| کد مطلب: ۲۹۷۳۶

جادویی که در تصویر گم شد/رمانی که گابریل گارسیا مارکز دهه‌‏ها مخالف به تصویر درآمدن آن بود بعد از مرگ خالق تبدیل به سریالی موفق شد

احتمالا هرکسی که رمان «صد سال تنهایی» را خوانده باشد، می‌داند که گابریل گارسیا مارکز با ساخت نسخه‌ی سینمایی آن مخالف بود، او هیچ‌وقت نمی‌خواست که مهم‌ترین کتابش، اثری که جهانیان او را با آن می‌شناسند، به فیلم تبدیل شود و ترجیح می‌داد که خوانندگان کتابش خودشان شخصیت‌ها را در ذهن‌شان تصور کنند.

جادویی که در تصویر گم شد/رمانی که گابریل گارسیا مارکز دهه‌‏ها مخالف به تصویر درآمدن آن بود بعد از مرگ خالق تبدیل به سریالی موفق شد

احتمالا هرکسی که رمان «صد سال تنهایی» را خوانده باشد، می‌داند که گابریل گارسیا مارکز با ساخت نسخه‌ی سینمایی آن مخالف بود، او هیچ‌وقت نمی‌خواست که مهم‌ترین کتابش، اثری که جهانیان او را با آن می‌شناسند، به فیلم تبدیل شود و ترجیح می‌داد که خوانندگان کتابش خودشان شخصیت‌ها را در ذهن‌شان تصور کنند. مارکز اعتقاد داشت برای اینکه داستان به‌شکل مناسبی به تصویر کشیده شود، به 100ساعت فیلم نیاز است و تنها در صورتی می‌توان به اقتباس سینمایی فکر کرد که فیلم به زبان اسپانیایی و در کلمبیا ساخته و فیلمبرداری شود.

عشاق این رمان هم قطعاً با این نظر مارکز موافق بوده و هستند، با این حال فرزندان نویسنده برنده جایزه نوبل نقل قولی را از پدر آوردند که در آن مارکز گفته بود: «وقتی از دنیا رفتم، می‌توانید هر کاری خواستید انجام بدهید» و همین جمله که صحت‌اش را فقط فرزندان گابو می‌توانند تایید کنند، برای بچه‌های این اسطوره کلمبیایی کافی بود تا کمتر از یک دهه بعد از درگذشت این نویسنده، حق و حقوق این اثر را به نتفلیکس بفروشند. 

ماکوندو

فصل اول نسخه سریالی «صد سال تنهایی»، روز 11 دسامبر (21 آذرماه) در حالی در هشت اپیزود منتشر شد که قسمت اول این مجموعه با عنوان «ماکوندو» با همان جمله ابتدایی مشهور کتاب آغاز می‌شود: «سال‌های‌سال بعد، هنگامی که سرهنگ آئورلیانو بوئندیا در مقابل سربازانی که قرار بود تیربارانش کنند ایستاده بود، بعدازظهر دوردستی را به یاد آورد که پدرش او را به کشف یخ برده بود» (ترجمه بهمن فرزانه، انتشارات امیرکبیر، چاپ سوم ص11). مارکز در ادامه همین چند خط، ماکوندو را با واژه‌هایی که گفته می‌شود تحت‌تاثیر اولیس جیمز جویس بود، معرفی می‌کند و ما با این توصیف زیبا به دهکده جادویی ماکوندو که کل داستان در آن می‌گذرد، وارد می‌شویم و در همان ابتدای سفرمان قصه مواجهه خانواده بوئندیا، کولی‌ها و ملکیادس را از نظر می‌گذرانیم.

سازنده سریال نتفلیکس اما مسیر دیگری را بعد از آن کلام آغازین ادامه می‌دهد؛ او بلافاصله 15صفحه در کتاب جلو می‌رود (در ترجمه بهمن فرزانه، چاپ سوم، ص25) و اثرگذاری جمله افتتاحیه را روی مخاطب به پایین‌‎ترین حد کاهش می‌دهد. در ادامه سریال تا دقیقه 20، سازندگان مجموعه زمان را صرف دلیل رفتن خوزه آرکادیو بوئندیا و اورسولا به منطقه‌ای که بعدها نام ماکوندو به خود می‌گیرد، می‌کنند.

در این بازه زمانی 20 دقیقه‌ای، از نگاه من وقت زیادی صرف صحنه‌های جنسی می‌شود که به نظر چندان لازم نبود، گرچه نمی‌توان نفی کرد که در کتاب مارکز نیز این لحظات نقش برجسته‌ای دارند اما در دل روایت و کلمات جادویی مارکز چنان پررنگ به نظر نمی‌رسند درحالی‌که در سریال این لحظات بسیار به چشم می‌آیند. یک سکانس دو دقیقه‌ای شبِ ازدواج، دو سکانس نیم‌دقیقه‌ای پیش از کشتن پرودنسیو آگیلار و یک سکانس یک دقیقه‌ای پس از کشتن این کاراکتر صرف این‌قبیل صحنه‌ها می‌شود.

برای مقایسه کتاب و سریال در چنین لحظاتی کافی است سکانس یک دقیقه‌ای رختخواب بعد از کشتن پرودنسیو آگیلار را که در مدت زمان 58 دقیقه‌ای قسمت اول بسیار به چشم می‌آید با کتاب مارکز مطابقت دهید، مارکز آن صحنه را در کتاب 352 صفحه‌ای‌اش (ترجمه فرزانه، چاپ سوم) تنها در دوخط‌ونیم با این واژه‌ها توصیف می‌کند: «شبی از شب‌های زیبای ماه ژوئن بود، هوا خنک بود و ماه در آسمان می‌درخشید و آنها ]خوزه آرکادیو و اورسولا[ بی‌اعتنا به بادی که صدای گریه اقوام پرودنسیو آگیلار را به اتاق می‌آورد تا سحر بیدار ماندند و عشق ورزیدند.» (ترجمه فرزانه، ص27) از نگاه من سازندگان سریال که موفقیت آثاری مثل «بازی تاج و تخت» را در تلویزیون دیده بودند، ترجیح می‌دادند، سویه لحظات جنسی کار مارکز را پررنگ‌تر جلوه دهند. 

سفری آگیره‌وار

البته نمی‌توان تلاش سازندگان این مجموعه را در همه بخش‌ها نادیده گرفت. به اعتقاد من قوی‌ترین بخش اپیزود اول، بازه زمانی است که خوزه آرکادیو و همراهانش برای یافتن جایی برای زندگی که بعدها نامش ماکوندو می‌شود به جست‌وجو می‌پردازند، از لحاظ بصری نماهای بسیار زیبایی به تصویر کشیده شده که یادآور سفر اکشتافی شاهکار ورنر هرتسوک یعنی فیلم درخشان «آگیره، خشم پروردگار» نیز است. این لحظات شاید در اپیزود اول تنها جایی باشد که می‌توان گفت سریال چیزی به مخاطبی که کتاب را خوانده، می‌افزاید، بخش اعظم این سفر در کتاب مارکز حدود 30 خط است (ترجمه فرزانه، ص28) درحالی‌که 11 دقیقه بصری باشکوه از این سفر اکتشافی در مجموعه قرار داده شده است. 

ملکیادس

باز به یکی دیگر از نکته‌های منفی این مجموعه بپردازیم که البته گویا چاره‌ای هم برای آن وجود ندارد؛ آن هم سرسری و بی‌تأمل پرداختن به اغلب کاراکترهاست. دلیل این اتفاق هم شمار زیاد کاراکترهای کتاب و مدت زمان محدود سریال است، مثلاً ملکیادس در سریال در حدود دقیقه 40 اپیزود اول وارد داستان می‌شود؛ یک کولی خوش‌تیپ با ریشی نسبتاً بلند که سردسته گروهی از کولی‌هاست. ملکیادس در ادامه سریال همچون کتاب در رفت وآمد است ولی در مجموعه نتفلیکس برخلاف رمان مارکز، جز در گریم و چهره پردازی تلاش چندانی برای مرموز جلوه دادن و کاریزماتیک نشان دادن این کولی اندیشمند نشده است.

