| کد مطلب: ۵۲۳۴۱

مرز باریک وحدت و یکسان‏‌سازی/گفت‌‏وگو با یاسر میردامادی پژوهشگر فلسفه دین و الهیات درباره انسجام و وحدت ملی از منظری متفاوت

مفهوم وحدت ملی، به‌عنوان یکی از ارکان نظری دولت-ملت مدرن، از دهه‌ی پایانی قرن نوزدهم به این‌سو، به‌ویژه در کشورهای پسااستعماری و متنوع قومی-فرهنگی، با چالش‌های نظری و عملی متعددی مواجه بوده است.

مرز باریک وحدت و یکسان‏‌سازی/گفت‌‏وگو با یاسر میردامادی پژوهشگر فلسفه دین و الهیات درباره انسجام و وحدت ملی از منظری متفاوت

 مفهوم وحدت ملی، به‌عنوان یکی از ارکان نظری دولت-ملت مدرن، از دهه‌ی پایانی قرن نوزدهم به این‌سو، به‌ویژه در کشورهای پسااستعماری و متنوع قومی-فرهنگی، با چالش‌های نظری و عملی متعددی مواجه بوده است. در ایران نیز، تجربه‌ی تاریخی مدرنیزاسیون از عصر رضاشاهی تا دوره‌ی جمهوری اسلامی، همواره با پروژه‌هایی برای تولید انسجام از بالا همراه بوده؛ پروژه‌هایی که عمدتاً بر محورهایی چون تمرکزگرایی زبانی، دینی و هویتی بنا شده‌اند. این در حالی ا‌ست که تحولات اجتماعی پس از انقلاب ۱۳۵۷، به‌ویژه در دهه‌های اخیر، صورت‌بندی‌های تازه‌ای از تکثر، اعتراض و بازتعریف وطن را در ساحت عمومی رقم زده است.

در گفت‌وگوی حاضر، یاسر میردامادی ـ پژوهشگر فلسفه و دین و نویسنده‌ی حوزه‌ی الهیات اجتماعی ـ با نگاهی میان‌رشته‌ای، به بازخوانی نظریه‌ی وحدت ملی در بستر ایران معاصر می‌پردازد. او با بهره‌گیری از مفاهیم برگرفته از فلسفه‌ی اخلاق، الهیات تطبیقی و نظریه‌ی دولت مدرن، از ایده‌ی «انسجام ملی غیراجباری» دفاع می‌کند: انسجامی که نه بر یکسان‌سازی ایدئولوژیک، بلکه بر نوعی میثاق فراایدئولوژیک، حقوق برابر شهروندی و مشارکت داوطلبانه در سرنوشت سیاسی مشترک استوار است.

آیا وحدت ملی فضیلت اخلاقی است یا ضرورت سیاسی؟

وحدت ملی، در آنِ واحد، هم ضرورت سیاسی است، هم فضیلت جمعی. تقلیل آن به یکی از این دو، درک ما را از این مفهوم ناقص می‌کند. از منظر سیاسی، وحدت ملی ضرورت بقاست. در دنیای پرتلاطم امروز، جامعه‌ای که فاقد حداقل انسجام درونی باشد، در برابر فشارهای خارجی و بحران‌های داخلی آسیب‌پذیر می‌شود. بدون سطحی از وحدت، دولت-ملت مدرن قادر به حفظ تمامیت ارضی و توسعه نخواهد بود. این واقعیتی مصلحت‌محور و راهبردی است. اما اگر وحدت ملی صرفاً در حد ضرورت سیاسی باقی بماند، به ابزاری شکننده و فرصت‌طلبانه در دست ارباب قدرت بدل می‌شود؛ اینجاست که پای اخلاق اجتماعی به میان می‌آید.

وحدت ملی زمانی به فضیلت بدل می‌شود که بر پایه‌ی ارزش‌هایی همچون «عدالت»، «انصاف»، «احترام متقابل» و «تکثرگرایی» بنا شود. انسجام ملی‌ای که از سر ترس یا منفعت شکل گرفته باشد با اولین توفان از هم می‌پاشد؛ اما وحدتی که مبتنی بر تعهد اخلاقی به سرنوشت مشترک و کرامت انسانی تک‌تک شهروندان ایران‌زمین باشد، ریشه‌های عمیق، پایدار و پرثمری خواهد یافت. بنابراین وحدت ملی ضرورتی سیاسی است که باید با ابزارهای اخلاق جمعی به آن دست یافت و آن را حفظ کرد. شفافیت کار جمعی، پاسخگویی و مسئولیت‌پذیری همانا فضیلت‌هایی است که این ضرورت سیاسی را انسانی و پایدار می‌کند.

آیا مفهوم انسجام ملی، در بستری سکولار، الزامی به ایدئولوژی دارد؟

من به دلایلی که جای بسط آن این‌جا نیست، از کاربرد مفهوم «سکولار» پرهیز می‌‌کنم. این مقدار بگویم که این مفهوم چنان پیچیده و گرانبار است که رهزن است، بیش از آن‌که رهگشا باشد. به‌جای آن، تعبیر سلبی اما کمتر مبهمِ «فرادینی» را به کار می‌برم و البته منظورم فراتر از دین نهادینه‌شده‌ی انحصارگرای سیاسی است، نه لزوماً ورای دین به‌طور کل. با حفظ این مقدمه در پاسخ به پرسش شما می‌گویم که انسجام ملی، چه در بستر فرادینی و چه در بستر دینی، همواره نیاز به «کلان‌روایت» دارد یا به تعبیر دیگر، نیاز به «افق معنایی مشترک» دارد. این افق معنایی لزوماً از جنس ایدئولوژی جزمی نیست، گرچه باید افزود که از ایدئولوژی سراسر رهایی نداریم؛ زیرا ایدئولوژی لزوماً بار منفی ندارد. از ایدئولوژی به‌معنای «کلان‌روایت معنابخش» گریزی نیست.

در یک جامعه‌ی فرادینی و متکثر، تلاش برای تحمیل یک ایدئولوژی جزمی (چه دینی، چه غیردینی) به فروپاشی انسجام ملی می‌انجامد. راه‌حل، جایگزین کردن ایدئولوژی جزم‌اندیشانه با «میثاق ملی» است. این میثاق بر سر مجموعه‌ای از اصول بنیادین شکل می‌گیرد؛ قانون اساسی (و اجرای بدون تنازل آن)، حقوق شهروندی، حفظ تمامیت ارضی، منافع ملی، ارزش‌های دموکراتیک و توسعه‌گرایی.

در چنین بستری، «حقیقت» در انحصار یک گروه نیست. حقیقت، محصول گفت‌وگو، توافق و هم‌زیستی روایت‌های گوناگون در چارچوب میثاق ملی است. انسجام ملی نه از طریق تحمیل یک قرائت، بلکه از طریق تعهد همگانی به قواعد بازی و احترام به تنوع دیدگاه‌ها حاصل می‌شود. این همان ایده‌ی «میهن‌پرستی مشروطه‌گرا» (Constitutional Patriotism) است که در آن وفاداری، به خون یا ایدئولوژی تعلق نمی‌گیرد، بلکه به قانون اساسی و مجموعه‌ای از ارزش‌های دموکراتیک در واحد دولت-ملت تعلیق می‌گیرد.

در تجربه‌ی دینی و عرفانی، جایی برای وحدت ملی وجود دارد؟

وحدت ملی مفهومی مدرن است گرچه کشورهایی با تمدن کهن مثل ایران، بسا پیش از دوران مدرن، حس ملّی داشتند. در بستر دولت-ملت مدرن تجربه‌های دینی-عرفانی می‌توانند با وحدت ملی سازگار شوند، اما باید میان جوهر عرفان و قرائت‌های سیاسی‌شده از دین تمایز قائل شد. جوهر عرفان ایرانی-اسلامی، به‌ویژه در آثار بزرگانی چون مولانا، حافظ و عطار، بر «وحدت در کثرت» استوار است.

عرفان به ما می‌آموزد که از پوسته‌ها و ظواهر دینی عبور کنیم و به حقیقتی مشترک برسیم که در همه‌ی انسان‌ها متجلی است. این نگاه، قابلیت عظیمی برای ایجاد همبستگی عمیق انسانی ورای تفاوت‌های مذهبی، قومی و سیاسی دارد. عرفان می‌تواند به ما بیاموزد که «دیگری» آیینه‌ی ماست، نه دشمن ما (الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِنِ). این نگاه می‌تواند بنیاد اخلاقی محکمی برای پذیرش تکثر و شفقت در واحد دولت-ملت مدرن باشد.

اما مشکل زمانی آغاز می‌شود که تجربه‌ی زیسته‌ی دینی-عارفانه به ایدئولوژی بسته‌ی دولتی تبدیل شود و برای توجیه ساختارهای قدرت به کار گرفته ‌شود. در این صورت، عرفان از ابزاری برای رهایی به وسیله‌ای برای سرکوب بدل می‌شود. بنابراین بله، می‌توان از دل تجربه‌های دینی و عرفانی، الهام‌بخش‌ترین مفاهیم را برای انسجام ملی استخراج کرد، اما این امر باید در کنار بنیادهای عقلانی و فرادینیِ قرارداد اجتماعی مدرن (مانند حقوق شهروندی و حاکمیت قانون) قرار گیرد، نه در تقابل با یا بی اعتنا به آن.

اگر «دشمن» عنصر وحدت‌آفرین است، پس در دوران صلح/آتش‌بس چه ‌کنیم؟

هیچ کشوری خالی از دشمن نیست؛ به‌ویژه کشوری مستقل و سلطه‌ستیز حتماً دشمنان بسیاری خواهد داشت. درعین‌حال جامعه‌ای که برای وحدت خود به وجود «دشمن» نیاز دارد، جامعه‌ای بیمار و فاقد اعتماد به نفس ملی است. اتکا به دشمن برای ایجاد انسجام، نوعی فرار به جلو و سرپوش گذاشتن بر شکاف‌ها و بی‌عدالتی‌های داخلی است. این وحدتی کاذب، هیجانی و ناپایدار خواهد بود. در دوران صلح/آتش‌بس، چسب اجتماعی باید از امری سلبی (مقابله با دشمن) به امری ایجابی (ساخت آینده) تغییر کند. به‌جای دشمن، پروژه‌ی ملی مشترک باید چسب هویت مشترک اجتماعی باشد. این پروژه می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

 توسعه‌ی اقتصادی و رفع فقر: نابرابری، دشمن داخلی قدرتمند است و مبارزه با آن هویت‌بخش است.

 پیشرفت علمی و فناوری: تلاش مشترک برای قرار گرفتن در مرزهای دانش چسب اجتماعی نیرومندی است.

 حفاظت از محیط‌زیست: بحران آب و محیط‌زیست، دشمن مشترک همه‌ی ماست. 

 تعالی فرهنگی و هنری: خلق آثار هنری و علمی‌ای که بازتاب‌دهنده‌ی روح زمانه‌ی ما و مایه‌ی افتخار جمعی باشد، به‌ویژه ایرانیتِ ما در آن نمایان باشد، می‌تواند تاروپود هویت جمعی ما را شکل دهد.

 در صلح، «دشمن» از بیرون به درون منتقل می‌شود و از هویت خارجی به چالش داخلی بدل می‌شود: دشمن ما جهل، فساد، عقب‌ماندگی، مردم‌گریزی، ناکارآمدی و ناامیدی است. وحدت ملی برای غلبه بر این‌ آفات، ضروری است. 

آیا «شهید» همیشه قهرمان وحدت است؟

«شهید» به‌مثابه‌ی کسی که والاترین دارایی خود، یعنی جان شیرین‌اش، را برای دفاع از خاک و هم‌وطنانش فدا کرده، قابلیت عظیمی برای تبدیل‌شدن به نماد وحدت ملی دارد. فداکاری او فراتر از دسته‌بندی‌های مذهبی و سیاسی روزمره است و به همه‌ی ملت تعلق دارد، اما این جایگاه زمانی به خطر می‌افتد که یک گروه یا ایدئولوژی خاص، شهید را «مصادره» کرده و او را از قهرمان ملی به «شهید حزبی» تقلیل دهد. وقتی از نام شهید برای توجیه وضع موجود، حذف دگراندیشان و ایجاد مرزبندی‌های خودی-غیرخودی استفاده می‌شود، شهید از نماد وحدت‌بخش به ابزاری برای تفرقه تبدیل می‌شود.

حفظ جایگاه وحدت‌آفرین شهید، مستلزم آن است که او را به جایگاه رفیع‌اش بازگردانیم؛ انسان فداکاری که برای ملت و تمامیت ارضی جان باخته، نه برای یک جناح سیاسی خاص. باید روایت‌های انسانی و چندصدایی از شهدا را گرامی داشت و از تقدس‌سازی‌ای پرهیز کرد که راه را بر هرگونه پرسش و خوانش متفاوت از شهید می‌بندد. شهید به همه‌ی ایرانیان تعلق دارد، نه فقط به کسانی که پیچ روایتگری رسمی را در دست دارند.

مثلاً جالب است بدانیم که در جنگ تحمیلی هشت‌ساله، شماری شهید داوطلب بهایی داشته‌ایم، گرچه در قاب رسمی روایت از جنگ این شهدا جایی ندارند و حتی بنیاد شهید آن‌ها را به‌عنوان شهید به‌رسمیت نشناخته است؛ اما وحدت غیر ایدئولوژیک ملی مستلزم به‌رسمیت شناختن تمام دلباختگان وطن، از هر مذهب و مرامی است. 

در یک نظام چندملیتی، انسجام ملی به چه‌معناست؟

ایران کشوری با تنوع قومی، زبانی و مذهبی شگرف است. استفاده از مفهوم «نظام چندملیتی» برای ایران ابداً روا نیست؛ بهتر است از ملت واحد با فرهنگ‌های متکثر سخن بگوییم. در چنین بستری، اصرار بر یکسان‌سازی فرهنگی (Assimilation) محکوم به شکست و عامل تفرقه است.

انسجام ملی در ایران به‌معنای حذف تکثر به‌نفع هویت مرکزگرا نیست، بلکه به‌معنای «وحدت در کثرت» است. این دست‌کم بدین سه معناست:

به‌رسمیت شناختن حقوق فرهنگی و زبانی: همه‌ی اقوام ایرانی باید احساس کنند که فرهنگ و زبان‌شان بخشی از هویت ملی ایران است و محترم شمرده می‌شود. گرچه محوریت زبان فارسی به‌عنوان زبان ملی باید حفظ شود.

تمرکز بر شهروندی: آنچه همه‌ی ما را به هم پیوند می‌دهد، نه قومیت یا مذهب خاص، بلکه «شهروندی» برابر در چارچوب کشور واحد است.

«انسجام غیرایدئولوژیک ملی»: انسجام غیرایدئولوژیک ملی بر پایه‌ی قانون، حقوق برابر و مشارکت سیاسی همگانی استوار است و به تنوع فرهنگی اجازه‌ی بروز و رشد می‌دهد.

«ملت» همچنان واحد تحلیلی مفید است، اما به‌شرطی‌که آن را «ملت مدنی» (Civic Nation) تعریف کنیم، نه «ملت قومی» (Ethnic Nation) هویت ایرانی چتر فراگیری است که همه‌ی این رنگین‌کمان فرهنگی را در برمی‌گیرد.

آیا می‌توان از «حق نافرمانی مدنی» در دلِ انسجام ملی دفاع کرد؟

بله. نه‌تنها می‌توان دفاع کرد که باید دفاع کرد. نافرمانی مدنی، اگر در چارچوب اصول ملی (نفی خشونت، تعهد به تمامیت ارضی و عدم‌وابستگی خارجی) صورت گیرد، نه‌تنها ضد انسجام ملی نیست که تضمین جامعه در جلوگیری از استبداد و فروپاشی حکمرانی است.

وقتی حاکمیت از میثاق ملی خود به‌شکل نهادینه و اصلاح‌ناپذیر، عدول می‌کند و «ایران را برای همه‌ی ایرانیان» نمی‌خواهد، نافرمانی مدنی ابزار شهروندان برای یادآوری میثاق ملی است. نافرمانی مدنی کنش وفادارانه به ایران است، حتی اگر در مخالفت با دولت مستقر باشد؛ این یعنی تمایز میان وفاداری به ملت و وفاداری به حکومت.

جامعه‌ای که حق اعتراض و نافرمانی مدنی مسالمت‌آمیز را تحت هر شرایطی سرکوب می‌کند، شکنندگی خود را به نمایش می‌گذارد. انسجام ملی پایدار، آن‌چنان قوی و منعطف است که می‌تواند صدای مخالف را در درون خود هضم کند و از آن برای اصلاح و تقویت خود بهره ببرد. سرکوب اعتراض مدنی نشانه‌ی وحدت ملی نیست، نشانه‌ی ترس از فروپاشی وحدت پوشالی است.

نقش حافظه‌ی جمعی در عصر پساجنگ چیست: التیام‌بخش است یا زخم‌ زنده‌نگه‌دار؟

حافظه‌ی جمعی شمشیر دولبه است. می‌تواند هم التیام‌بخش باشد، هم زخم‌ها را زنده نگه دارد؛ همه‌چیز به «نحوه‌ی روایت» بستگی دارد. وقتی حافظه‌ی جمعی (مثلاً از رخداد جنگ) صرفاً بر جنایت دشمن و مظلومیت خودی تأکید می‌کند و از آن برای بسیج دائمی و لاپوشانی ناکارآمدی در زمان حال استفاده می‌کند، این حافظه‌ی مخرّب به ابزاری برای بازتولید نفرت و توجیه ناکارآمدی بدل می‌شود. این روایت مانع از صلح درونی و بیرونی است.

اما حافظه‌ی جمعی زمانی شفابخش است که در کنار یادآوری فداکاری‌ها و جنایات، به ما درس‌هایی برای آینده بدهد. این حافظه‌ی سازنده بر ابعاد انسانی فاجعه تأکید می‌کند، به همه‌ی قربانیان (حتی غیرخودی‌ها) احترام می‌گذارد و هدفش «تکرار نشدن فاجعه» است. این حافظه، حافظه‌ی مقاوم و مسئول است که ضمن فراموش نکردن گذشته، به‌دنبال ساختن آینده‌ای متفاوت است. تعادل میان فراموشی شفابخش و حافظه‌ی مقاوم در گرو سیاست حافظه‌ی ملی است، که هدف آن نه انتقام‌جویی، بلکه عبرت‌آموزی، عدالت و آشتی است.

آیا در عصر رسانه‌های شبکه‌ای، انسجام ملی ممکن است؟

انسجام ملی به کمک رسانه‌های کلاسیک قرن بیستم البته دیگر ممکن نیست. این بدان‌معناست که انسجام ملی مبتنی بر «روایت ملی واحد» که از سوی رسانه‌های رسمی (رادیو، تلویزیون) منتشر می‌شد، به تاریخ پیوسته است. عصر رسانه‌های شبکه‌ای همانا عصر تکثر روایت‌ها و مرگ رسانه‌ی مرکزی دولتی است. این چالش بزرگی است، اما فرصت نیز هست. تلاش برای بازگشت به مدل قدیمی رسانه که صداوسیما بر آن اصرار دارد، تلاشی بیهوده و سرکوب‌گرانه است. راهکار، پذیرش این واقعیت رسانه‌شناختی مرکزگریز و از بالا به پایین جدید و تلاش برای ایجاد نوعی «وحدت در کثرت روایی» است. این یعنی:

ایجاد فضاهای گفت‌وگوی عمومی: به‌جای تلاش برای کنترل یا سرکوب روایت‌ها، باید بسترهایی برای تضارب آراء و گفت‌وگو میان روایت‌های مختلف ایجاد کرد.

تقویت سواد رسانه‌ای: شهروندان باید قادر به تشخیص اطلاعات نادرست و تحلیل نقادانه‌ی روایت‌های مختلف باشند.

تمرکز بر نقاط اشتراک: با وجود همه‌ی تفاوت‌ها، روایت‌های مختلف می‌توانند بر سر اصول کلی مانند تمامیت ارضی، منافع ملی و ارزش‌های انسانی به اشتراک برسند. انسجام ملی جدید، نه از دل یک روایت واحد، بلکه از گفت‌وگوی مداوم میان روایت‌های متکثر حول محور مشترک ایران و منافع ملی شکل می‌گیرد.

مثلاً شبکه‌ی نمایش خانگی، که در ایران بسیار گسترش یافته و سریال‌های بعضاً باکیفیتی هم بیرون می‌دهد، گرچه غیردولتی و کاملاً خصوصی نیست ولی قدمی امیدبخش به سمت رسمیت‌یافتن تکثر روایی در درون ایران است. 

مرز میان انسجام ملی و حذف صداهای متفاوت کجاست؟

مرز دقیقاً همان‌ جای باریکی است که «وحدت» به «یکسان‌سازی» بدل می‌شود.انسجام ملی (Unity)یعنی گردآمدن اجزای گوناگون ملت برای تشکیل کلی بزرگتر، درحالی‌که هر جزء هویت خود را حفظ می‌کند؛ مانند تارهای رنگارنگ قالی که در کنار هم نقش واحد و زیبایی می‌سازند.اما یکسان‌سازی (Uniformity)  یعنی رنگ‌کردن همه‌ی تارهای رنگارنگ قالی با رنگی واحد؛ حتی اگر آن تک‌رنگ، به‌خودی‌خود هم زیبا باشد، نتیجه‌ی این کار قالی‌ای بی‌روح و فاقد زیباییِ طراز است.

پروژه‌ی انسجام ملی زمانی سالم و دموکراتیک است که تکثر را به‌عنوان سرمایه به‌رسمیت بشناسد. اما هرگاه به‌بهانه‌ی وحدت، زبان، فرهنگ، مذهب یا سبک زندگی متفاوت، یک گروه سرکوب شود تا با اکثریت همسان گردد، ما از مرز انسجام عبور کرده و به ورطه‌ی سرکوب، پاکسازی فرهنگی و یکسان‌سازی ایدئولوژیک افتاده‌ایم.

راهکار، پایبندی به اصل اصیلِ «ایران برای همه‌ی ایرانیان» است. در این چارچوب، وحدت به‌معنای تعهد همگانی به خانه‌ی مشترک است، خانه‌ای که در آن هر اتاق، دکوراسیون و رنگ خاص خود را دارد، اما همه‌ی اتاق‌ها در استحکام کل خانه شریک‌اند. مرز باریک وحدت و یکسان‌سازی، در به‌رسمیت شناختن حقوق برابر شهروندی برای همه‌ی افراد، صرف‌نظر از تعلقات‌شان، نهفته است.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار