مقـامِ جـلال
برای زادروزِ زندهیاد جلال مقامی
برای زادروزِ زندهیاد جلال مقامی
نیروان غنیپور
منتقد سینما
در تابستان 1385 که مدتی از انتشار کتاب سال مجله «فیلم» با موضوع دوبلهی فارسی میگذشت، در تحریریه مجله بحثی دربارهی بهترین دوبلورهای مرد شکل گرفت. در نظرسنجی از منتقدان و نویسندگان سینمایی که برای آن ویژهنامه گرفته بودند، بهترتیب منوچهر اسماعیلی، چنگیز جلیلوند، خسرو خسروشاهی، ناصر طهماسب و جلال مقامی و ایرج ناظریان (بهطور مشترک)، بهعنوان پنج دوبلور برگزیدهی مرد تاریخ دوبلهی فارسی انتخاب شدند. در لابهلای بحث، یکی از اعضای تحریریه به این نکته اشاره کرد که حق جلال مقامی نبوده که جزو پنج دوبلور برتر باشد! او بیشتر در «دیدنیها» بوده و در ادامه نامی از دوبلور دیگری بُرد که حق او میدانست در این رتبه قرار گیرد. در آنجا بهعنوان نویسندهای تازهکار خیلی با حرارت وارد میدان شدم و همچون شخصیت مک مورفی (پرواز بر فراز آشیانهی فاخته یا دیوانه از قفس پرید) که از روی تلویزیون خاموش خیلی سریع و باهیجان مسابقهای را گزارش کرد، تندتند از نقشگوییهای درخشان مقامی گفتم. از نقشها و بازیگران. از رابرت ردفورد، عُمر شریف، وارِن بیتی، تایرون پاور تا مونتگموری کلیفت، جرج سگال و مایکل کین. تازه اینها گویندگیهای
تثبیتشدهاش بود درحالیکه تکگوییهای گیرایی هم بهجای داستین هافمن و آل پاچینو هم داشته که برای دوستدارانش این حسرت را باقی گذاشت که ایکاش دوبلههای ایندو هم با صدای جلال تداوم مییافت. سپس ادامه دادم: «زمانی که جلال نقش اولگو بود و جای این بازیگران نقشگویی میکرد، دوبلور محبوب شما تازه بعد از مردیگویی به نقشهای مکمل رسیده بود». در جمعبندی بحث به این نکات اشاره کردم که باید این واقعیت را پذیرفت که دوبلورهای شاخصی چون ناظریان، اسماعیلی و جلیلوند دارای رکوردهای دستنیافتنی در زمینهی نقشاولگویی (چه در سینمای جهان، چه ایران) با آن کارنامههای پُربار و مثالزدنی هستند اما وقتی پای نقشگویی بااحساس و لطیف در میان باشد، عملکرد مقامی بسیار درخشان بوده، به دستاوردهای آن سهنفر نیز پهلو میزند و در جاهایی فراتر هم میرود. صدایی از جنس حریر، شفاف، آرام و زیبا. گویای حالات انسانی در وضعیت تراژدی یا کمدی. یکی از بهترین گزینهها برای اجرای نقشهای کمدی رمانتیک. مرزی باریک میان جدی و شوخوشنگ بودن. بهیاد بیاوریم نقشگوییهایش بهجای رابرت ردفورد در دوبله «پابرهنه در پارک» و جرج سگال در «جغد و گربهی ملوس».
یا آن اجرای دلنشیناش در ابتدای «خورشید همچنان میدمد» (هنری کینگ براساس داستان ارنست همینگوی،1957) که میگفت: «نسلی میرود و نسلی میآید اما زمین همواره همان زمین است. خورشید همچنان میدمد و خورشید غروب میکند و بهجایی که برآمده بود بازمیگردد.» جلال با لحنی آکنده از احساس و درک آگاهانه، این گفتار کتاب عهدعتیق را جوری بیان کرده که واژگان رنگوبوی زبان آرکائیک گرفتهاند. سپس در بافت تصویر هم نفوذ کرده است. نمایی از پاریس، رودِ سن و برج ایفل در پسزمینه و خورشیدی محصور میان ابرها در ابهامی از زمان طلوع یا غروب. اینجاست که برای مخاطب فارسیزبان، نوع روایت گوینده و تصویر و کلمات به نقطهی درک و شناخت میرسد. همچون کار مترجم خوشذوق با متن اصلی و خوانش مخاطب. بنابراین محدودکردن نام و کارنامهی رشکبرانگیز جلال مقامی به اجرای صرف «دیدنیها»، جفای بزرگی در حق اوست. گویی که این اجرا، هویت دوبلوربودن او را بلعیده. البته این خاصیت تصویر و عینیبودن آن است که از صدا پیشیگرفته و وارد حافظهی جمعی میشود. نکتهای که پس از درگذشتاش در آبانماه 1401، در بسیاری از خبرگزاریها آشکارا دیده شد و تأکید بر عنوان مجری
دیدنیها از صداپیشهبودناش گویِسبقت را رُبود. وقتی برایش خاطرهای از دوران کودکی تعریف کردم که تصادفی او را شبهنگام در خیابانی در مهرشهر کرج دیدم که در حال رانندگی بود و از مقابل چشمانم عبور کرد. با شتاب بهسوی خانواده دویده و فریاد میزدم: «آقای دیدنیها، آقای دیدنیها» که خودش لبخندی زد و گفت: «اون روزها همه با این اسم صدایم میزدند و هنوز هم میزنند! ولی من در دوبله بهجای کاراکترهای گوناگونی از شاهکارهای ادبیات جهان هم صحبت کردهام. چرا اینها را بهیاد نمیآورند!» جلال با اینکه در این زمینه دل پُردردی داشت اما در نهان خویش میدانست که صدا و نقشگوییهایش به حافظهی شنیداری چندین نسل نفوذ کرده. همان گویندگی استادانهاش در دوبلهی «محمد رسولالله /پیام» بهجای شخصیت جعفر در سال 1358 در استودیو فیلمکار، گواهیاست بر این ادعا. همانطور که عنوان فیلم بر پایۀ پیام یا رسالت است، جانمایهاش نیز در سکانس مهم دربار نجاشی واقعشده، جایی که قرار است مسلمانان در دفاع از حقانیت و دلیل پناهآوردن به حاکم حبشه جهت رهایی از آزار اشراف مکّه به دستور پیامبر، آیاتی از کلام وحی توسط جعفر بن ابوطالب خوانده شود و
نجاشی درحالیکه تحتتأثیر قرار گرفته، به آنان اجازه اقامت در سرزمیناش را میدهد. این سکانس فارع از نگاه ایدئولوژیک، چکیدهای از مهارت دیالوگنویسی هری کِرِیگ و همکارانش، بهاضافه کارگردانی سنجیدهی مصطفی عقاد، طراحیصحنه و لباس و همراهی گوشنواز موسیقیِ موریس ژار در طول اثر است و بههمان میزان در دوبلهاش این دقت دیده میشود، جایی که جلال با نقشگویی بهجای جعفر (نویل جیسون)، محمدعلی دیباج (نجاشی/ اِرِل کامرون) و ناصر خاوری (عمروعاص/ دونالد برتون) گویی همنوازی سهنفره به رهبری منوچهر اسماعیلی (مدیر دوبلاژ) راه میاندازند. صداها و نقشگوییهایی در اوج تناسب با چهرهی بازیگران و نوع بازیشان در کنار ترجمهی سطح بالا و نوع دیالوگنویسی فوقالعاده که سینک و لیپ سینک از آب درآمده. نمونهای ماندگار و مثالزدنی در تاریخ دوبلهی فارسی. صدای متین و آرام مقامی با همراهی صدای باطنین دیباج (در مهمترین نقشگویی کارنامهاش)، در کنار صدا و نوعبیان زیرکانهی خاوری که نمایشگر دسیسهبازی و چندلایهبودن شخصیت عمروعاص شده، اینچنین دیالوگها را صیقل داده و برای مخاطب فارسیزبان تماشایی میکنند که یادآوریاش در اینجا خالی
از لطف نیست:
نجاشی: شما در مقابل پیامبرتان هم تعظیم نمیکنید؟
جعفر: پیامبر یک انسان است، ما فقط در مقابل خداوند زانو میزنیم.
عَمر: معجزههای محمّد کجاند جعفر؟ اگر پیغمبر بود آسمان را به نور میکشید.
نجاشی: بله کاملا درست است. خداوند به پیغمبرانش قدرت نشاندادن معجزه میدهد تا آنها را بشناسیم.
در ادامه جعفر، معجزۀ پیامبر را قرآن کریم برمیشمارد و عَمر با خنده و استهزاء میگوید: «یککتاب که یک اُمیّ بیسواد نوشته و به خدا نسبت میدهد. فکر کنم امپراتور بهاندازهیکافی شنیدند.»
جعفر [با حرارت در گفتار] «سالیان دراز ما به اقتضای دورۀ جاهلیت بُت میپرستیدیم. ساختههای دست خود را میپرستیدیم. در خرافات و اوهام زندگی میکردیم. قوانین ما زور بود که ثروتمندان برای حراست خود ساخته بودند. اغنیاء توجهی به فقرا نداشتند. عاطفه طبیعی بشر که به خاطرش دست برادر افتادهاش را میگیره به زعم این سفّاکان تُهی از عاطفه به هم ریختن نظم اجتماع محسوب میشه. [با لحنی آرام] در چنین وضع پلیدی، مردی ظهور کرد مبعوث خداوند و ما به او ایمان آوردیم.»
نجاشی: چرا سیصد خدای شما زبان بسته هستند؟ در حالی که خدای یگانهی این مرد انقدر بلیغ سخن میگوید.
جعفر: [با سرعت در گفتار] خداوند قبلا هم با بشر حرف زده. از طریق پیامبران؛ ابراهیم، نوح، موسی، عیسی مسیح.حالا چرا باید تعجب کنیم که این بار از طریق محمّد پیام نفرستاده.
نجاشی: این نام ها را کی یادت داده؟
جعفر: این نام ها در قرآن هست.
عَمر: من محمّد را از وقتی که یتیم بود و چوپانی میکرد میشناسم.
سپس مباحثی پیرامون عیسی (ع) مطرح شده و اینجاست که جلال در اوج پختگی و دقت در نوع شخصیتپردازی صداییاش، خوانشی از آیات ابتدایی سورۀ مریم را ارائه میکند: «به نام خداوند بخشندهی مهربان. در این کتاب یاد کن مریم را آن دم که از خانواده اش دور شد و به یک نقطۀ شرقی پناه بُرد. جبرئیل را بر او فرستادیم که گفت: «من فرستادۀ پروردگار تو هستم تا فرزندی پاکیزه تو را ببخشم.» گفت: «چگونه ممکن است فرزندی برایم پیدا شود؟ هیچ مردی لمس نکرده است مرا.» و جبرئیل پاسخ داد: «هر آنچه خداوند بخواهد، آن شود تا آیتی باشد از برای مردمان و رحمتی از ما.» و این فرمانی بود که انجام شد.»
نجاشی: تفاوت بین ما و شما فاصلهای به باریکی همین خط است.[با خشم و عتاب] در برابر کوهی از طلا هم آن ها را تسلیم شما نخواهم کرد. [با لحنی آرام و مهربانانه] بروید در آرامش کامل در حبشه زندگی کنید برای هر مدت که بخواهید و هر وقت که برگشتید، لطف خداوند همراه شما باشد.
جلال همین میزان توجه و دقت را در آثار ایرانی هم در نظر میگرفت که نمونهی ماندگارش در دوبلهی «تشریفات» (مهدی فخیمزاده،1364) است آن هم با دو نقشگویی متفاوت به جای شخصیتهای حسن مطرب و توحید. یکی لات و آسمان جُل و دیگری خطیب و مذهبی. کیفیت و تفاوت در هر دو نقشگویی کاملا مشهود بوده و بیتعارف با صدا و بیان بازیگر، این اندازه چشمگیر از آب در نمیآمد که با صدا و بیان مقامی.
در مدیریت دوبلاژ هم حضور پررنگی داشت. با این حال گاهی میشد که حرص علاقهمندانش را در میآورد. در حالیکه نقش برای خودش بود و برای گویندگی این شایستگی را کمال و تمام داشت، به دوبلور دیگری میسپرد. با این استدلال که میخواست در زمان مدیریت و ضبط در استودیو، تمام حواسش معطوف به کیفیت کل کار باشد نه نقشگویی خودش. برای همین در دوبلهی سوم «اسب کهر را بنگر» به جای عمر شریف و در دوبلهی تلویزیونی «یک ذهن زیبا» به جای راسل کرو نقشگویی نکرد و به ترتیب با خسرو خسروشاهی و منوچهر والیزاده دوبله شدند. البته آنان چیزی کم نگذاشتند اما دوستداران صدای جلال، خواهان نقشگویی همیشه با احساس او بودند. در این رهگذر، در دههی هفتاد دست به مدیریت چند اثر شاخص زد. نمونههایی با کیفیت در انتخاب گویندگان و دیالوگ نویسی. در دوبله سریال «پدر سالار» به شکل شیوایی گویش موسوم به تهرانی را در اثر جاری کرد و صدای گویندگان با بازیگران در تطابقی بهیادماندنی قرار گرفت. هنوز که هنوز است سکانس کشمکش و کنایهگویی اسدالله و مولود با نقشگوییهای زندهیادان احمد رسولزاده و فهیمه راستکار دیدنیست. و یا در انیمیشن «شیرشاه» سکانس دیدار سیمبا
(با صدای جلال) و روح پدرش موفاسا (زندهیاد بهرام زند) که از میراث سلاطین میگفت و او را به شجاعت، دلیری و مسئولیت در قبال قلمرو دعوت میکرد. و همچنین در دوبله سریال «بازگشت شرلوک هولمز» و فیلم «هفت»، این میزان دقت در چینش گویندگان (اصلی و مکمل) از سوی جلال ستودنی بود.
اما یکی دیگر از دستاوردهای مهم او در دوبلهی بعد از انقلاب با همهی محدودیتها در اکران فیلم خارجی و حُب و بُغضهای حاکم در مدیریت استودیوها و تلویزیون، در نقشگوییهای درخشانش به جای رابین ویلیامز شکل گرفت. در اوج تناسب صدای دوبلور با چهرهی بازیگر و حالات او. همگام با بازی و حس گویا شدن نقش و شخصیت. یادآور همان دوبلههای شایسته در دهههای چهل و پنجاه. پس جلال گویندهی تقریبا ثابت بیشتر فیلمهای ویلیامز شد. روندی که با دوبلهی «انجمن شاعران مرده» در نقش معلمی دلسوز و شیفتهی ادبیات به نام جان کیتینگ که دانشآموزان را در آن محیط سرد و زمخت مدرسه به شور و شیدایی رساند، آغاز شد و تا واپسین فیلمهای ویلیامز ادامه یافت. از خوشمزهگیهای «خانم دابت فایر»، کودکانههای آلن پریش در «جومانجی»، سرگشتگیهای کریس نیلسن در «چه رؤیاهایی میآیند» تا نگرانیها و دلسوزیهای دکتر مالکوم سایِر در «بیداریها» و مرموزی و بیرحمی قاتلی چون والتر فینچ در «بیخوابی». اما بنظرم اوج این نقشگوییها تعلق دارد به دوبله «ویلهانتینگ نابغه» و نقشگویی استادانهی جلال به جای دکتر شان مگوایر. روانشناسی آرام و متین اما دقیق و نکتهسنج.
سکانس رویارویی دکتر و ویلهانتینگ (مت دیمون) در مطب، از بهترین لحظات دوبله در دهههای اخیر است. جلال مقامی و افشین زینوری در کنار هم گویی کلاس آموزشی دوبلاژ راه میاندازند. بویژه در خاطرهگویی دکتر شان از نخستین دیدار عاشقانهاش و همزمانی با برگزاری فینال مسابقهی بیسبال. رگباری از دیالوگ از جنس پینگپُنگی با طعمی از حس و حال. دستاوردی ممتاز از جلال برای دوبلهی نقشهای رابین ویلیامز.
وقتی ویلیامز با مرگی خودخواسته رفت، همزمان شده بود با خانهنشینی جلال. انگار هر دو به پایان چنگ انداخته بودند. این را دوستداران هر دو خیلی ملموس درک میکردند. دوبلور ما که از اواخر دههی هشتاد در صدایش گرفتگی آمد و آن شفافیت را از او ربود، در سال 93 دچار عارضهی لعنتی مغزی شد و اثری مخرب بر تارهای صوتی و نوع گفتارش گذاشت و ما را محروم از شنیدن صدای لطیف و با احساساش. این هم از بازیهای ناپیدای روزگار است که در نخستین زادروز پس از فقدان دوبلورمان، عبارت «زندهیاد» را پیش از نام و شهرتاش بیاوریم. گویا گریزی نیست اما برای پاسداشت تواناییها و تأثیر زندهیاد جلال مقامی بر پیکرهی تاریخ دوبلاژ ایران، کافیست به تماشای یکی از آن انبوه آثار دوبله شده با صدای او بنشینیم.