| کد مطلب: ۳۴۵۳۳

«قضیه» بی‌معنایی/ درباره کنسرت نمایش ژن زامبی

ژن زامبی با برخورداری از متن مناسب و فضای کمیک خود، همچنین با بهره بردن از بازی خوب بازیگرانِ یک‌دست و پرتوانش آنچه را که از قول بکت آمد، تحقق بخشیده است.

«قضیه» بی‌معنایی/ درباره کنسرت نمایش ژن زامبی

بکت معتقد است که تئاتر باید واقعیت‌های پیچیده و گاهی غیرقابل فهم را به تصویر بکشد و از طریق نمایشِ بی‌معنایی، مخاطبان را به تفکر عمیق‌تر درباره همین بی‌معنایی دعوت کند. ژن زامبی دقیقاً همین کار را می‌کند. تماشاگر با دیدن شمایل شخصیت‌ها و با شنیدین اولین دیالوگ‌ها از خودش می‌پرسد، «قضیه» چیست؟ پرسشی که با اجرای نمایش طرح می‌شود و فرآیند اجرا نه در پی پاسخ به آن، بلکه به دنبال فربه ساختن‌اش در ذهن تماشاگر است.

ژن زامبی با برخورداری از متن مناسب و فضای کمیک خود، همچنین با بهره بردن از بازی خوب بازیگرانِ یک‌دست و پرتوانش آنچه را که از قول بکت آمد، تحقق بخشیده است.  کنسرت گروه خورشید که بخشی از صحنه نمایش را به‌طور ثابت به خودش اختصاص داده و باید از تمهیدات کارگردانی و قاعدتاً جزو نمایش حسابش کرد، غیر از مواقعی که زیر صدای دیالوگ‌های احساسی تماشاگران ملودی‌پردازی‌هایی می‌کند یا در خدمت حرکات ناموزون بعضی صحنه‌هاست، انصافاً فضای مفرحی ایجاد می‌کند.

ترانه‌های جذابی هم در چنته دارد که برای خودشان واقعاً در حد و اندازه یک کنسرت موسیقی خوب هستند. گیتار الکترونیک با خواننده خسته خش‌دار و شعرهای روشنفکری با تم انتقادی فضای مدرن. اما همانطور که در فرازی از یکی از ترانه‌ها اشاره می‌شود، گروه خورشید شخصیت رمانی است که خودش اصلاً آن را نخوانده است و به همان اندازه‌ چیزی از کاری که باید بکند، نمی‌داند و انگار به کلیت اثر غالب شده است. شاید حضور گروه موسیقی را هم بتوان با ارجاع به فرازی که درباره بی‌معنایی آمد، رفع‌ و رجوع کرد اما موسیقی گروه خورشید تا آخر به همان بلاتکلیفی اولیه‌ای که زیرصدای هیاهوی تماشاگران، پیش از جاگرفتن در صندلی‌هایشان، ملودی خفیفی را در فضایی کافه‌زده اجرا می‌کند، می‌ماند.

این ترکیب «کنسرت نمایش» فقط در حد ترفند فرح‌بخش کردن فضایی که به برخی صحنه‌های تئاتر هم می‌آید، کمک می‌کند اما چیزی به کلیت اثر اضافه نمی‌کند که هیچ، حتی فضای دیستوپیایی آن را (اگر مجاز باشیم چنین اصطلاحی را درباره فضای نمایش به‌کار ببریم) به بازی می‌گیرد. ژن زامبی بیش از هر چیز درباره تکرار است. درباره تکرار بی‌معنایی. بی‌معنایی‌ای که در مرگ و زندگی فورچوناهای اینوری و اونوری جریان دارد. فورچوناهای اینوری با شمایل عجیب و غریبی که اقتضای بی‌زمان‌و‌‌مکانی صحنه‌ای است که در آن به چشم می‌آیند، غیر از خمیدگی، خنگی و افلیجی فرق زیادی با ساکنان فورچونای اونوری ندارند.

آنها در محدوده‌ای امن و امان به زندگی نباتی خود مشغولند و هیچ تلنگر آهنگینی هم قرار نیست این روال را مختل کند. به همین ترتیب استاد و همراهش که از جهان دیگری برای پاسخ به چیستی مرگ به سرزمین اینوری آمده‌اند هم بی‌سرزمین و بی‌سابقه‌اند. بااین‌که به‌نظر می‌آید رویه منطقی‌تری دارند اما به همان اندازه عجیب‌وغریب رفتار می‌کنند. آنها قاعدتاً نمی‌دانند به زندگی ابدی محکوم‌شدن یعنی چه، حتی معلوم نیست چرا باید از این حکم بترسند و برای عدم اجرای آن ترفندهای ریاکارانه در پیش بگیرند.

فورچوناهای اونوری همانقدر زندگی را نمی‌فهمند که فورچوناهای اینوری مرگ را. معلوم نیست استاد چرا با آن شور حرارت (بازیگر در خلال  این صحنه فرصتی برای به‌رخ‌کشیدن توانایی‌های بازیگری خود پیدا می‌کند) در بزنگاهی شعارزده از اندوه و افسانه شاهنامه، به رستم و سهراب و نهایتاً دریغ برای وطن اشاره می‌‌کند. اندوه و دریغی که در پایان با لحن بامزه پادشاه که حال استاد را می‌پرسد، با تلنگر خنده تماشاگران به‌کلی محو می‌شود: استاد خوبی؟ نویسنده به خوبی می‌داند که این وضعیت به‌طرزی ناگزیر همواره در پی تکرار خود است.

اصلاً قرار نیست استاد اهل فورچونای اونوری، خللی در لاقیدی سرشار از زندگی بی‌ربط و معنی اهالی فورچونای اینوری بیاندازد. چنان‌که در روال زندگی فورچوناهای اونوری هم که مجهز به عناصر و مفاهیم فرهنگی به‌ظاهر غنی‌تری هستند، قرار نیست خللی بیش از این تجربه کابوس‌وار وارد شود. همه‌چیز به شعارهای پرطمطراق ختم می‌شود و درنهایت استاد خسته پس از توضیح مفهوم سوگواری، از صحنه محو می‌شود.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار