| کد مطلب: ۲۶۳۳
آینده را روند رویدادها شکل می‌دهد

آینده را روند رویدادها شکل می‌دهد

ابوالفضل دلاوری از چشم‌انداز تحولات می‌گوید/ بخش دوم و پایانی

ابوالفضل دلاوری از چشم‌انداز تحولات می‌گوید/ بخش دوم و پایانی

بخش نخست گفت‌وگو با ابوالفضل دلاوری، استاد علوم سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی دیروز تقدیم خوانندگان شد. در آن بخش، دلاوری رخدادهای اخیر پساژینایی را حرکتی اجتماعی دانست که اگرچه نقش زنان و جوانان در آن بیشتر دیده می‌شود اما عموم اقشار جامعه را می‌توان در صفوف معترضان یافت. از نظر دلاوری این حرکت با قیام‌های 96 و 98، شورش‌های دهه 1370 و حتی جنبش سیاسی 88 متفاوت است و به‌واسطه نارضایتی‌های گسترده عمومی و تعارضات ساختاری و کارکردی در نظام حکمرانی، واجد سویه‌های سیاسی قدرتمندی نیز هست زیرا عملا انگشت اتهام همه معترضان رو به سوی دولت نشانه می‌رود و راه‌حل عبور از بحران‌ها، تغییراتی سیاسی قلمداد می‌شود. اینک در ادامه گفت‌وگو و در بخش دوم، دلاوری با امعان نظر به آرای اخیر سیدجواد طباطبایی، بیشتر به علل کوتاه‌مدت، میان‌مدت و درازمدت شکل‌گیری حرکت اعتراضی کنونی و راه‌های پیش‌روی نظام حکمرانی می‌پردازد و در پایان پیشنهادهای اضطراری خود برای برای گذر ایمن‌تر از این گردنه تاریخی خطیر را با مخاطبان در میان می‌نهد.

در مورد راه های پیش روی سیستم، به رفرم و تحول از بالا اشاره می‌شود. چنین راه هایی تا چه حدی امکان تحقق دارند؟

من معتقدم در یک جامعه بسته همانطور که نمی‌دانیم زیر پوست جامعه چه می‌گذرد و ناگهان تحولات فوران می‌کنند و رو می‌آیند، معلوم نیست در درون هیئت‌حاکمه نیز چه می‌گذرد. آیا چند ماه پیش تصور می‌کردیم جامعه چنین وضعیتی پیدا کند؟ آیا فکر می‌کردیم نوجوانان و جوانانی که گمان می‌کردیم صرفا لذت‌طلب‌اند و هیچ کاری با عرصه عمومی و سیاست ندارند، ناگهان با این سرعت به عرصه عمومی و منازعات سیاسی بیایند؟ به همین سیاق الان نمی‌دانیم در زیر پوست هیئت‌حاکمه و نیروهای دارای منابع قدرت چه می‌گذرد.

با توجه به یکدست شدن ساختار سیاسی به خصوص پس از دو انتخابات 1398 و 1400، نمی توان برخی احتمالات را قوی تر دانست؟

نخست این را عرض کنم که من در دو سه دهه اخیر همواره با یکدست شدن سیستم مخالف بودم. البته انکار نمی‌کنم که دوگانگی‌های ساختار به‌ویژه طی 25سال اخیر آفت‌ها و آسیب‌های فراوانی به کشور زده اما آسیب‌های یکدست شدن را بسی بیشتر از آن دوگانگی‌ها می‌دانستم. فکر کنم در سال 97 بود که در یک تحلیل استعاره‌ای، یکپارچه شدن قدرت سیاسی در ایران را به سرنوشت جداسازی دوقلوهای به هم چسبیده (مرحومه‌ها لاله و لادن) تشبیه کردم. دلایل مخالفتم هم از یک‌سو جنبه استراتژیک داشت یعنی اندک امکان‌ها و فرصت‌های پویایی نسبی در نظام سیاسی را در گرو تداوم این دوگانگی می‌دانستم. از سوی دیگر، بر این باور بودم که با یکدست شدن، کشور دچار بحران‌های شدیدتر با پیامدهای خطرناک‌تر خواهد ‌شد. زیرا پیش‌بینی می‌کردم این یکدستی با تسلط نیروهایی همراه خواهد بود که به دلیل فقدان حداقلی از تجربه و توانمندی‌های سیاسی و مدیریتی نه‌تنها قادر به حل مشکلات نخواهند شد، بلکه بر مشکلات خواهند افزود. همچنین بر این باور بودم و هنوز هم هستم که در وضعیت یکدستی ساختار سیاسی، اندک لایه‌های نازک سیاسی نظام حکمرانی هم حذف خواهد شد و اقتدارگرایی تقویت خواهد شد. در چنین وضعیتی واکنش‌ها و پیامدهای آن از نوع سیاسی نخواهد بود، بلکه از نوع دیگری خواهد بود. خلاصه اینکه نیروهای حاکم فعلی فاقد توانمندی سیاسی لازم هستند و توان مدیریت کشور در شرایط بحرانی را ندارند.

اگر صحبت‌های شما را بپذیریم که در درون سیستم نیروی عملگرای سیاسی وجود ندارد که بتواند این مسئله را به نحو سیاسی مدیریت کند، می‌توان این سخن را پذیرفت که منطق تحولات آتی ایران را جامعه ایران رقم خواهد زد و جامعه خواهد بود که تعیین می‌کند ما به چه سمتی خواهیم رفت؟

اولا آنچه گفتم مربوط به لایه‌های آشکار سیستم بود. من نمی‌دانم؛ شاید در لایه‌های نظامی و امنیتی به دلایل ویژه‌ای که در تاریخ ایران نیز بی‌سابقه نیست، نیروهای سیاسی آشکار نشده‌ای وجود داشته باشند. البته بنده نمی‌توانم توان چنین نیروی احتمالی و جهت‌گیری آن را پیش‌بینی کنم؛ همانطور که زمان و جهت‌گیری برون‌ریزی جامعه را نمی‌شود پیش‌بینی کرد. اما در پاسخ به سوال شما، بنده از چند سال قبل بر این باور بوده‌ام که به دلیل آشفتگی در ساختارها و فرآیندها، تحولات آینده ایران را رویدادها رقم می‌زنند نه فرآیندها و ساختارها. رویدادها و جهت بیرون زدن آنها اما قابل پیش‌بینی نیست و هر جهتی می‌تواند پیدا کند: ثبات‌آفرین یا بی‌ثبات کننده؛ اقتدارگرایانه یا دموکراتیک؛ ائتلاف‌گرایانه یا انحصارطلبانه و حذف‌گرایانه؛ همه اینها محتمل است.

باز برگردیم به جامعه. برخی جامعه شناسان به تحلیل های نسلی، جنسیتی و یا تغییر سبک زندگی اشاره می کنند و معتقدند این جریان حرکتی سیاسی نیست. نظر شما در این زمینه چیست؟

بله. جامعه شناسان تا چندی پیش غالبا چنین می‌گفتند. وجه التفاتی آنها معطوف به لایه‌ها و سویه‌های اجتماعی تحولات و رخدادها بود. البته بعضا به ابعاد سیاسی هم توجه داشته‌اند. طبعا وجه التفاتی بنده به دلیل اینکه دانشجوی علوم سیاسی هستم متفاوت است. بنده براین باورم که نگاه صرفا جامعه‌شناسانه برای فهم تحولات و رویدادهای جاری کافی نیست. این حرکت البته زمینه‌ها و وجوه اجتماعی مهمی دارد اما زمینه‌ها، ابعاد سیاسی و حتی بین‌المللی آن نیز به‌همان اندازه مهم هستند. یادآور شوم که منظورم از ابعاد بین‌المللی ارتباط ارگانیک جامعه و سیاست ایران با جهان پیرامون است، نه اینکه این ناآرامی‌ها را بنیاداً پروژه و توطئه خارجی بدانم. واقعیت آشکارتر این است که آنچه باعث نارضایتی و اعتراضات شده، مسائل عینی اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی دیرپایی است که پیش از این هم بارها به شکل‌های مختلفی واکنش‌های شدید جامعه را برانگیخته بوده‌ اما این‌بار با شدت و حدت بیشتری ظاهر شده است. البته تردیدی نیست که کشورهای رقیب و درگیر، همواره می‌کوشند از رویدادها، تحولات و نقاط‌ضعف یکدیگر در راستای اهداف‌شان استفاده کنند و این ناآرامی‌ها هم استثنا نیست. حتی می‌توان گفت، امروزه به دلیل تشدید تعارضات ایران با کشورهای غربی بر سر مسائل متعددی چون پرونده هسته‌ای و تصوری که از همکاری ایران با روسیه در جنگ اوکراین دارند، آن‌ها با جدیت بیشتری روی آسیب‌پذیری‌های داخلی ایران تمرکز و کار می‌کنند. البته این واقعیت را نباید به‌عنوان سرپوشی بر مسائل داخلی یا توجیهی برای برخورد با ناآرامی‌ها تلقی کرد، بلکه اتفاقا در چنین شرایطی فقط ابتکار عمل‌های سیاسی فوری و مناسب، با هدف بازسازی هرچه سریع‌تر اعتماد و همگرایی ملی و حل‌وفصل منازعات تازه و قدیمی، ضروری و راهگشاست.

با تحلیل دکتر سیدجواد طباطبایی در مورد «انقلاب ملی» به مثابه اعاده انقلاب مشروطه چقدر موافق هستید؟

برداشت بنده این است که تحلیل استادم دکتر جواد طباطبایی، براساس دیدگاه فلسفی‌شان بر روند پیشرونده آگاهی و خودآگاهی ملی جامعه ایرانی استوار است و براین اساس، او حرکت جاری را نقطه عطفی در تاریخ ایران و جلوه‌ای از هویت ایرانی و تلاشی برای تحقق ایده‌های برآمده از این خودآگاهی‌‌ و هویت می‌داند. اگر برداشت بنده درست باشد، من به یک تعبیر با تحلیل استادم موافقم، یعنی این حرکت را بنا بر روح حاکم بر آن، جلوه‌ای از خودآگاهی ملی بخش‌ بزرگی از جامعه امروزین ایران و ازجمله فعالان این جریان می‌دانم. همچنین اگر منظور از اعاده مشروطیت، حرکت جامعه به سوی یک حکمرانی قانون‌مدار باشد این را هم قبول دارم، زیرا چنین گرایشی را حتی اگر آشکارا در گفتمان فعالان میدانی حرکت اعتراضی نبینیم حداقل در گفتار و نوشتار میان بخش بزرگی از نیروهای سیاسی میانه‌رو که فعلا خاموش‌اند، می‌بینیم. اما با توجه به اینکه هم هویت ایرانی و خودآگاهی‌ ملی، هم قانون‌مداری پیش از این نیز در شکل‌های مختلفی در برهه‌های قبلی تاریخ معاصر ایران نظیر سال‌های جنبش مشروطیت، سال‌های اولیه پس از کودتای 1299 و سال‌های جنبش ملی نفت کم‌وبیش ظاهر شده است، شاید انتساب این حرکت صرفا به هویت ملی و قانون‌مداری چندان توضیح‌دهنده ویژگی‌های خاص و معنای تاریخی آن نباشد.

بنده معنای تاریخی این حرکت را طور دیگری می‌بینم. این بحث به همان لایه درازمدت زمینه‌ها و علل و عوامل این حرکت مربوط است. اگر علل کوتاه‌مدت این حرکت را به سختگیری‌ها و خشونت‌ها در مورد سبک و سیاق زندگی روزمره مردم و علل میان‌مدت آن را ناسازگی‌ها، بحران‌های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی ناشی از ساختارها و سیاست‌های کلان داخلی و خارجی بدانیم، علل درازمدت آن را می‌توان به ویژگی دوره‌های تاریخ مدرن ایران و تحولات ذهنیت، هویت و جهان زیست جامعه ایرانی نسبت دهیم. به نظر بنده جامعه ایران در دوره مدرن خود، دو «دور حلزونی» را طی کرده و هم‌اکنون در آستانه دور سوم آن قرار دارد.

منظورتان از این دوره های حلزونی کدام ادوار است؟

در دور اول که از نخستین سال‌های سده 19 میلادی آغاز شد، از درون یک جامعه سنتی، ابتدا بارقه‌هایی از ارتباط و ادراک جهان مدرن در میان بخشی از نخبگان پیدا شد و به‌دنبال آن، به‌تدریج عناصری از دنیای مدرن به درون ذهنیت و حیات فکری، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی این جامعه راه یافت. اوج این تحول فکری و سیاسی، در جنبش مشروطیت بود و اوج تحقق عینی این دوره از مدرنیته ایرانی در مدرنیزاسیون (نوسازی) نهادی، اقتصادی و اجتماعی دولت پهلوی اول خود را نشان داد. اما این دور از مدرنیزاسیون از همان آغاز با دو مشکل اساسی مواجه بود. یکی اینکه دچار تأخر تاریخی بود و زمانی آغاز شد که جهان پیرامون و کشورهای ذی‌نفوذ از چند قرن پیش از آن، نوسازی خود را آغاز کرده و به منابع مدرن قدرت مجهز شده بودند. به این ترتیب دست بالا و مسلط را در روابط‌شان با ایران پیدا کرده بودند و بنا بر این نوسازی ایران سرشتی اقتباسی و وابسته پیدا کرد. دوم اینکه این مرحله از نوسازی از نوع آمرانه، سریع و همراه با تحمیل‌ها و خشونت‌ها بود، نه از نوع نوسازی تدریجی، خودجوش و دموکراتیک. بنابراین دافعه‌های زیادی در میان هردو بخش مدرن و سنتی، یعنی هم روشنفکران و تحصیلکردگان جدید، هم روحانیون و اقشار مذهبی ایجاد کرد. با سقوط دولت رضاشاه گرچه روند نوسازی حدود 35سال ادامه یافت اما در همان نخستین سال‌های پس از سقوط رضاشاه به‌تدریج نشانه‌هایی از بازگشت به مذهب به‌عنوان راه‌حل مشکلات موجود ظاهر شد. این گرایش در همان دهه 1320 هم در شکل سنتی آن به‌وسیله روحانیونی نظیر آیت‌الله خمینی و نواب صفوی (فدائیان اسلام)، هم در شکل مدرن آن به وسیله روشنفکران اسلامگرا نظیر نهضت خداپرستان سوسیالیست (به رهبری نخشب) و انجمن اسلامی مهندسان (به رهبری بازرگان) به عرصه عمومی وارد شد و در سال‌های بعد به‌ویژه در دهه 1340 و نیمه اول دهه 1350 در میان لایه‌های اجتماعی مختلف، اعم از سنتی و مدرن گسترش یافت. نقطه عطف سیاسی این دور دوم تاریخی در قیام 15خردادماه جلوه‌گر شد که موجب ظهور داعیه‌هایی برای رهبری سیاسی در میان بخشی از روحانیون شد. خیزش انقلابی سال‌های 1356 و 1357 موجب تسلط سیاسی اسلام‌گرایان سنتی و تشکیل یک تئوکراسی شد که پس از حدف رقبای مدرن خود، همچنین نیروهای چپگرا در خلال سال‌های 1358 تا 1360، در صدد تحقق ایده‌ها و آرمان‌های اسلام‌گرایانه خود برآمد. اما این دور نیز به زودی دچار بحران شد. تسلط رویکردهای ایدئولوژیک و امت‌گرایانه، به‌معنای کنارنهادن بسیاری از دانش‌ها و تجربیات جهانی برای حکمرانی و مدیریت کشور شد. شعار تعهد ایدئولوژیک در مقابل تخصص کارکردی، بسیاری از سرمایه‌های انسانی و مدیریتی را کنار نهاد. به علاوه نظام جدید همزمان دو رویکرد را ـ‌یکی در سیاست خارجی و دیگری در سیاست داخلی‌ـ در پیش گرفت: نخست، اینکه یک سیاست خارجی تهاجمی را با عناوینی چون «صدور انقلاب» و «ضد استکبار جهانی» (به‌ویژه ضدآمریکایی) را درپیش گرفت که به نوبه‌خود به زودی زمینه‌های یک جنگ ویرانگر را از سوی عراق فراهم کرد. دوم اینکه در داخل هم یک سیاست فرهنگی سخت‌گیرانه را در پیش گرفت که به‌تدریج بخش‌های مختلف جامعه به‌ویژه طبقه متوسط جدید شهری را تحت فشار قرار داد. با اولویت یافتن این سیاست‌ها و پیامدهای آن، کشور درمجموع از فرآیند توسعه بازماند. گرچه گاهی مازاد درآمدهای نفتی این امکان را می‌داد که توده‌ها و طبقات پایین از برخی کمک‌ها و خدمات برخوردار شوند اما به‌تدریج با افزایش هزینه‌های دولت (که روز‌به‌روز بیشتر می‌شد، همچنین ظهور و توسعه تدریجی فساد، از یک سو و کاهش این درآمدها در اثر تحریم‌های خارجی، این بخش از جامعه هم به حال خود رها شد و به ورطه بیکاری و فقر فزاینده کشیده شد. سیاست‌های ایدئولوژیک داخلی همچنین نابرابری‌های اجتماعی و مذهبی را افزایش داد. به این ترتیب، به تدریج اقشار و گروهای اجتماعی متعددی، ناراضی و نسبت به تناسب و توانایی اسلام سیاسی برای ساماندهی کشور بدبین شدند.

