تفریقِ دو همزاد
نقدی بر فیلم تفریق
نقدی بر فیلم تفریق
سحر عصرآزاد
منتقد سینما
فیلم سینمایی «تفریق»، یک درام روانشناختی بر محور ایده آشنای همزادپنداری عینی است که نمیتواند گامی جسورانه فراتر از نمونههای مشابه بردارد و در ابهام و بیمنطقی، به سرانجامی باورناپذیر ختم میشود.
مانی حقیقی پس از ساخت فیلمهای «آبادان»، «کارگران مشغول کارند»، «کنعان»، «پذیرایی ساده»، «اژدها وارد میشود»، «پنجاه کیلو آلبالو» و «خوک»، با مشارکت امیررضا کوهستانی فیلمنامه «تفریق» را مبتنی بر درام زندگی یک زوج مسئلهدار به نگارش درآورده و کارگردانی کرده است. ایده همزادپنداری با یک فرد یا یک کاراکتر واقعی/ نمایشی که در فیلمهای ایرانی و خارجی متعددی با پرداختهای مختلف، محور کار قرار گرفته، در فیلم «تفریق» بهگونهای عینی (تشابه محض) مورد بسط و گسترش قرار گرفته که نوید رویکردی متمایز و مواجهه با درامی چالشبرانگیز را به مخاطب میدهد. اما واقعیت این است که نویسنده و فیلمساز در خم کوچه اول مانده و نتوانستهاند این ایده را دراماتیزه کنند یا بهگفته بهتر، ویژگی تازه از جنس نگاه خود به آن بیفزایند. اینچنین است که در همان تعریف اولیه برای آنچه کاراکتر فرزانه (ترانه علیدوستی) با آن مواجه میشود؛ یعنی دیدن فردی مشابه شوهرش جلال (نوید محمدزاده)، بهدنبال مصداق در بیماریهای روحی- روانی هستند. با این نگاه باید قصه فیلم را برآمده از جهان ذهنی فرزانه بهعنوان یک بیمار انگاشت که مراجعه به روانپزشک، تشریح سابقه
بیماری و تشدید آن بهواسطه عدم مصرف دارو در دوران بارداری، این برداشت را محتملتر میکند. درواقع اتمسفر جهان تیرهوتار، ابری و همواره بارانی فیلم نشأتگرفته از ذهن مشوّش و مغشوش زنی است که روایت و تصویرسازی مطابق با ذهنیات و توهمات او هدایت میشود؛ آنهم برگرفته از کلیشه آشنای بدگمانیهای زنانه یعنی خیانت.
به همین واسطه فیلم با شروعی قابلقبول که میتوانست نوید حرکت درام به سمتوسویی جذاب و کنجکاوبرانگیز از تداخل جهان ذهن و عین را بدهد، با محرزشدن سابقه بیماری فرزانه و مانور پررنگ بر این سویه، جسارت خود را از دست داده و بهجای حرکت در مسیری غافلگیرکننده، روندی غیرمنطقی پیدا میکند.
مواجهه زوج فرزانه/جلال با زوج همزادشان بیتا/محسن، دریچهای رو به خوانشهای مختلف از این موقعیت دراماتیک ایجاد میکند که هر یک جذابیتهای خاص خود را دارند، اما نویسنده و فیلمساز غیرجذابترین خوانش را برگزیده و حرکتی عرضی (نه پیشرونده) بر محور پرسشهای بیجواب در پیش میگیرند. هر پرسش با پرسشی دیگر بیپاسخ مانده و درنهایت مخاطب میماند و کلافی سردرگم از ابهام که به بیمنطقی ختم میشود. هرچند میتوان در روابط ضربدری که در طول این مسیرِ بیهدف بین بیتا/جلال و فرزانه/محسن شکل میگیرد، فلسفه رفتارشناسی زوجین و مانور بر تضادها و... را مورد آسیبشناسی قرار داد که با شباهت کاراکترها واجد تعابیری عمیقتر میشود، اما واقعیت این است که فیلم ابتدا باید بتواند قصه خطی (حتی نیمبند) خود را روان تعریف کند تا بعد تعابیر و تفاسیر آن در لایههای درونیتر قابل برداشت شود.
حتی با در نظر گرفتن حاکمیت جهانِ ذهنِ روانپریش فرزانه بر کلیت فیلم؛ رفتار، گفتار، کنش و واکنشهای کاراکترها برای لحظاتی کوتاه هم باورپذیری ندارد، چهرسد به اینکه بتوان در آن عمیق شد و چراییاش را مورد نقد و پرسش قرار داد.
از همان ابتدا برخورد پذیرنده بیتا و جلال با این شباهت ظاهری، غیرواقعی جلوه میکند، همانطور که کشش و صمیمیت شکلگرفته بین آنها فاقد روند و غیرقابل باور است. در ادامه نیز رفتن هر یک پی دیگری و همراهی آنها در موقعیتی مثل گرفتن رضایت از خانواده شاکی محسن نیز غیرمنطقی بهنظر میرسد.
درحالیکه با مانور دادن بر کاراکتر فرزانه و تزلزل او بین باور و ناباوری ذهن و عین که با مراجعه مکرر به دکتر و تردید و تصمیم به خوردن دارو تشدید میشود، این امکان وجود داشت که پیشبرندگی او بهعنوان شخصیت محوری، درام را از افتادن به دور باطل و سردرگمی نجات دهد. اما از جایی به بعد؛ فرزانه به حال خود رها شده و نویسنده و فیلمساز در بسط ایده خود بهگونهای غرق شدهاند که از منطق جهان درام فاصله گرفته و هر سکانس را تنها برای دل خود و بدون در نظر گرفتن دستمایهها و کاشتهای موجود پیش بردهاند. اینچنین است که انفعال، دامان فرزانه را گرفته و او غرق در سردرگمی، نهایتاً به یک تست دیاِناِی از بیتا متوسل میشود و با اقدام به خودکشی، بیتا را به بالین خود فرامیخواند تا جلال را به او بسپارد!
پیشزمینه چنین کنش و واکنشهایی در کدام نقطه از کاراکتر و درام طراحی شده و با چه منطقی به این رویارویی ختم شده است؟ همچنانکه خط فرعی شاکی محسن که بهواسطه دامنزدن به خشونتورزی او پیش میرود، بهگونهای ساختگی و منفک از روند درام است و نمیتوان آن را جدی گرفت.
ردپای این رویکرد را میتوان با شدت بیشتر در طراحی فینال و سرانجام کاراکترها نیز دنبال کرد؛ دو مرگ یا درواقع دو قتل، یک جابهجایی شخصیت و بازنمایی تعلیق با حضور شاهدی در قامت کودکخانواده که از واقعینبودن مادرش آگاه است اما پی به جابهجایی مکرر پدرش؛ محسن با جلال (در استادیوم، بیمارستان) نبرده است! حال اهمیت آگاهشدن پدربزرگ (اسماعیل پوررضا) از این راز بماند...