گاهی سینما گاهی زندگی و زمانی هردو
مقایسه سینما با زیست یومیه توده مردم کوچه و بازار از آن جهت مطرح شد که هنر هفتم، اگر خوب به تصویر درآید و قصه داشته باشد و تعریف درستی از داستان ارائه دهد؛ همان زندگیای است که بسیاری آرزویش را دارند.
![گاهی سینما گاهی زندگی و زمانی هردو](https://cdn.hammihanonline.ir/thumbnail/bbgmMKEpYqsR/Z0T8H9pYUbXo0sZ7HQQFzxbDxX4ArhZowm6qBw3FUyZWi5SxYRscIcVa_6wgytZeXuDQWqN0BgFCeyo0woFaD79kLxmvcp_86atk84Zr3YPQFqrFNTzdaw,,/ah-aspect-ratio-1280-720.jpg)
بعد از تماشای دو یا سه اثر جاندار و بیمانند در جشنواره فیلم فجر؛ که دو تای آن در بخش خارج از مسابقه بودند و به لطف ستاد جشنواره (پیگیری و لطفشان!) فرصت تکاکران برای اصحاب رسانه و منتقدان پیدا کردند، نکتهای جلبتوجه کرد و در بیشتر گعدههای بعد از فیلم، رخ مینمود این انگاره. نکته آن بود که همگان اذعان میداشتند اگر با دو، سه فیلم حالمان اینگونه خوب میشود و میتوانیم دقایق طولانی با هم دربارهشان حرف بزنیم؛ اگر این تعداد به 10 یا 20 فیلم برسد؛
آنگاه وضع روحی و روانیمان چه حالی پیدا خواهد کرد؟! که یادآور مفهوم برعکس این بیت است که: احمدک را که رخ نمونه بود/ آبله بر دمد چگونه بود! آری اگر فضای سینمایی و بالمآل سختگیریهای فیلمنامهای برداشته شود، اینگونه جو مثبت و پویایی هنر هفتم بروز خواهد کرد و این نگره اگر به سایر شئونات روزمره زندگی تعمیم یاید هم؛ میتوان آسایش فکری بیشتری مشاهده کرد بین عموم مردم. اگر سینما با فیلمهایش در بازه زمانی مشخصی حال خوب ایجاد مینماید، که به هر حال بعد از مدتی فراموش میشود؛ ساحت اجتماعی زندگی مردم، فقرهای است که در مانایی درازمدتش شکی نیست.
اینکه مردم در زندگی روزمره مسکن خوب داشته باشند، خودروی مناسب سوار شوند، غذای درخور سهمشان شود و فراخور توان و تلاششان آسایش خود و خانواده را مهیا کنند، بسان آن حال خوشی است که حین تماشای فیلمی میسور میشود. مقایسه سینما با زیست یومیه توده مردم کوچه و بازار از آن جهت مطرح شد که هنر هفتم، اگر خوب به تصویر درآید و قصه داشته باشد و تعریف درستی از داستان ارائه دهد؛ همان زندگیای است که بسیاری آرزویش را دارند. مقصود از حال خوش و روان سالم نیز، لزوماً دستیابی به همه نعمات روی زمین نیست.
در حد همان مسکن و خودرو و غذایی که در نوشته آمد، معنا مییابد. اگر سینما در ذات خود برآیندی از حوادث و رویدادهایی است که با میزانسن و دکوپاژ به دست کارگردان و با قلم فیلمنامهنویس، رنگ پرده به خود میگیرد، زندگی عادی مردم نیز در پرده اصلی روزگار دستخوش میزانسنهای بیشماری میشود. در سینما کارگردان و فیلمبرداری وجود دارد که بتواند هر آندم که پلان و سکانسی دلخواهشان نبود، دستور کات دهند. در زیست همگانی مردم اما این کات دادن یا ندادن و ایجاد حال خوش آنچنان بسامد درخوری ندارد. طرفه آنکه در جاهایی سینما و زندگی با هم در یک مسیر هستند.
اگر فیلمنامه خوب با کارگردان کاربلد و بازیگران امتحانپسداده، میتوانند اثری خلق کنند که حال ماندگار ایجاد کند، بالطبع در همان راستایی است که برای مردم زندگی آبرومند با همه پارامترهایش مهیا شود. اگر عشق در سینما به تصویر درمیآید، اگر موسیقی جان میگیرد، اگر کلام و تصویر در پرده نقرهای به مخاطب حال خوشی هدیه میدهد، بهطریقاولی همان زندگی واقعی است که تماشاگر بدان نیاز دارد. رنج و درد و آسایش و رفاه را همزمان درک کردن؛ و نه فقط یکسویه در بیشتر زمانها حرمان و درد را نوش کردن! برگردیم به ابتدای یادداشت و کدی دهیم از فیلمهایی که حالخوبکن بودند.
آنها چه داشتند که اینگونه طی چندروز فضای سینما را به سیطره خود درآوردند؟ اگر فیلم «غریزه» سیاوش اسعدی از عشق گفت و مردانگی؛ از سینما و نوجوانی و غرور عاشقی و اگر شاهکار بیبدیل اکتای براهنی «پیر پسر» از جنون و پلشتی پدر گفت با نیمنگاهی به عشقی بیفرجام؛ همهوهمه یکصدا زندگیهایی بودند که در پیرامونمان بهنحوی دیدهایم. اندک زمانی آن را زیست نکردهایم؛ آن را با پوست، گوشت و خون لمسشده به جان دیدهایم.
در یکی عشق خواستیم، در دیگری نفرت. آری معنای مقایسه سینما و زندگی مگر جز این است...؟! در پیدایش هر دو، همگان هرچقدر سهم داریم، بکوشیم. مسئولان بهنوعی، مردم هم به طریق دیگر؛ تا سینما به زندگیمان آید و زمانی هم زندگیها به سینما! زندگی سینما پارادیزو میخواهد و سینما پارادیزو هم زندگی! در معنای این دو شک نکنیم...