ریاست سایه بر واحد موسیقی مغفول مانده
روزنامه هممیهن ، منتشر کننده آخرین و بروزترین اخبار داخلی و خارجی.
گفت وگو با حسین عصاران درباره نقش هوشنگ ابتهاج در واحد ترانه و موسیقی رادیو
حسین عصاران ازجمله پژوهشگران موسیقی است که در سالهای اخیر با انتشار سهکتاب «باران عشق» (گفتوگو با ناصر چشمآذر) «واروژان» و «شناسنامه اسفندیار منفردزاده» نقش قابلتوجهی در بازخوانی نقادانه تاریخ موسیقی ایرانی داشته است. او در مصاحبه حاضر کوشید بیش از آنکه به موضوعات نظیر نقش سایه در مدیریت گلها و کانون چاووش بپردازد، به دوره ریاست ابتهاج بر واحد ترانه و موسیقی رادیو اشاره کند؛ امری که تاکنون کمتر مورد توجه قرار گرفته است.
پس از مرگ هوشنگ ابتهاج، انبوهی از نظرات متناقض درباره شعر و شخصیت و نقش ایشان در موسیقی ایرانی مطرح شد. نظر شما به عنوان پژوهشگر موسیقی ایرانی معاصر درباره این ابرازنظرهای مجازی چیست؟ بهرسم سالهای اخیر بعد از فوت ایشان هم انتظار میرفت ایندست ارزیابیهای متفاوت و گاه متناقض درباره وجوه مختلف زندگی او، چه از وجه دیدگاههای سیاسی و چگونگی همراهی یا مخالفت با نهادهای قدرت در ادوار مختلف و چه در زمینه آفرینشهای ادبی و البته مدیریتش در رادیو یا همراهی با گروه چاووش ابراز شود. خیلی دوست دارم روزی خواننده تحلیلی درباره چرایی شکلگیری این موج بلند و زودگذر که پس از مرگ یک چهره نامدار شکل میگیرد، باشم. درمورد کار مدیریت ابتهاج در رادیو ازپیش معلوم بود که پای سخنان محمد حیدری که معتقد بود در دوران مدیریت ابتهاج کمونیستها رادیو را تصرف کرده بودند یا سخنان فرهنگ شریف و اکبر گلپایگانی یا تاثیر ایشان بر خطمشی «چاووش» بهمیان خواهد آمد، اما اینبار خوشبختانه پس از شکلگیری این طوفان، واکنشهایی هم در نقد این رویکرد عمومی بروز پیدا کرد. بهعنوان نمونه چندکار مستدل و آماری نیز همرسانی شد که به زبان آمار و ارقام توانست نشان دهد، اینقبیل سخنان که ابتهاج قدیمیهای رادیو را کنار گذاشته و دوستان خود را جایگزین کرده، با واقعیت مطابقت ندارد. این همان ارزش و عمق کارپژوهشی است که با روشی درست، کاری مستدل و با پشتوانه میتواند بر فرضیههایی هم که از فرط تکرار به حکم تبدیل شدهاند، خطبطلان بکشد. با این حساب، پس کارنامه ابتهاج را در عرصه موسیقی و ترانه چگونه باید دید؟ صحبت درباره کیفیت حضور و تاثیر ایشان در رادیو که از دوره فترت تولیدات موسیقایی درونسازمانی رادیووتلویزیون در اوایل دهه50 آغاز شده و تا شهریورماه 1357 ادامه داشته، بحث گستردهای است که من توانایی خلاصه کردن آن را در این مجالکوتاه ندارم. فقط در نگاهی کلی، کارنامه ابتهاج در مدیریت برنامه گلها نشان میدهد برخلاف آن باور جاافتاده، ابتهاج ضمن ادامه همکاری با نسل پیشین رادیو، به هنرورزان نسل تازه بهویژه آن گروه شناختهشده و آموزشدیده در «مرکز حفظ و اشاعه» نیز خوشامد گفته و با همین رویکرد دوران فترت و رخوت مدیریت محمد میرنقیبی بر این برنامه را پس زده است. در این میان آنچه بهآن کم توجه شده، جایگاه ریاست و سرپرستی او در واحد ترانه و موسیقی رادیو است. من مدتی است در حال کنجکاوی و تحقیق در مقوله سانسور ترانه هستم و گمان میکنم این بخش هم جایکار بسیاری دارد. مهم ترین وجه این دوره از فعالیت ابتهاج چیست؟ دوره ریاست ابتهاج بر این واحد دوسال پس از آغاز مدیریت ایشان بر برنامه گلها آغاز شد؛ یعنی چندسالی پس از کاهش چشمگیر تولیدترانه در رادیو. اگر از اواسط دهه40 ایده استفاده بیشتر از تولیدات بخش خصوصی، در کنار تولیدات خود رادیو شکل گرفته بود، این روند در سالهای 1349 و 1350 به اوج رسید و از این دوره بهبعد رادیو و تلویزیون، ضمن کاهش چشمگیر تولیدات درونسازمانی، خود به مصرفکننده تولیدات بیرون تبدیل شدند بهویژه پس از تصویب قانون حقوق مولف و مصنف که چرایی و چگونگی آن بحث و فرصت گستردهای نیاز دارد. بههرحال همکاری با بخشخصوصی برای آفرینشگران و خوانندگان ترانهها، صرفه اقتصادی بیشتری داشت و آنها در بخش خصوصی، فارغ از بایدونبایدهای شورای رادیو، سلیقههای خود را بیشتر میتوانستند پیگیری کنند. در این دوران هنوز رادیو از تلویزیون جدا بوده، تلویزیون هم خوانندگان معدودی نظیر هوشمند عقیلی، سیمین غانم و سیما مافیها داشت که بیشتر زیرنظر مرتضی حنانه کار میکرد ند و شواهد چنین میرساند که کارهایشان کمتر مورداستقبال قرار گرفته است. استفاده رادیووتلویزیون از تولیدات بخشخصوصی یک بازی دوسر برد بود؛ رادیو از محصولی رایگان استفاده میکرد و بخشخصوصی هم تولید خود را قبل از انتشار در بازار و گاهی همزمان با آن، در رادیووتلویزیون پخش میکرد و از امتیاز تبلیغاتی این رسانههای فراگیر و بیرقیب برای معرفی تولید خود استفاده میکرد. پس مشکل این روند کجا بود؟ مشکل بزرگ در کلیدواژه «سانسور» است که هرجا بتواند، مخفی میشود. در دوران کاهش تولیدات درونسازمانی و به همان نسبت، افزایش بهرهگیری از تولیدات بخشخصوصی، کارکرد اصلی شورایترانه و موسیقی رادیو که به محدوده تصویب شعر و موسیقی ترانههای تولید خودش پیش از اجرا مربوط میشد، کمرنگ شد و درعوض با اقتدار بالاتر راجع به پخش یا عدمپخش ترانههای بخشخصوصی نظر میداد. یعنی بااینکه این شورا در تولیدات بخشخصوصی نقشی نداشت، اما بهدلیل همان حقانتخابی که برای پخش یا عدمپخش یکترانه در رسانهعمومی داشت، حالا بدون هیچ باید و نباید قانونی، همه آفرینشگران بیرون رادیو مجبور بودند نظر آنها را هم در کار خود لحاظ کنند. درواقع اینجا از واژه استمزاج می شود استفاده کرد. شواهد زیادی وجود دارد که وقتی ناشران یا آفرینشگران ترانه از نظر مخالف شوراها مطلع میشدند، به هر ترتیب ممکن، کار را مطابق میل شورای رادیووتلویزیون تغییر میدادند تا فرصت پخش و تبلیغ تولیدشان از این رسانه از آنها گرفته نشود. شما نمونههای خاص مثل «شبانه» و بهدنبال آن «چشم من» یا «بوی خوب گندم» را استثنا بدانید که از همان آغاز، آفرینشگران و تهیهکننده آنها، بر امکان بزرگ پخش از رسانهدولتی چشم میپوشند و حتی در اقدامیجالب روی صفحه گرام هم پخش از رسانههای دولتی را ممنوع میکنند. نمونه مشخص، سانسور ترانه «نماز» است که به صورت مستقل در بخشخصوصی ساخته و منتشر شد، اما وقتی توسط خواننده برای پخش به رادیووتلویزیون برده شد، شورای آنجا برای پخش، شرط گذاشت که ابتدا کلمه «نماز» به «نیاز» تبدیل شود؛ کاری که بدون اجازه آهنگساز و شاعر انجام شد. البته این نمونهها مربوط به دوران پیش از ریاست ابتهاج بر واحد ترانه و موسیقی است. یعنی دورانی که امکان ضبط ترانههای متفاوت از سلیقه شوراهای رادیووتلویزیون، در بخشخصوصی وجود داشت، اما شوراهای رادیووتلویزیون بهصورت غیرمستقیم و با گروگیری پخش از رسانههای دولتی، توانسته بودند حیطه نظارت خود را بر محصولات خارج از رادیو نیز گسترش دهند. نقش ابتهاج در این ممیزی ها چه بود؟ همان نقشی که رئیس یک واحد در تصمیمات و اجراییات آن واحد دارد. دوران ریاست ایشان بر این واحد، کمی پیش از وارد شدن و تمرکز نهادهای امنیتی بر ترانه آغاز شد. جدا از آن باید و نباید پخش از رادیو که نمونهای از آن را ایرج جنتی عطایی درباره ممانعت آقای ابتهاج از پخش ترانه «بنبست» در کتاب «مرا به خانهام ببر» ذکر کرده، مساله اصلی از تابستان سال ۱۳۵۳ بهبعد رخ داد. در اواسط سال 1353، پس از دستگیری داریوش اقبالی، ایرج جنتی عطایی و شهیار قنبری و نظارت گسترده ساواک بر فرآیند ساخت ترانه، عملا امکان ضبط ترانههای معترض هم از بین رفت. چون با قوانینی تازه و تشکیل شورایی در وزارت فرهنگوهنر، به موازات شوراهای رادیو مقرر شدهبود تا شعر هر ترانهای قبلضبط از شورای فرهنگوهنر تاییدیه بگیرد. با این تایید بود که استودیوهای خصوصی اجازه ضبط یکترانه را پیدا میکردند. تازه بعد از ضبط ترانه، باز هم نفر ناظر وزارت فرهنگوهنر که بیشتر این نقش برعهده عباس خوشدل بود، باید کار ضبطشده را میشنید و بعد اجازه بیرونبردن نوار از استودیو را صادر میکرد. این یعنی اینکه از اینبهبعد حتی امکان ضبط ترانههای معترض و درکل هرآنچه را صلاح نمیدانند در نطفه، خفه کردند. برای همین هم شما از اوایل ۱۳۵۳ تا شهریورماه ۱۳۵۷ دیگر چیزی بهنام ترانهمعترض نمیبینید و نهایتا همهچیز در سطح نمادپردازی از «شب»، «دیوار»، «سفر» و البته تلخی سرازیرشده در ترانهها باقی ماند. یعنی همان دورانی که ابتهاج هم سرپرست واحد ترانه و موسیقی رادیو است و اعضای این شوراها هم در بخش شعر کسانی چون یدالله رویایی، پژمان بختیاری، معینی کرمانشاهی، سیمین بهبهانی و... در موسیقی هم آقایان خرم، حنانه، تجویدی و مارسل استپانیان هستند. البته من دستکم تاکنون جایی در مطبوعات آن روزگار ندیدهام که نظر مستقیم یا نقلقولی از آقای ابتهاج را دراینباره منتشر کرده باشند، اما درگیریها و گفتههای بسیاری از دیگر اعضای شوراها یا شواهد متعددی از سانسورهای اعمالشده بر ترانهها در دسترس است. مساله مهم این است که بهقول ناصر تقوایی، سانسور همیشه از راه اخلاق وارد میشود. در تمام گفتهها و توجیهات، اعضای این شوراها نقش خود را مشاورتی و راهنمایی اعلام کردهاند. بهعنوان نمونه آقای حنانه در مورد ترانه «شهر خالی» بهعنوان یکترانه تولید بخشخصوصی اعلام کرده بود، این ترانه فقط یکبار به احترام آقای معینی کرمانشاهی پخش شده و ادامهپخش آن موکول به ضبط مجدد با صدای خواننده دیگری است. چندسال بعد وقتی او مورد سوال قرار میگیرد این ترانههای ضعیف چیست که از رادیووتلویزیون پخش میشود، نقش خود را مشاورشورا اعلام میکند و در مقابل، پخش ترانهها را متوجه لابی کابارهداران و تهیهکنندگان معرفی میکند. طبیعی است که باید پرسید با این شرایط چرا ایشان از این شورا که دیگر نقش راهنمایی هم ندارد استعفا ندادند؟ اصولا این مساله مهمی است که همیشه فراموش می شود. اگر کسی یا شورایی مسئولبازبینی و صدورمجوز برای پخش کاری است، پس حتما مسئولیت آن کارهای پخششده هم متوجهاش می شود و تلخ اینکه، معمولا از خود هنرمندان و صاحبنامان برای حضور در این شوراهای بهاصطلاح مشاورتی و درواقع نظارتی، استفاده میکنند و این بزرگان هم بابیتوجهی به اصل رخداد این وظیفه را میپذیرند و خود را در برابر قضاوت تاریخ قرار میدهند. نمونه اینکه آقای ابراهیم صهبا در گفتوگویی از همان روزگار می گوید: «شاید اختلافنظر هم بین اعضایشورا باشد، اما بالاخره به ضوابط رادیو آشنا هستند و ناچارند ضوابطی که رادیو مشخص کرده، در نظر بگیرند.» یعنی در صراحت کامل این نامداران و بهنحوی هنرمندان در این سیستم به کارمندان مجریضوابط بدل می شوند. نمونه هایی از این اعمال سلیقه شورای های رادیو را در ترانه ها به یاد دارید؟ فقط بهعنوان یک نمونه؛ تورج فرازمند بهعنوان سرپرست تولید رادیو در سال ۱۳۵۴ در گفتوگویی به این نکته اشاره میکند که ما وقتی دست جوانها را باز میگذاریم، کجرویها و بدسلیقگیها آغاز میشود. حالا معیار ایشان برای بدسلیقگیها چیست؟ غمی که در ترانههاست. بهنظر ایشان، این غم نشانه بدبختیهاست و با غم ترانههای گلها که غممطبوع است، فرق دارد. توجه کنید ایشان از چه جایگاهی صحبت میکند، اما راهحل ایشان هم جالب است. میگوید برای اینکه جوانها را هدایت کنیم 70موضوع را به مسابقه گذاشتهایم. چه موضوعاتی؟ ایجاد سد یا انگورچینی رضاییه یا ایجاد راهارتباطی بین شهر و روستا که میتواند باعث نزدیکی دل یک روستایی و شهری شود. این چه معنایی دارد جز تلاش برای دورکردن ترانه از اجتماع؟ چه معنایی جز سانسور؟ یعنی همان غم و تلخی را هم که از فرط سانسور، جایگزین اعتراضاجتماعی شده، تحمل نمیکنند. البته این گفتههای من تنها اشاراتی به سطح و رویه کار است. واقعا این عرصه محتاج یک پژوهش جدی و ارائه منضبط آنهاست که این گفتوگو مجال آن نیست؛ پژوهشی که بدون دسترسی به صورتجلسات و اسنادمصوب این شوراها، به انجام کاملی هم نمیرسد. این هم از مشکلات کارپژوهش است که حتی امکان دسترسی به مدارک مربوط به یکدوره گذشته را هم نداریم. چه اتفاقی افتاده که ابتهاج با آن سابقه توده ای، اینک در این جایگاه، چنین عمل می کند؟ این خطای تحلیلی است که بگوییم سایه تودهای بود و بعد براساس خاستگاه یا خوشایندهای حزبی ایشان، این بخش از فعالیت او را تحلیل کنیم. از نظر من همه اعضایشوراها و یا سرپرست یک واحد را باید در قامت «کارمند سیستم» تحلیل و ارزیابی کرد. این دیگر ابتهاج شاعر و علاقمند به دیدگاه های چپ نیست. ابتهاج در جایگاه مدیرگلها، یکمدیر هنری است که حتما آوردههای مثبت و منفی داشته و باید با معیارهای مشخص و مربوط به همین کار هم ارزیابی شود. ابتهاج سرپرست و مدیر واحد موسیقی و ترانه را هم من ترجیح میدهم براساس کار کارمندی برای اجرای ضوابط مصوب نهادهای نظارتی ارزیابی کنم. پس استعفای شهریور 57 چه می شود؟ شهریورماه ۱۳۵۷ دیگر اوضاع فرق داشت. من جز تصویر دستنوشته انصراف از اجرایکنسرت در شوروی تا بهحال چیزی جایدیگر ندیدهام. البته این ندیدن من اصلا و ابدا بهمعنای رد اینکه استعفایی در کار بوده هم نیست. ضمن آنکه در آن زمان، سازمان اداری کشور در حال فروپاشی بود، خود رضا قطبی هم همان موقع استعفا داد، چه برسد به سامانههای نظارت موسیقی و ترانه رادیو. اما هرچه بوده و است، من فرآیند انقلابیشدن معترضانپیشین را درک میکنم و آن را فارغ از ارزیابی کیفی، حق ایشان میدانم، اما درباره چرایی و چگونگی انقلابیشدن کارمندان بلندرتبه یکسیستم، آنهم درحد رئیس یک شوراینظارتی، حق خودم میدانم که سوالاتی را مطرح کنم.