همان سکانس ورود و البته بقیه صحنه‌های ملکیادس در اپیزودهای اول و دوم را با این جملات موثر مارکز در توصیف این شخصیت مقایسه کنید: «او ]ملکیادس[ نمونه یک فراری بود که به هر نوع مرض و فاجعه‌ای که ممکن است بر بشر نازل شود، دچار شده بود؛ پلاگر در خاورمیانه، اسکوربوت در شبه‌جزیره مالزی، جذام در اسکندریه، بری‌بری در ژاپن، طاعون در ماداگاسکار، زلزله در سیسیل و غرق‌شدن کشتی در تنگه ماگالیانس. این موجود خارق‌العاده که می‌گفت کلید نوستراداموس را در دست دارد، مرد افسرده‌ای بود در پس پرده‌ای از غم و نگاه آسیایی‌اش و گویی ماوراء هر چیز را می‌دید.» (ترجمه فرزانه، ص14 و 15) مارکز این جملات را در چهارمین صفحه کتابش بیان می‌کند.

او چنان هاله افسانه‌ای دور کاراکتر ملکیادس قرار می‌دهد که خوانندگان کتاب تا آخرین صفحه این رمان، جویای سرنوشت این شخصیت هستند، آیا این امر در سریال محقق شده است، جواب از نظر من بی‌تردید «نه» است. به‌عنوان کسی که رمان مارکز را بسیار دوست دارم، بعد از دیدن اپیزود دوم ترجیح دادم تماشای آن را متوقف کنم، البته که معتقدم سازندگان این مجموعه تمام تلاش خود را انجام دادند تا اثری آبرومند به مخاطب عرضه کنند و در این امر هم موفق ظاهر شدند؛ بااین‌حال از همان ابتدا هم آشکار بود که «صد سال تنهایی» مانند بسیاری دیگر از شاهکارهای دنیای ادبیات یعنی «آنا کارنینا»، «مادام بوآری»، «پیرمرد و دریا»، «گتسبی بزرگ» و... نیست.

این اثر به‌واسطه سبک‌اش که رئالیسم جادویی است، به تصویر کشیده شدن‌اش در سینما و تلویزیون کاری سخت و دشوار است. اگر غلظت جادو و خیال‌انگیزی کار کم شود، بخش بزرگی از آنچه مارکز در نظر داشته از بین می‌رود. اگر آن لحظات مثل آن نمونه در اپیزود اول که آئورلیانو، افتادن قابلمه را پیش‌بینی می‌کند به تصویر کشیده شود، شکل و شمایلی فانتزی ـ تخیلی می‌گیرد و آنجاست که برای مثال باید با آثاری چون «ارباب حلقه‌ها» و «بازی تاج و تخت» در میدان رقابت قرار گیرد که به نظر یارای رقابت با آنها را ندارد.

در پایان باید بگویم با وجود آنکه منتقدان اغلب این اثر را ستایش کرده‌اند و از عبارت‌هایی چون «اقتباسی زیبا و جاه‌طلبانه»، «مجموعه‌ای با تصاویر شگفت‌انگیز» و «دست یافتن به امری ناممکن» استفاده کرده‌اند و حقیقتاً نمی‌توان خرده چندانی به سازندگان کار گرفت. بر این باورم، مارکز حق داشت که خواننده‌های این کتاب باید شخصیت‌ها را همانگونه که در ذهن خود دارند، تصور کنند. لذت «صد سال تنهایی»، به همین تنهایی تصور کردن شخصیت‌ها و لحظات جادویی‌اش است.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار