| کد مطلب: ۳۶۳۹۰

سعدی سیاسی و سیاست سعدی/به بهانه گرامیداشت اول اردیبهشت؛ روز سعدی

سعدی را به شیرین‌زبانی و عاشقی می‌شناسیم اما کیست که نداند، دربین شاعران و نویسندگان ادب فارسی، سعدی، سیاسی‌نویس‌ترین آنهاست.

سعدی سیاسی و سیاست سعدی/به بهانه گرامیداشت اول اردیبهشت؛ روز سعدی

سعدی را به شیرین‌زبانی و عاشقی می‌شناسیم اما کیست که نداند، دربین شاعران و نویسندگان ادب فارسی، سعدی، سیاسی‌نویس‌ترین آنهاست.

دسته‌بندی سیاسیات سعدی؛ باحرف‌هایی که در«نصیحة‌الملوک» گفته و شعرهایی که در«باب اول گلستان» و «باب اول بوستان» و برخی قصاید و حتی بعضی غزلیات سروده؛ دفتری سترگ خواهد شد.

اگرچه سعدی، آدم سیاسی نیست و اهل انقلاب و انتقام هم نیست اما شعر و نثرش بوی تغییر می‌دهد؛ تغییری آرام به دست نسل‌های باسواد بعد؛ مردمی که مانده تا با هم حرکت کنند؛ «پشه چو پر شد بزند پیل را/ با همه تندی و صلابت که اوست/ مورچگان را چو بود اتفاق / شیر ژیان را بدرانند پوست» و این گونه پادشاه را از با هم همراه شدن مردم بی‌تاب و احتمال سر بر آوردن آگاه می‌کند؛ «نظر کن درین موی باریک سر/ که باریک بینند اهل نظر/ چو تنهاست از رشته‌ای کمترست/ چو پر شد ز زنجیر محکم ترست» 

زمانه‌ای که سعدی در آن زیست می‌کند، در ارکان حکومتی، وحدت قوا حکم‌فرماست. در این اوضاع، آزادی و عدالت نیست اما امنیت هست و همین برای استمرار قدرت پادشاه کافی است؛ سعدی می‌داند که در این فضا، چه‌بسا افرادی کم‌مایه و بی‌فایده، عهده‌دار امور بشوند.

کم‌علم بودن برخی کاربه‌دستان، به ستمگرشدن‌شان منجر می‌شود. به بیانی دیگر، جهالت دارد زمینه‌ساز اعمال سوء و همین سبب نارضایتی مردم می‌شود؛ «‌ای زبردست زیر دست آزار / گرم تا کی بماند این بازار/ به چه کار آیدت جهانداری  / مردنت به که مردم آزاری» او با جرأت به نصیحت درباریان می‌پردازد؛ «میازار عامی به یک خردله/ که سلطان شبان است و عامی گله/ چو پرخاش بینند و بیداد از او / شبان نیست، گرگ است، فریاد از او/ در آن تخت و ملک از خلل غم بود/ که تدبیر شاه از شبان کم بود» او تکنیک‌های مختلفی برای رام کردن نفس سرکش آنها به کار می‌گیرد.

نزد آنها، از تاریخ، ازعشق، ازشکر بر عافیت، ازروز تنگی، از روزگار پیری، از توبه، از مرگ، از بی‌اعتباری دنیا و روز جزا و از همه چیز می‌گوید و به یادشان می‌آورد؛ «خبر داری ازخسروان عجم‌/ که کردند بر زیر دستان ستم/ نه آن شوکت و پادشاهی بماند/ نه آن ظلم بر روستایی بماند» در این مسیر، شوخی و طنز را چاشنی کلام خویش می‌کند؛ «زورت ار پیش می‌رود با ما/ با خداوند غیب دان نرود!» چون می‌داند که پادشاه به یک اشاره می‌کُشد و می‌بخشد. همین که با بیتی، خاطر شاه را شاد می‌کند، می‌داند که گامی کوچک در رام کردن قدرت برداشته است. 

به عقیده سعدی، بد تربیت شدن عوام، آنقدر ضرر ندارد که ناقص شدن تربیت خواص و سیاست‌مداران که در مقام تصمیم‌گیری‌اند؛ «اگر ز باغ رعیّت مَلِک خورد سیبی/ بر آورند غلامان او درخت از بیخ/ به پنج بیضه که سلطان ستم روا دارد/ زنند لشکریانش هزار مرغ به سیخ» با این همه، سعدی می‌بیند؛ روح جمعی مردم از دیرباز، به بودن شاهان عادت کرده و لذا آنها به دین حاکمان خود هستند.