صرفنظر از بدبینی‌هایی که در همان سال‌های نخستین پس از انقلاب از سوی مخالفان و منتقدان غیرمذهبی نظام سیاسی جدید نسبت به اسلام سیاسی بروز و ظهور داشت؛ نخستین نشانه‌های نقد اسلام سیاسی ـ ایدئولوژیک حاکم از درون خود نیروهای اسلامگرا در اوایل دهه 1370 بروز و ظهور یافت و در مباحث گروه‌های موسوم به روشنفکران دینی نظیر حلقه کیان به‌ویژه نوشتارها و گفتارهای دکتر سروش خود را نشان داد. این نقدها گرچه در میان بخش‌هایی از منتقدان مسلمان اسلام سیاسی به صورت یک حرکت اصلاح‌طلبانه و با عنوان اسلام رحمانی و دموکراتیک در مقابل آنچه این جریان آن را اسلام خشن و اقتدارگرا قلمداد می‌کرد، قد علم کرد اما به زودی این حرکت اصلاح‌طلبانه زمین‌گیر شد. دیگر تلاش‌های اصلاح‌طلبان طی سال‌های بعد نیز با سقف کوتاه و محکم حاکم مواجه و زمین‌گیر شد. در خلال این تلاش‌ها به‌تدریج در فضای فکری و اجتماعی ایران عناصر اولیه یک ذهنیت جدید ظهور کرد که این‌بار راه‌حل مسائل ایران را در گذر از اسلام سیاسی جست‌وجو می‌کرد. به نظر می‌رسد این ذهنیت که همچنان در حال گسترش است و در حال برساختن ایده‌های جایگزین با مایه‌های کم‌و‌بیش ایران‌گرایانه، کثرت‌گرایانه و دموکراتیک. شاید بتوان حرکت جاری را به‌عنوان حلقه‌ای از زنجیره تنش‌های ورود به این مرحله جدید از زیست‌جهان مدرن ایرانی قلمداد کرد. مرحله‌ای که برخی صاحبنظران آن را پسااسلامگرایی سیاسی نام نهاده‌اند.

این دور سوم چه ویژگی هایی دارد؟

تاریخ مدرن ایران گویا یک دورچند دهه‌ای با سویه‌های مدرنیستی (به‌مثابه تز) و یک دور چنددهه‌ای دیگر با سویه‌های ضدمدرنیستی و بازگشت‌گرایانه (به‌مثابه آنتی‌تز) را طی کرده است که هر دو دور با یک دوره جنبش فکری و اجتماعی و یک دوره جنبش سیاسی و سرانجام با وقوع یک انقلاب (اولی انقلاب مشروطه و دومی، انقلاب اسلامی) به نظم سیاسی خاص خود منتهی شده، اما هر دو نظم چندان با ثبات و پایدار نبوده و به بستر ظهور گرایش‌های معکوس تبدیل شده است. نظم اول (سلطنت پهلوی) به دلیل تعارضات تأخر نوسازی و پیش‌افتادگی نظم سیاسی از ساختار اجتماعی سویه‌های تندروانه و آمرانه به نوسازی داد؛ و نظم دوم (جمهوری اسلامی) هم به دلیل انقطاع نوسازی، توسعه و واپس‌افتادگی نظم سیاسی از پویایی‌های اجتماعی، در مواجهه به‌هنگام و متناسب با بحران‌های ایران ناکام ماند و در هر دو دوره جامعه را به واکنش در مقابل خود کشاندند. به عبارت خلاصه‌تر همانطور که دور اول واکنشی «ترقی‌خواهانه» به یک نظم سنتی درمانده بود و دور دوم، واکنشی «بازگشت‌گرایانه» نسبت به تعارضات و تناقضات ناشی از نوسازی نامتعادل بود، اما دور سوم که تازه آغاز شده، واکنشی به یک تئوکراسی الیگارشیک خواهد بود که کم‌وبیش سکولار، نسبتا دموکراتیک و دارای خمیرمایه نوعی ناسیونالیسم ایرانی است که با انواع تجربه شده آن، یعنی ناسیونالیسم باستان‌گرایانه و ناسیونالیسم ضداستعماری متفاوت است. بنابراین، اکنون ایران در یک لحظه مهم تاریخی قرار گرفته است. این لحظه اما نه همانند لحظه انقلاب اسلامی است، نه انقلاب مشروطیت. فرق تحلیل بنده با تحلیل استادم طباطبایی این است که معتقدم، این فرآیند و روند جدیدی که عرض کردم بازگشت به چیزهایی که قبلا تجربه شده‌اند، نیست، بلکه دوری جدید از یک روند کم‌و‌بیش دیالکتیکی در تاریخ مدرن ایران است که آن را «روند حلزونی» می‌نامم. این روند در عین حالی که برخی خصوصیات دوری را دارد، پیشرونده هم هست.

آیا منظورتان این است که این حرکت می‌تواند سرآغاز ورود به جهان زیست سوم باشد؟

تاحدودی منظورم همین است، اما این به این معنا نیست که این حرکت و روند آینده آن در یک توالی پیوسته جامعه ایرانی را به آن جهان زیست خواهد رساند. به نظر بنده فرآیند حرکت جامعه ایرانی نسبتا طولانی و پیچیده خواهد بود و ممکن است با رویدادها و روندهای متعدد و متعارضی نیز همراه باشد. هیچ معلوم نیست مرحله بعدی این دور حلزونی سوم، با یک تحول از پایین ادامه یابد یا با یک تحول از بالا یا یک فرآیند کم‌وبیش طولانی اصلاحات تدریجی. در این مورد هیچ چیز روشن و قطعی نیست اما آنچه بسیار محتمل است این است که انرژی و روحی که محصول تاریخ و منابع انسانی و طبیعی این جامعه و سرزمین، همچنین تجربیات زیسته و خودآگاهی جامعه فعلی ایران است، سرانجام راه یا راه‌هایی به سوی این مرحله از تاریخ مدرن خود خواهد یافت.

آیا این دور می تواند حالتی سنتزی پیدا کند؟

البته حتما عناصر سنتزی خواهد داشت کما‌اینکه دو دور قبل نیز خالی از عناصر سنتزی نبودند اما قطعا این دور، وجه سنتزی بسیار بیشتری خواهد داشت. بنابراین می‌توان به آینده امیدوارتر بود. البته بار سنتزی این دور، ازیک‌سو بستگی به میزان بازاندیشی‌هایی دارد که نخبگان ایرانی در تجربیات گذشته دارند و از سوی دیگر بستگی به فرصت‌ها و پایگاه‌های جدیدی دارد که این حرکت یا حرکت‌های بعدی می‌تواند جذب ‌کند و به میدان بکشاند. بخش‌ها و سرمایه‌های فکری و سیاسی ایران هنوز به‌طور آشکار و جدی وارد صحنه نشده‌اند. این دو بخش می‌توانند چگالی این سنتز را بیشتر کنند، زیرا می‌توانند تجربیات انباشته و بازاندیشیده شده خود را برآن بار کنند.

گویا شما به آینده خیلی امیدوارید. اینطور است؟

آنچه در سطور قبل گفتم به چشم‌اندازهای بلندمدت این جریان مربوط است که بسیار امیدوار‌کننده است. اما در یک بازه کوتاه‌مدت و حتی میان‌مدت مسئله چندان روشن و چه‌بسا خوشبینانه نباشد. سطح خشونت در ناآرامی‌های اخیر بسیار بالاست. نیروهای فعال در حرکت اجتماعی به‌رغم نوعی همسویی و هماهنگی خودانگیخته و سایبرنتیک، چندان سازمان و سروسامانی ندارند. نیروهای حاشیه این حرکت به دلیل هزینه‌ها و مخاطراتی که عرض کردم در اعلام موضع و تحرک، سردرگم و منفعل هستند و امکان تشدید خشونت هم از دو طرف وجود دارد.

به نظر شما چگونه ممکن است از هزینه‌ها و مخاطرات کاسته شود؟

در طول سال‌های اخیر صاحبنظران و دلسوزان کشور کم‌وبیش وضعیت جاری را پیش‌بینی و راه‌حل‌هایی هم ارائه کرده‌اند هرچند نظام حکمرانی به دلایلی ازجمله اولویت‌بندی‌های متفاوتش، توجه چندانی به این مباحث نداشته‌ است. به نظر بنده در این وضعیت، جهتگیری و عملکرد نظام حکمرانی نقش تعیین‌کننده‌ای در گذر کم‌هزینه‌تر از بحران دارد زیرا خوشبختانه نظام حکمرانی هنوز انسجام نسبی خود را حفظ کرده و در صورت تمایل و ابتکار عمل، فرصت و توان نهادی لازم برای طراحی و عملیاتی کردن طرح‌هایی در راستای این هدف (کاهش هزینه‌ها و مخاطرات) را دارد. هرچند در این دو ماه هنوز نوآوری و ابتکار عمل چندانی از خود بروز نداده است.

به هرحال بنده هم به‌عنوان کسی که علاوه بر بیش از 40سال تحصیل، تدریس و پژوهش در مسائل سیاسی و اجتماعی ایران، یکی از ناظران حساس تحولات اجتماعی و سیاسی 50ساله اخیر ایران بوده‌ام، برای گذر هرچه سالم‌تر و کم‌هزینه‌تر از این گردنه تاریخی سخت و خطیر، به نوبه خود چند پیشنهاد کوتاه‌مدت و در دسترس، صرفا در محدوده رویدادهای جاری و نحوه مواجهه با ناآرامی‌های اخیر به‌نظرم می‌رسد. البته بر این باورم که پیشنهادها و راه‌حل‌های بنیادی و کلان برای ایجاد یک ثبات پایدار که معطوف به توسعه، دموکراسی، رفاه عمومی و حرکت به سوی یک جامعه پیشرو و با فضیلت باشد از توان و صلاحیت بنده و البته دیگر افراد (به صورت منفرد) خارج است و نیازمند یک فضای مناسب و یک گفت‌وگوی ملی است و اما پیشنهادهای اضطراری:

نخست اینکه همین فضای ناآرام باید به گونه‌ای مدیریت و کنترل شود که موجب آرام‌تر شدن معترضان و جامعه شود، نه اینکه باعث تشدید عصبانیت و کینه بیشتر شود.

دوم اینکه هرچه زودتر باید برخی سیاست‌های ترمیمی، نظیر آزادی بازداشت‌شدگان این ناآرامی‌ها و حتی دیگر زندانیان سیاسی، همچنین دلجویی و جبران خسارت در مورد انواع قربانیان و آسیب‌دیدگان این ناآرامی به‌عمل آید.

سوم اینکه باید سریعا و به صورت معناداری به تک‌صدایی بودن سیستم و انحصار رسانه‌ها و تریبون‌های عمومی خاتمه داده شود تا اولا بارقه امیدی در میان ناراضیان و معترضان ایجاد شود، ثانیا تشکل‌ها و شخصیت‌های برخوردار از اعتبار و پایگاه اجتماعی بتوانند به عنوان نیروهای میانجی ایفای نقش کنند. در شرایطی که ناآرامی‌های اجتماعی و سیاسی ظهور می‌کند لازم نیست فوراً فضا به سوی برخورد برود، بلکه باید سعی شود فضا باز بماند و حتی سیاسی‌تر شود تا امکان حضور و نقش‌آفرینی نیروهای متنوع سیاسی که به صلاح و ثبات پایدار کشور می‌اندیشند فراهم شود و بحث و گفت‌وگو میان آن‌ها و معترضان صورت گیرد.

چهارم اینکه تشکل‌ها و شخصیت‌های سیاسی حاشیه‌ای با تجربه نیز نباید کنار بنشینند و منتظر بمانند تا «ببینند چه می‌شود»، بلکه باید به هر شکلی که ممکن است با مسئولان و معترضان ارتباط برقرار کنند و سعی کنند ناآرامی‌ها را به سمت و سوی سازنده‌تر و آرام‌تر سوق دهند به‌ویژه طرفین را از رویارویی‌های سخت برحذر دارند. البته نباید فراموش کنیم که متاسفانه در دو دهه اخیر بخش اعظم تشکل‌ها و شخصیت‌های سیاسی و مدنی که می‌توانند به‌عنوان میانجی بین جامعه و دولت عمل‌کنند حذف شده یا از کار افتاده‌اند.

پنجم اینکه، باید هرچه زودتر با فضا و گفتمان دفع و طرد که چند دهه است بر گفتار و نوشتار به‌ویژه در رسانه ملی حاکم است، خاتمه داده شود و جای خود را به فضا و گفتمانی همگرایانه با دیگر نیروهای سیاسی و اجتماعی و کلیت جامعه ایرانی بدهد.

اینها پیشنهادهای فوری شما معطوف به وضعیت جاری است؟

بله. باز هم یادآور می‌شوم که این چند پیشنهاد فوری و در دسترس، صرفا به رویدادهای جاری و لایه‌های کوتاه‌مدت بحران و ناآرامی‌ها مربوط است. حل‌وفصل مسائل و مشکلات مرتبط با لایه‌های میان‌مدت و درازمدت بحران، که در بالا به برخی از آن‌ها اشاره شد، نیازمند بازاندیشی‌ها، بازنگری‌ها و اصلاحات بنیادی در سیاست‌های کلان داخلی و خارجی اعم از اقتصادی و اجتماعی و سیاسی همچنین اصلاحات اساسی در الگوی حکمرانی و ترتیبات نهادی است که بحث در مورد آن‌ها فرصت و فضای دیگری را می‌طلبد و البته از عهده این یا آن فرد یا گروه خارج است و نیازمند یک فضای بازتر و یک گفت‌وگوی ملی است.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار