمریکا باید با دیدگاه به یک دوره تاریخی و بدون حب و بغض نگاه کرد. در این کتاب توضیح دادهام که اینگونه نبود که آمریکا دستور بدهد و شاه هم بگوید چشم.
رابطه ایران و آمریکا خطی نبود بلکه همواره رابطه پرفرازونشیبی بود. در یک دوره ایرانِ پهلوی سیاستهای خودش را دنبال میکرد. این سیاستها در عراق چه در دوران عبدالکریم قاسم و چه در دوران برادران عارف دنبال میشد. در این دوران چه دولت جانافکندی و چه دولت لیندون جانسون تلاش میکردند که این سیاست را تغییر دهند. حتی دو بار به شاه اولتیماتوم دادهبودند. وزارت خارجه آمریکا به عنوان نهاد بعد از دوران آیزنهاور روی خوشی نسبت به همکاری بیشینه و ژرف با شاه نداشت و در دوران جیمی کارتر این مخالفت به حداکثر رسید که شاهد بودیم و به رقابت وزارت خارجه با زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور رسید.
من این موضوع را در کتاب، مورد اشاره قرار ندادهام، اما معتقدم که رابطه استراتژیکی که میان ایران و آمریکا از سال ۱۹۴۵ شروع شد از یک همکاری شروع شد و به یک اتحاد رسید و در فاصله سالهای ۱۹۶۹ بیشتر به نوعی پارتنرشیپ و شراکت تبدیل شد. شاه بارها به این مسئله اشاره کردهاست که در بحران اروند ۱۹۶۹ و جنگ هند و پاکستان، آمریکا در کنار به اصطلاح متحدان خودش نایستاد. معنای اتحاد این است که در بزنگاه تاریخی، دولتِ بزرگتر از دولتِ کوچکتر حمایت کند، نه اینکه اتحاد فقط روی کاغذ باشد و به فروش اف-۱۴ خلاصه شود. از این زمان به بعد است که حکومت پهلوی تلاش میکند رابطه را از یک اتحاد به شراکت برساند.
در گفتهها به قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر اشاره شد که به گمان من بزرگترین پیروزی دیپلماتیک حداقل در دوران پهلوی بود. اشاره شد که مقامهای فعلی عراق هم تا چه اندازه با این قرارداد مخالف هستند. وزارت خارجه ایران در دوران ریاستجمهوری حسن روحانی، حامی اجرای کامل قرارداد ۱۹۷۵ بود اما برخی نهادهای نظامی در ایران به دولت فشار میآوردند که این قرارداد را کنار بگذاریم. برخلاف تصوری که وجود دارد نفوذ ایران در میان شیعیان عراقی خیلی بیشتر از نفوذ شیعیان عراقی بر سیاست خارجی ایران نیست. عراقیها از طریق همین نزدیکی مذهبی کوشیدهاند نقش پررنگی را در سیاست خارجی ایران داشتهباشند.
امام موسیصدر به دستور شاه به لبنان نرفت، اما از فرستاده شدن و گسیل شدن موسی صدر به جنوب لبنان، ایران توانست ناصریسم و پانعربیسم که بعد از جمهوری متحد عربی بیش از پیش پررنگ شدهبود، در مرکز فرهنگی اعراب کنترل کند. نقش منصور قدر، کاردار وقت ایران در لبنان، در این فرآیند بسیار مهم است. نوع حکومت شاه هر چیزی که بود، دموکراسی نبود.
از سالهای اواخر ۳۰ به بعد، وزارت خارجه یکی از وزارتخانههایی بود که شاه به شخصه به آن استیلا دارد. شاه به چهار چیز دلبستگی عمیقی داشت؛ یکی ارتش، نیروی هوایی و جنگ افزارها بود. دوم، بحث اوپک، که شاه خودش را کارشناس نفت میدانست. سوم، بحث سیاست خارجی و وزارت خارجه بود که من در کتابم اشاره کردم بر نوری بر چیرگی بیش از حد شاه بر سیاست خارجی ایران. چهارمین بحث هستهای است که متاسفانه کتاب درجه یکی در مورد بررسی تاریخ برنامه هستهای ایران وجود ندارد. نقش منصور قدر در این سیستم بسیار پررنگ بود.
قدر بسیار به پرویز ثابتی نزدیک بود و شبکهای بودند که بسیار بر سیاست خارجی منطقهای ایران اثرگذار باشند و توانستند رابطه شاه را با امام موسیصدر به هم بزنند. من در کتاب نشان دادهام که شاه چگونه از دهه ۱۹۶۰ میلادی و زمانی که میگوید موسی صدر به اندازه سه سفیر در راستای منافع ایران کار میکند، به سالهای 1355-1354 میرسد که با حالت نفرت در مورد او صحبت میکند. امروز هم در ایران چنین شبکههای قدرتمندی وجود دارند که سعی میکنند سیاست خارجی ما را به هم بزنند.
عکس: فرزاد قرائتی، نشر نی