گمشده در دادهها/زیستن در عصر شفافیت اجباری
در روزگاری که هر حرکت و هر انتخاب ما به دقت ثبت و تحلیل میشود، ناپیدا ماندن به کاری دشوار بدل شده است. عصر شفافیت اجباری، فضایی است که در آن حریم خصوصی بهصورت روزافزون رنگ میبازد و زندگی در معرض نور بیرحم دادهها و رصد بیوقفه قرار میگیرد.

در روزگاری که هر حرکت و هر انتخاب ما به دقت ثبت و تحلیل میشود، ناپیدا ماندن به کاری دشوار بدل شده است. عصر شفافیت اجباری، فضایی است که در آن حریم خصوصی بهصورت روزافزون رنگ میبازد و زندگی در معرض نور بیرحم دادهها و رصد بیوقفه قرار میگیرد. حال باید پرسید، در جهانی که آشکارگی، اجباری و گریزناپذیر شده، آیا میتوان خود را از تور انبوه دادهکاویهای پنهان و آشکار رهانید؟!
در ایران، مسئله از لایهای دیگر نیز برخوردار است؛ ما نهفقط با سرمایهداری دادهمحور جهانی که با نوعی شفافیتخواهی پُرتناقض هم مواجهیم: از یکسو نهادهای حاکمیتی و بعضاً در نام حراست و صیانت، بهدنبال رصد دائمی شهرونداناند و از سوی دیگر، جامعهای که در شبکههای اجتماعی، با میل سیریناپذیر برای دیده شدن، خود را بیمحابا در معرض نمایش میگذارد.
نتیجه این تقاطع چیست؟ جامعهای که هم از قدرت دیدهبان بزرگ هراس دارد، هم در سودای دیدهشدن، به استقبال همان رصد میرود. در این میان گروهی اندک اما رو به رشد از شهروندان، مسیری دیگر را برگزیدهاند؛ آنها تصمیم گرفتهاند کمتر دیده شوند، کمتر ثبت شوند و کمتر در معرض دادهکاوی قرار گیرند. این پنهانشدن، نه از سر خلاف یا فرار، که از روی آگاهی و وسواس نسبت به مفهوم حق بر خلوت است.
چنین گرایشی در جامعهای چون ایران نیز رو به ظهور است؛ اگرچه هنوز عمدتاً در میان فعالان رسانهای، مدیران فناوری و بعضاً هنرمندان یا روشنفکرانِ مستقل. اما پنهانشدن در عصر دیجیتال، چیزی فراتر از نصب یک فیلترشکن یا خاموشکردن GPS موبایل است. این انتخاب، مستلزم نوعی بازسازی سبک زندگی است؛ از روشهای پرداخت و سکونت گرفته تا نوع ارتباطات انسانی. برای نمونه آیا میتوان در ایرانِ امروز، خانهای داشت که نام مالک آن در هیچ سامانهای بهصورت مستقیم ثبت نشده باشد؟ یا آیا میتوان بستهای از فروشگاه اینترنتی گرفت که نه به اسم ما باشد، نه به آدرسی که مستقیماً به ما برسد؟ پاسخ ساده است: بسیار دشوار. نهفقط بهخاطر ساختار سختگیرانه اطلاعاتی، که بهدلیل نفوذِ فراگیر «آشکارگی» در ذهن ما. این زندگی ناپیدا هرچند وابسته به ابزارهای فنی است، اما پیشنیاز اصلیاش، آمادگی ذهنی و روانی برای ایستادن در برابر نظم غالب است.
شما باید یاد بگیرید بیآنکه درباره خودتان چیزی بگویید، صمیمی باشید. بیآنکه نشانی واقعیتان را فاش کنید، اعتمادسازی کنید و بیآنکه دروغگو شوید، سکوتی هوشمندانه را تمرین کنید. این دقیقاً همان مرز باریکی است که زیستن در نیمسایه را از زندگی دروغین متمایز میکند. جالب آنکه در تجربههای جهانی نیز افراد پنهانزی، اغلب به جایی میرسند که میان آرامش ذهنی و دشواریهای خانوادگی یا اجتماعی، یکی را باید انتخاب کنند. شریک زندگی، فرزندان، دوستان، همکاران؛ همگی ناگزیر درگیر تبعات این سبک زندگی میشوند. در جامعه ما نیز چنین انتخابی، در تضاد با هنجارهای رایج قرار میگیرد.
کسی که کارت بانکیاش را به کسی نمیدهد، شمارهاش را عوض میکند، یا بستهای را به اسم مستعار دریافت میکند، ممکن است با سوءظن یا حتی تمسخر مواجه شود. درحالیکه این رفتار، شاید تنها راه حفظ بخش کوچکی از حریم شخصی باشد. باید اذعان کرد که دادهکاوی و مصرف اطلاعات شخصی، موتور اصلی سرمایهداری امروز است. این فقط دولتها نیستند که در پی رصد ما هستند؛ شرکتها، فروشگاهها، بانکها، پلتفرمها و حتی اپلیکیشنها هم در این میدان رقابت برای ثبت و فروش ما میجنگند.
اگر گمان کنیم که تنها عامل تهدیدکننده حریم خصوصی، نهادهای سیاسیاند، چشم بر حقیقت اصلی بستهایم. شاید نتوان بهطورکامل ناپدید شد، اما میتوان مرزهایی برای ثبتشدن ترسیم کرد. میتوان از حق خود برای خلوت، با درایت و آگاهی دفاع کرد. این دفاع، نه نشانه بیاعتمادی افراطی یا بدبینی بیمارگونه، بلکه یک ضرورت برای بقای انسانی در عصر شفافیت اجباری است. اما این مبارزه برای حریم خصوصی نباید تنها بر دوش افراد باشد.
ساختارهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیز باید به بازتعریف مرزهای حریم خصوصی بپردازند و برای تضمین آزادی فردی و سلامت روانی انسانها، قوانین و نهادهای موثری ایجاد کنند. در غیر این صورت، زیستن در این دنیای کنترلشده، به بهای از دست رفتن خودآگاهی، امنیت و انسانیت تمام خواهد شد. ستایش ناپیدایی، دعوتی است به بازنگری در فهم آزادی، کنترل و حریم شخصی؛ سفری که فقط وقتی در سایه آگاهی، مقاومت و اصلاحات ساختاری باشد، میتوان به موفقیتاش امیدوار بود.