نقش رسانهها در ساختن روایتهای بدیل از زنکشی
مرگ زهرا قائمی، کارمند دانشکده علوم خانواده دانشگاه تهران، باری دیگر همه ما را در بهت فرو برد. او که در فضایی کار و فعالیت میکرد که یکی از اهدافاش شناخت، آگاهیرسانی و بهبود وضعیت اجتماعی زنان بود، طبق گفتههای همکارانش، بهدست همسرش کشته شد.

شیوا علینقیان جامعهشناس
مرگ زهرا قائمی، کارمند دانشکده علوم خانواده دانشگاه تهران، باری دیگر همه ما را در بهت فرو برد. او که در فضایی کار و فعالیت میکرد که یکی از اهدافاش شناخت، آگاهیرسانی و بهبود وضعیت اجتماعی زنان بود، طبق گفتههای همکارانش، بهدست همسرش کشته شد. همان ساختار خشونتیای که سالها در میدان شناختاش کار کرد. او نه نخستین زنی بود که قربانی خشونت خانگی شد، نه آخرین. مرگ او نمادی از تداوم همان چرخهای است که از خانه تا نهادهای رسمی امتداد دارد.
در جامعهای که امنیت زنان هنوز یک «آرزو» است، نه یک حق تضمینشده، هر قتل زنانه فقط یک فاجعه شخصی نیست، بلکه آیینهای از ساختارهای نابرابر قدرت، سکوت نهادی و طبیعیسازی خشونت است. زنکُشی یا فموساید در ادبیات حقوقی و اجتماعی، به قتل زنی گفته میشود که بهدلیل جنسیت او، کنترل جنسیتی، ناموس، افتخار خانوادگی یا خشونت خانگی انجام شده باشد. در ایران بهدلایل مختلف ازجمله پنهانکاری، ضعف نظام ثبت و گزارش یا اجتناب متولیان رسانهای، ترس یا تهدید اولیایدم و... آمار دقیق رسمی در این باره بسیار محدود است. بااینحال برخی گزارشها و رسانهها برآوردهایی ارائه کردهاند.
برای مثال به گزارش روزنامه شرق در سهماهه نخست سالهای ۱۴۰۱، ۱۴۰۲ و ۱۴۰۳، دستکم ۸۵ زن و دختر توسط اعضای خانواده (همسر، پدر، برادر و...) کشته شدهاند. در سال ۲۰۲۳، سازمان Stop Femicide گزارش داده که ۱۵۶ مورد زنکُشی را در ایران ثبت کرده است، یعنی بهطور متوسط ۱۳ مورد در ماه. به گزارش «عصر ایران» در سال ۱۴۰۴، ظرف کمتر از دو ماه، دستکم ۱۰ مورد قتل «ناموسی» تأیید شدهاند. در این بین در رسانهها گاهی گزارش دادهاند که تهران در صدر آمار زنکُشی در کشور است. پس از تهران، استانهای البرز (۷ مورد)، ارومیه (۵ مورد)، فارس و ایلام (۳ مورد هرکدام) در رتبههای بعدی هستند.
پیشتر نیز گفته میشد که استانهایی مثل کردستان، خوزستان، ایلام و سیستانوبلوچستان آمار زنکُشی بالاتری از میانگین کشوری دارند. نکته قابل ملاحظه آنکه، بسیاری از این آمارها محدود به گزارشهای رسانهای یا نهادهای مدنیاند، نه آمارهای رسمی دستگاههای دولتی. بنابراین احتمال زیادی وجود دارد که تعداد واقعی زنکُشیها بیشتر باشد و بخش قابلتوجهی از آن پنهان بماند. تفاوتها میان وضعیت استانها نیز میتواند ناشی از عوامل متعددی چون؛ تفاوت در آزادیهای اجتماعی و جنسیتی، فرهنگ محلی، سطح عدالت قضایی، دسترسی متفاوت به شبکههای حمایتی زنان، توان پیگیری نهادهای مدنی، تمرکز رسانهای و شدت سنتهای پدرسالارانه باشد.
درباره علل ماندگاری زنکشی میتوان بهطورکلی به چند عامل اشاره کرد؛ ساختارهای قانونی و حقوقی نابرابر که درواقع از وجود مقرراتی که به قاتلان زن ازجمله مردان خانواده امتیازات میدهد یا راه فرار میگشاید حرف میزند، از تصویبنشدن لایحه «منع خشونت علیه زنان» که سالهاست بلاتکلیف مانده است. فرهنگ پدرسالار، ناموسگرا و کنترل جنسیتی از دیگر علل ماندگاری زنکُشی است. ضعف سیستم نظارت، اطلاعرسانی و پیگیری قضایی، یعنی ناقصبودن دادهها و ثبت رسمی قتل زنان و ضعف در نظام قضایی بهخصوص در برخورد با خشونت خانوادگی باعث میشود که بسیاری از قربانیان از شکایت منصرف شوند تا خشونت و فشار خانواده یا دستگاه قضایی تشدید نشود. زنکُشی در ایران تا حد زیادی تابع تعامل عوامل ساختاری، قانونی و فرهنگی است.
حقوقدانان بارها اشاره کردهاند که قوانین حمایتی در زمینه منع تعرض، آزار و نگهداری اجباری زن در منزل، یا منع خشونت خانگی که میتوانست علیه این زمینهها برخیزد و واقعاً جنبه پیشگیرانه داشته باشد نیز بسیار محدود است. حتی دسترسی به خانههای امن یا خدمات مشاورهای نیز برای بسیار از آنان امری دستنیافتنی است و هنوز برخی از استانها ـ نزدیک به شش استان ـ خانه امن ندارند.
در این بین، رسانهها و شبکههای اجتماعی نیز متأسفانه بعضاً خشونت علیه زنان را عادیسازی یا رمانتیزه میکنند؛ بهویژه از طریق بازنماییهای فرهنگی و تصویری که خشونت را بهعنوان بخشی از عشق، غیرت، یا نظم خانوادگی مشروع جلوه میدهد. در سریالها، فیلمها و حتی اخبار، مرد خشمگین اغلب بهعنوان «مرد عاشق»، «پدر غیرتمند» یا «شوهر دلسوز» تصویر میشود، درحالیکه زنِ قربانی با برچسبهایی چون «بیوفا»، «خاطی»، «زیادهخواه» یا «عامل تحریک» بازنمایی میشود. این نوع روایتها نهتنها خشونت را طبیعی جلوه میدهند، بلکه ساختار مردسالارانهی قدرت را بازتولید میکنند و مخاطب را به همدلی با خشونتگر وادار میکنند.
در مقابل، من فکر میکنم رسانهها میتوانند روایتهای بدیل تولید کنند؛ روایتهایی که نهتنها زنان را از جایگاه «قربانی خاموش» به جایگاه «شاهد، عامل و صاحب صدا» منتقل کنند و از بازنمایی خشونت بهعنوان امر شخصی یا خانوادگی پرهیز کنند، بلکه نشان دهند که این امر ظاهراً شخصی، تا چهاندازه اجتماعی و سیاسی است. چگونگی گزارش قتل بر درک عمومی تأثیر دارد.
رسانهها میتوانند به قربانیان نام، چهره و داستان دهند و به جامعه بگویند که این اتفاق واقعی، مهم و غیرشخصی است. شفافسازی در روند رسیدگی قضایی از طریق رسانهها، میتواند نشان دهد آیا عدالت اجرا میشود یا نه، حساسیت به موضوع را بالا ببرد و جنبشهای اعتراضی ایجاد کند. بااینحال اما رسانههای دولتی همواره از انتشار اخبار زنکُشی اجتناب میکنند یا آن را کماهمیت جلوه میدهند.