سینمای یکنفره/ریشههای فکری در نظریه مؤلف
سینمای یکنفره، که گاهی از آن با عنوان «سینمای فردمحور» یاد میشود، بیش از یک شیوه تولید، یک رویکرد فلسفی و هنری بهشمار میآید. این رویکرد به فیلمسازیای اطلاق میشود که در آن یک نفر مسئولیت کامل فرآیند خلق اثر، از نگارش ایده و فیلمنامه تا کارگردانی، فیلمبرداری و تدوین نهایی را برعهده میگیرد.

سینمای یکنفره، که گاهی از آن با عنوان «سینمای فردمحور» یاد میشود، بیش از یک شیوه تولید، یک رویکرد فلسفی و هنری بهشمار میآید. این رویکرد به فیلمسازیای اطلاق میشود که در آن یک نفر مسئولیت کامل فرآیند خلق اثر، از نگارش ایده و فیلمنامه تا کارگردانی، فیلمبرداری و تدوین نهایی را برعهده میگیرد. این نوع فیلمسازی در مقابل رویکرد سنتی و صنعتی سینما قرار میگیرد که در آن تولید یک فیلم، نیازمند یک تیم بزرگ از متخصصان در حوزههای گوناگون، از مدیر فیلمبرداری و صدابردار تا تدوینگر و تهیهکننده است.
این شیوه به فیلمساز امکان میدهد تا کنترل مطلق بر دیدگاه هنری خود داشته باشد و هر جزئی از اثر، بازتابی مستقیم از ذهن و سلیقه او باشد. باتوجه به اینکه یک فیلمساز، بهتنهایی تمام نقشهای اصلی را برعهده میگیرد، دیگر نمیتوان نقش مدیر فیلمبرداری یا تدوینگر را بهعنوان عناصری مجزا از دیدگاه کارگردان در نظر گرفت. این همپوشانی وظایف، بهطور مؤثر جدال بر سر مالکیت هنری فیلم را حل میکند. این مدل تولید به فیلمسازان امکان میدهد تا به معنای واقعی کلمه صاحب اثر خود باشند، نهصرفاً یک کارگردان در یک فرآیند صنعتی. این رویکرد، دلالتهای عمیقتری از نظریه مؤلف را در دنیای امروز محقق میسازد و آن را از یک ایده صرفاً نظری، به یک عمل هنری تبدیل میکند.
نظریه مؤلف
ریشههای فلسفی سینمای یکنفره را میتوان در اواخر دهه ۱۹۴۰ و اوایل دهه ۱۹۵۰ میلادی و در دل مجله فرانسوی کایه دو سینما جستوجو کرد. منتقدان و فیلمسازانی چون آندره بازن، فرانسوا تروفو و کلود شابرول در آن دوران با مطالعه دقیق آثار هنرمندان شاخصی همچون چارلی چاپلین، اورسن ولز و ژان رنوار، به این نتیجه رسیدند که برخی فیلمسازان فراتر از یک کارگردان صرف هستند؛ آنها «مؤلف» یا خالق حقیقی آثار خود بهشمار میآیند. این منتقدان معتقد بودند که یک مؤلف، امضایی هنری و سبکی منحصربهفرد بر آثار خود میگذارد که حتی با تغییر ژانر یا تیم تولید، قابل تشخیص است. این دیدگاه، که توسط اندرو ساریس وارد زبان انگلیسی شد و به «نظریه مؤلف» شهرت یافت، سینما را از یک صنعت صرف به یک هنر فردی و شخصی ارتقاء داد.
انقلاب دیجیتال بهمثابه یک کاتالیزور
درحالیکه نظریه مؤلف یک ایده فلسفی بود، انقلاب دیجیتال که در دهه ۱۹۸۰ آغاز شد، آن را به یک واقعیت عملی تبدیل کرد. این تحول فنی، یک زنجیره از پیامدهای متوالی را بهدنبال داشت. در ابتدا، ظهور ابزارهای فیلمسازی دیجیتال مانند دوربینهای سبکوزن و قابل حمل، تجهیزات صوتی پرتابل و نرمافزارهای تدوین کامپیوتری، ساخت فیلم را از انحصار استودیوهای بزرگ و تهیهکنندگان ثروتمند خارج کرد.
این دسترسی آسان و کاهش چشمگیر هزینهها به مردم عادی ـ حتی در دورافتادهترین مناطق ـ امکان فیلمسازی را داد. این دموکراتیزهشدن، فرآیند تولید فیلم را از یک فرآیند پیچیده و گروهی به یک فرآیند سادهتر و فردی تبدیل کرد. بدینترتیب فیلمسازان امروزی میتوانند ایدههای خود را بهتنهایی کارگردانی، فیلمبرداری و تدوین کنند. این پدیده جدید، سینمای یکنفره را بهعنوان خالصترین و برجستهترین شکل نظریه مؤلف بهوجود آورد، چراکه در این رویکرد، کارگردان بهمعنای واقعی کلمه، نویسنده، خالق و مسئول نهایی اثر خود است.
چهرههای شاخص سینمای یکنفره در جهان
سینمای یکنفره، پدیدهای جهانی است که توسط فیلمسازانی از فرهنگها و با انگیزههای متفاوت، بهکار گرفته شده است. بررسی موردی این فیلمسازان، ابعاد مختلف این رویکرد را آشکار میکند:
کریس مارکر؛ مؤلف مقالهنویس
کریس مارکر؛ فیلمساز، عکاس، شاعر و روزنامهنگار فرانسوی، بهعنوان یکی از پیشگامان ژانر «فیلم-مقاله» شناخته میشود. این ژانر، شکلی ترکیبی است که جایی بین مستند و فیلم روایتی قرار میگیرد. فیلم-مقاله در آثار مارکر، معمولاً ترکیبی از تصاویر مستند با یک روایت صوتی شاعرانه و شخصی است که نتیجه آن شبیه به یک قطعه شعر در قالب فیلم یا یک مقاله تنظیمشده روی تصاویر است. این فرم بهجای دنبالکردن یک خط داستانی مشخص، روی یک ایده یا مفهومی ویژه تمرکز میکند.
فیلمهای مارکر از طریق لحنی صمیمی و بازی با جداسازی عامدانه تصاویر از روایت صوتی، شیوههای بازنمایی ملتها و فرهنگها را زیر سؤال میبرند. این ویژگی، او را به یکی از برجستهترین چهرههای سینمای مؤلف تبدیل کرده است، چراکه فیلمهایش فرآیند تفکر درباره یک موضوع را با تمام آشفتگیها، مکثها و بینشهای ناگهانی به تصویر میکشند.
مشهورترین اثر او «اسکله»، نمونهای بینظیر از این رویکرد است. این فیلم روایی، تقریباً بهطور کامل از عکسهای ثابت ساختهشده است. میل به ثابتکردن آنچه همیشه در حرکت است، میل به تملک حضور آنچه برای همیشه غایب است و تعلیق ارادی ناباوری که از یک جریان تصاویر ثابت، توهم واقعیت را میآفریند. این تکنیک، او را در قلمروی سینمای یکنفره قرار میدهد، چراکه کنترل مطلق بر هر فریم و تصویر را به او میبخشد. مارکر همچنین از تکنیکهای انیمیشن برای ایجاد استریجمنت استفاده میکرد. با الهام از فرمالیستهای شوروی مانند ویکتور اشکلوفسکی و فیلمسازان آوانگارد چون ژیگا ورتوف، او از این تکنیکها برای آشناییزدایی بهره میبرد تا مخاطب را وادار به نگاهی عمیقتر و تأملیتر به واقعیت کند.
سینمای مارکر، از همان ابتدا یک رویکرد سیاسی و فلسفی عمیق داشت و ازهمینروست که مخاطب را وادار به تفکر انتقادی میکند. این رویکرد در تضاد شدید با سینمای روایی است که برای سرگرمکردن مخاطب و پنهانکردن ساختار فرمال خود ساخته میشود. این شیوه از سینمای یکنفره، بهعنوان یک عمل سیاسی رادیکال عمل میکند، زیرا در مقابل رویکردهای سنتی سینما که مخاطب را به انفعال میکشاند، میایستد.
ژان لوک گدار؛ مؤلف واژگونهساز
ژان لوک گدار، بهعنوان یکی از تأثیرگذارترین چهرههای جنبش سینمایی موج نوی فرانسه شناخته میشود. او یکی از مهمترین تجسمبخشان نظریه مؤلف بود، زیرا در اکثر آثارش بهطور همزمان کارگردان، فیلمنامهنویس، دیالوگنویس و ناظر بر تدوین بود. گدار با شورش علیه فرمهای روایی سنتی سینما، تکنیکهای انقلابی خود را بهکار گرفت. بهعنوان مثال، استفاده از جامپ کات در فیلم «از نفس افتاده»، زمان را تکهتکه میکند و پیوندهای غیرمنتظره و آنی بین دو تصویر در یک برداشت واحد ایجاد مینماید. این تکنیکها، سینمای او را از رویکردهای متعارف جدا میسازد و به او امضای هنری منحصربهفردی میبخشند. گدار معتقد بود که تماشاگر نباید با شخصیتها همذاتپنداری عاطفی پیدا کند، بلکه باید از واقعیت نمایش جدا شده و بهجای فرورفتن در داستان، آن را بهعنوان یک پدیده هنری تحلیل کند. هدف او بیگانهسازی تماشاگر از کنش دراماتیک و وادار کردن او به تفکر انتقادی بود.
از دهه ۱۹۸۰ بهبعد، گدار وارد دوره متأخر فیلمسازی خود شد. در این دوران، او خود را بهعنوان مفسری نابهنگام بر وضعیت کنونی معرفی کرد که بیگانگیاش از جامعه را از طریق فرمهای دشوار و تکهتکه آثارش بیان میکند. مضمون اصلی این دوره، مرگ سینما و زوال یک ایده ویژه از آن است که گدار خود را به آن نزدیک میدید.
در این دوران، گدار از تکنیکهای پیچیدهتری بهره برد. او از سوپرایمپوزیشن در «تاریخهای سینما» استفاده کرد تا تصاویر آرشیوی را روی هم قرار داده و تاریخ را به شیوهای چندلایه مورد بررسی قرار دهد. این روش، به گدار اجازه میداد تا در آن واحد چندین ایده را بهصورت بصری بیان کند. در فیلم «خداحافظی با زبان»، او بهشکلی انقلابی از تکنولوژی سهبعدی استفاده کرد. بهجای خلق عمق، او دو واقعیت متفاوت را در یک قاب واحد ترکیب میکرد و بیننده را دچار سردرگمی بصری میساخت.
تغییر ابزار گدار از فیلم سلولوئید به ویدئو سپس فرمهای دیجیتال، صرفاً یک تغییر فنی نبود؛ بلکه یک موضعگیری فکری در قبال وضعیت سینما محسوب میشد. گدار معتقد بود که یک ایده ویژه در سینما به پایان رسیده است. او از ابزارهای یکنفره خود بهویژه در تدوین و سوپرایمپوزیشن برای واکاوی این زوال بهره میبرد. آثار او در این دوران، شبیه به یک تحلیل از سینما هستند.
هونگ سانگ سو؛ مؤلف روزنگار
هونگ سانگ سو، فیلمساز برجسته اهل کرهجنوبی، با سرعت حیرتانگیزی فیلم میسازد و عادت دارد سالی دو یا سه فیلم تولید کند. یکی از دلایل اصلی این پرکاری، روش تولید منحصربهفرد و یکنفره اوست. او فیلمهایش را با بودجه بسیار کم و با تأمین مالی شخصی میسازد، که این امر به او آزادیعمل کامل برای خلق آثارش میبخشد. این محدودیت مالی، بهطور متناقضی بهنفع او عمل کرده و او را مجبور به اتخاذ رویکردهای خلاقانه و مینیمالیستی کرده است.
هونگ سانگ سو در سالهای اخیر، نقشهای متعددی را در فیلمهای خود برعهده گرفته است، ازجمله کارگردان، تهیهکننده، فیلمنامهنویس، فیلمبردار، تدوینگر و حتی آهنگساز. این رویکرد به او کنترل کاملی بر اثرش میدهد و به او امکان میدهد تا با سرعت بسیار زیاد و با حداقل امکانات کار کند. فرآیند فیلمنامهنویسی او نیز کاملاً غیرمتعارف است. او تا زمانی که مکانها و بازیگران خود را انتخاب نکرده، فیلمنامه را نمینویسد. علاوه بر این، او روزبهروز و براساس شرایط موجود در صحنه، دیالوگها و صحنهها را مینویسد و به بازیگران تنها یکساعت فرصت میدهد تا خطوط خود را حفظ کنند. این روش بهظاهر بداهه بهنظر میرسد، اما درواقع از کنترل کامل و مستقیم او بر روند خلاقیت ناشی میشود. هونگ حتی از اتفاقات غیرمنتظره مانند تغییر آب و هوا در طول فیلمبرداری استقبال میکند و آنها را فرصتی برای خلق میبیند.
سینمای هونگ سانگ سو با مینیمالیسم بصری و روایتی خود شناخته میشود. او در فیلمهایش بهطور مداوم از مضامین و موقعیتهای تکراری مانند روابط انسانی، ملاقاتهای اتفاقی و گفتوگوهای طولانی که اغلب با مصرف الکل همراه است، استفاده میکند. از نظر سبکی، او به خاطر زومهای ناگهانی و غیرمنتظرهاش که بهعنوان یک امضای هنری برای او شناخته میشوند، شهرت دارد. او خود میگوید که این زومها ریتم خاصی ایجاد میکنند و به مخاطب برای توجه به تغییرات لحنی در فیلم، تلنگر میزنند. داستانهای او، گرچه ساده و روزمره بهنظر میرسند، اما به کشمکشهای عاطفی و چالشهای پیچیده انسانی میپردازند. فیلمهای او اغلب شامل دوپاره یا روایتی متناقض از یک داستان هستند که مخاطب را به چالش میکشند تا فراتر از ظاهر بهدنبال حقیقت بگردد. او با در دست گرفتن تمام فرآیندهای تولید، به یک کنترل مطلق بر اثر خود دست مییابد.
عباس کیارستمی؛ واقعگرایی دیجیتال
عباس کیارستمی، فیلمساز برجسته ایرانی، یکی از پیشگامان سینمای یکنفره در عصر دیجیتال بهشمار میآید. او با گذار از سینمای آنالوگ به دیجیتال، بهویژه در فیلم «ده»، رویکردی نوین را به نمایش گذاشت. در این فیلم، او با قرار دادن دو دوربین دیجیتال ثابت در داخل یک اتومبیل، نقش خود را بهعنوان کارگردان پشت دوربین به حداقل رساند و اجازه داد تا بازیگران به صورت طبیعی و بدون نظارت مستقیم، با یکدیگر تعامل کنند. این رویکرد صرفاً یک انتخاب فنی نبود، بلکه یک تصمیم فلسفی عمیق بود. کیارستمی با این کار بهطور آگاهانه از حضور کارگردان پشتصحنه پرهیز کرد تا واقعیت به صورت خودانگیخته در مقابل دوربین نمایان شود. این رویکرد، یک تناقض جذاب را بهوجود میآورد: کنترل کامل فنی مانند نصب دوربینها، تعیین کادربندی و... منجر به رهایی سوژه از کنترل میشود و به آنها امکان میدهد تا رفتار طبیعیتر و صمیمانهتری داشته باشند. این شیوه، سینمای یکنفره را بهعنوان ابزاری برای بهتصویرکشیدن واقعیت و کشف جوهر روابط انسانی، فراتر از یک فرآیند تولید، تثبیت کرد.
رابرت رودریگز؛ مانیفست «یاغی بدون گروه»
رابرت رودریگز، کارگردان آمریکایی، با فیلم «ال ماریاچی» و کتاب معروفاش «یاغی بدون گروه»، به یک اسطوره در سینمای مستقل تبدیل شد. او با بودجهای حدود ۷۰۰۰ دلار، این فیلم را ساخت. رودریگز بودجه فیلم را از طریق شرکت در آزمایشهای دارویی تأمین کرد و بهجای یک تیم بزرگ، از دوستان و افراد محلی بهعنوان بازیگر و عوامل کمک گرفت.
فلسفه رودریگز این بود که محدودیتهای مالی و فنی، نه مانع؛ بلکه منبع اصلی خلاقیت هستند. او برای صرفهجویی در هزینه و زمان، از یک برداشت برای هر صحنه استفاده میکرد و کل فیلم را در ذهن خود تدوین میکرد. این رویکرد بداههپردازانه و حل مسئله، به امضای هنری او تبدیل شد و نشان داد که چگونه با تکیه بر نبوغ و کار سخت، میتوان بر بزرگترین موانع تولید غلبه کرد و به یک سبک بصری منحصربهفرد دست یافت.
استیون سودربرگ؛ مؤلف در سیستم استودیویی
استیون سودربرگ نمونهای است که نشان میدهد سینمای یکنفره تنها به فیلمسازی مستقل محدود نمیشود، بلکه میتواند بهعنوان ابزاری برای حفظ کنترل هنری در دل صنعت بزرگ هالیوود نیز بهکار گرفته شود. سودربرگ با استفاده از اسامی مستعار «پیتر اندروز» برای فیلمبرداری و «مری آن برنارد» برای تدوین، بهصورت رسمی مسئولیت فنی و بصری آثار خود را برعهده میگیرد.
این شیوه کاری فراتر از یک علاقه شخصی است؛ این یک استراتژی برای اعمال دیدگاه یک مؤلف در تمام مراحل تولید است. سودربرگ با این رویکرد، مرزهای بین سینمای مستقل و جریان اصلی را محو میکند. او با فیلمهایش نشان داد که چگونه یک فیلمساز میتواند امضای هنری خود را در ژانرهای مختلف و با بودجههای کلان حفظ کند. این رویکرد ثابت میکند که کنترل خلاقانه فردی، حتی در یک سیستم صنعتی، امکانپذیر است.
بو برنهام؛ آیینهگردانی در انزوا
بو برنهام، کمدین و فیلمساز آمریکایی، در دوران قرنطینه بهدلیل همهگیری کووید-۱۹، اثر تحسینشده خود «Inside» را بهتنهایی در یک اتاق ساخت. این کمدی موزیکال، تماماً توسط برنهام با استفاده از تجهیزات سادهای همچون پروژکتور و یک دوربین خلق شد.
آنچه اثر او را متمایز میکند، این است که فرآیند تولید یکنفره و انزوا، بهصورت مستقیم به موضوع اصلی فیلم تبدیل میشود. تنهایی، سلامت روان و تلاش برای خلق محتوا در شرایط قرنطینه، هسته مرکزی روایت «Inside» است. این یک مثال برجسته از همافزایی فرم و محتواست، جاییکه شیوه ساخت فیلم، دقیقاً همان چیزی است که فیلم درباره آن صحبت میکند. برنهام با استفاده از این رویکرد، یک تجربه شخصی را به یک بیانیه هنری جهانی درباره وضعیت انسان در عصر دیجیتال تبدیل کرد.
کیم کیدوک؛ شورش در برابر نظام سینمایی
کیم کیدوک، کارگردان جنجالی اهل کرهجنوبی، از سینمای یکنفره بهعنوان ابزاری برای شورش علیه نظام تثبیتشده سینمایی کشورش استفاده کرد. او بهصورت سالانه یک یا دو فیلم کمهزینه میساخت و خود وظایف متعددی ازجمله کارگردانی، نویسندگی، تهیهکنندگی و تدوین را برعهده میگرفت.
این رویکرد به او امکان داد تا از وابستگی به شرکتهای بزرگ تولیدی و بدهیهای مالی سنگین اجتناب کند و بهاینترتیب آزادی خلاقانه بینظیری برای ساخت آثار بحثبرانگیز خود به دست آورد. کیم کیدوک با این روش، سبک هنری خاص خود را که اغلب با خشونت، تصاویر سوررئال و دیالوگهای کم همراه بود، حفظ کرد و بدون تن دادن به فشارهای تجاری، به یک چهره بینالمللی تبدیل شد. او با این کار نشان داد که چگونه سینمای یکنفره میتواند بهعنوان یک ابزار شورشی برای حفظ استقلال و بیان شخصی در برابر قوانین صنعتی بهکار رود.
راهنمای عملی، چالشها و انتقادات
تکنیکها و مراحل تولید عملی
برای فیلمسازی یکنفره، موفقیت در گرو یک برنامهریزی دقیق و هوشمندانه است. در غیاب یک تیم، هر مرحله از تولید باید با دقت بیشتری مدیریت شود تا از فرسودگی و هدررفت منابع جلوگیری گردد.
پیشتولید: این مرحله حیاتیترین بخش کار است. فیلمساز باید با نگارش یک فیلمنامه ساده و قابل اجرا، داستانی را انتخاب کند که بتواند به تنهایی آن را به تصویر بکشد. سپس، تهیه یک استوریبرد و شاتلیست برای تجسم دقیق هر صحنه، ضروری است. برنامهریزی مکانها و بازیگران از قبل، به جلوگیری از مشکلات غیرمنتظره کمک شایانی میکند.
تولید: در این مرحله، انتخاب تجهیزات مناسب و قابل حمل از اهمیت بالایی برخوردار است. استفاده از دوربینهای DSLR یا Mirrorless، یک میکروفن شاتگان برای ضبط صدا و یک رکوردر صوتی جداگانه برای تضمین کیفیت صدا، از اصول اولیه است. نورپردازی نیز میتواند با استفاده از نور طبیعی یا پنلهای LED کوچک و قابل حمل انجام شود. برای تثبیت تصاویر و جبران نبود یک مدیر فیلمبرداری، استفاده از سهپایه و گیمبال ابزارهای مناسبی هستند.
پستولید: پس از فیلمبرداری، سازماندهی دادهها به یک چالش جدی تبدیل میشود. استفاده از هاردهای اکسترنال با ظرفیت بالا و پشتیبانگیری منظم، از اطلاعات حیاتی پروژه محافظت میکند. در مرحله تدوین، فیلمساز باید با دقت فیلمهای خام را بررسی کرده و ایدههای خود را به یک روایت منسجم تبدیل کند. نرمافزارهایی مانند Adobe Premiere به دلیل امکانات فراوان و کاربری آسان، ابزارهای مناسبی برای این کار هستند. ازسویدیگر گسترش هوشهای مصنوعی در زمینههای مختلف باعثشده که بتوان در بالابردن کیفیت فایلها، اصلاح و مرمت تصاویر، حتی در ساخت موسیقی و... بهشکلی کارآمد از آنها بهره برد.
چالشها، انتقادات و راهکارها
با وجود تمام مزایا، سینمای یکنفره با چالشهای بزرگی روبرو است که در صورت عدم مدیریت صحیح، میتواند به موفقیت پروژه آسیب بزند.
افت کیفیت و محدودیتهای فنی: یک فرد بهسختی میتواند همزمان بر تمام جنبههای فنی یک صحنه مانند صدا، نور، دوربین و کارگردانی نظارت کامل داشته باشد. این امر ممکن است منجر به افت کیفیت در یک یا چند بخش شود.
فقدان بازخورد و انزوا: نبود یک تیم برای همفکری، عیبیابی و ارائه دیدگاههای متفاوت، ممکن است فیلمساز را در یک چرخه بسته خلاقانه گرفتار کند. برای مقابله با این موضوع، برقراری ارتباط با دیگر فیلمسازان و دریافت بازخورد سازنده از آنها، حیاتی است.
آینده سینمای یکنفره
سینمای یکنفره پدیدهای پیچیده و متناقض است که همزمان ریشه در فلسفههای کلاسیک سینما و تحولات تکنولوژیک دارد. در خالصترین شکل خود، این شیوه به فیلمسازان امکان میدهد تا بهعنوان مؤلف، دیدگاههای بکر و شخصی خود را بدون دخالت واسطهها و بدون نیاز به بودجههای کلان به مخاطب منتقل کنند. همه فیلمسازان ذکرشده، با وجود تفاوتهای اساسی در سبک و رویکرد، به شیوهای بنیادین از مدل تولید صنعتی و استودیویی سینما سرپیچی میکنند.
این رویکرد یکنفره، به آنها اجازه میدهد تا در برابر فشارهای تجاری، سیاسی و هنری مقاومت کنند و دیدگاههای کاملاً شخصی خود را بیان نمایند. باتوجه به ادامه پیشرفت فناوریهای دیجیتال، کاهش هزینههای تولید و گسترش پلتفرمهای پخش آنلاین، این سبک بیشازپیش بهعنوان یک شیوه تولید اصلی و مؤثر، بهویژه برای داستانسراییهای شخصی و مستندهای تجربی، تثبیت خواهد شد.
بااینحال همچنان برای فیلمسازان آینده، تمایز میان سینمای یکنفره بهعنوان یک انتخاب هنری و یک اجبار اقتصادی، کلید درک موفقیت یا شکست هنری آثارشان خواهد بود. درنهایت با ظهور هوش مصنوعی و توانایی آن در تولید کامل یک فیلم، این پرسش مطرح میشود که آیا مفهوم سینمای یکنفره وارد مرحله جدیدی خواهد شد، یا خیر؟ پاسخ به این پرسش در آینده مشخص خواهد شد، اما آنچه مسلم است، مسیر این سینما، از همان ریشههای فکری در نظریه مؤلف، همچنان بهسمت شخصیسازی و کنترل مطلق بر فرآیند خلق هنری در حرکت است