از سوی دیگر مشکلات و معضلات عامه، به قوت خود باقی است و باید کاری کرد. او چاره جز این نمی‌بیند که هم هوای بازار را داشته باشد و هم مواظب حال دربار باشد. و لذا به قصد بهبود اوضاع، به قدرت نزدیک می‌شود و برایش حرف می‌زند.

تقریباً از تمامی طبقات مختلف، از حاکمان، لشکریان، بازرگانان، قضات، محتسبان، فقیهان، صوفیان، توانگران، درویشان، اهل ادیان و دیگران سخن‌گفته و رفتارها و نیازهای آنها را با او در میان می‌گذارد؛ «مینداز در پای کارکسی/ که افتد که درپایش افتی بسی»

حرف‌های سعدی، سراسرخیرخواهی و اصلاح‌طلبی است و البته از بس شیرین است، به دل می‌نشیند و همین نقطه آغاز سازگاری ـ و نه سازشکاری ـ سعدی با حکومت می‌شود. در زمانه‌ای که امکان نشر و پخش شعرهایش نیست؛ سعدی طریقی نمی‌شناسد تا بتواند اندیشه‌های خود را گسترش دهد الا این که بوستان به دست، سمت قصر رفته و آن را به شاه هدیه کند تا از مطالب آن هم در اداره جامعه، بهره گیرند و هم مواظب احکام خدا باشند. چراکه وقتی دین و دولت به یکدیگر پیوسته‌اند، هر گونه کاستی و سستی در یکی، دیگری را به زوال خواهد کشید.

«چنین پادشاهان که دین‌پرورند/ به بازوی دین، گوی دولت برند» و «نخواهی که ملکت برآید بهم غم ملک و دین خورد باید بهم». بی‌پروایی سعدی در نصیحت دربار، یکی هم به خاطر آموزه‌های او از مقام فقر و درویشی است.

او چون به تاثیر معنوی مرام خود آگاه است، در اندرزگویی به سلطان‌هراسی به دل راه نمی‌دهد؛ «بترس از خدای و مترس از امیر» چون ایمان دارد؛ «نصیحتِ پادشاهان کردن،کسی را مسلّم بُوَد که بیمِ سرنداردو امیدِ زر»؛ و سلطان را بشارت می‌دهد؛ «طریقت بجز خدمت خلق نیست/ به تسبیح و سجاده و دلق نیست/ تو بر تخت سلطانی خویش باش/ به اخلاق پاکیزه درویش باش» و به شاه توصیه می‌کند؛ «نام نیک رفتگان ضایع مکن/ تا بماند نام نیکت پایدار/ کام درویشان و مسکینان بده/ تا همه کارت بر آرد کردگار».

محور‌های عمده‌ی اندیشه سیاسی سعدی، اقامه عدالت، تدبیر در قضاوت، پرهیز از غرور قدرت و معرفت از احوال ملت است؛ «مکن تا توانی دل خلق ریش‌/ وگر می‌کنی، می‌کنی بیخ خویش/ رعیّت نشاید،به بیداد کشت‌ / که مر سلطنت را پناهند و پشت» او به‌عنوان کسی که هم از قدرت و هم از مقدار تاب‌آوری مردم باخبر است، با اطمینان زیاد و راحت حرف می‌زند؛ «منه دل بدین دولت پنج روز/به دود دل خلق خود را مسوز/ نه پیش از تو بیش از تو اندوختند؟/ به بیداد کردن جهان سوختند؟/ چنان زی که ذکرت به تحسین کنند/ چو مردی نه بر گور نفرین کنند» دست آخر، خیالش را راحت می‌کند و آب پاکی را روی دستش می‌ریزد که؛ «فراخی در آن مرز و کشور مخواه/ که دلتنگ بینی رعیت ز شاه/ دگر کشور آباد بیند به خواب/ که دارد دل اهل کشور خراب»

جان کلام این که؛ سعدی از قدرت خبردارد که چه اندازه سخت‌افزاری و با استفاده از همه قوای لشکری و کشوری است. در مقابل، توان ملت را هم می‌داندکه چه با شکوه و آرام و نرم‌افزاری و با حداقل امکانات است. حتی با آهی در سینه‌ای و سوزی که از دلی برمی‌آید می‌گوید؛ «نترسی که پاک اندرونی شبی/ برآرد ز سوز جگر یا ربی؟/ نخفته‌ست مظلوم، از آهش بترس/ ز دود دل صبحگاهش بترس» به عقیده او، خالی شدن خزانه آن‌قدر مهم نیست که دل مردمان خراب و آشفته شود؛ «دل دوستان جمع بهتر که گنج/ خزینه تهی به که مردم به رنج» و لذا شاه را هشدار می‌دهد که «از درون خستگان اندیشه کن/ وز دعای مردم پرهیزگار/ منجنیق آه مظلومان به صبح/ سخت گیرد ظالمان را در حصار».

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار