| کد مطلب: ۱۵۶۵۶

در باب تعالی وداع

درباره نمایشگاه «شاید این من بودم…» در گالری شریف

در باب تعالی وداع

فرهاد محرابی

پژوهشگر فلسفه و ادبیات تطبیقی

«…ولی انسان نیز تا به آستانه‌ی مرگ می‌تواند حافظ خوب‌ترین خاطره‌ها باشد. و چنین، به تجربه‌هایی متعالی می‌رسد. با این همه هر انسان را ظرفیتی‌ست. زیرا دشوار است تحملِ تیره‌بختی، و از آن دشوارتر، تحملِ بخت…»

فردریش هلدرلین

در چکامه‌ی «رود راین» که چند خطی از آن در بالا آمد، هلدرلین شاعر بلند‌آوازه‌ی آلمان در پی آن است تا از نجات «خاطره» از دلِ تیره‌گی‌ها بگوید. در این راه از سقراط سخن به میان می‌آورد و او را می‌ستاید که نگهبان خاطره در دلِ محنت زمانه است. سخن هلدرلین با ارجاع به قطعه‌ای از کتاب «ضیافت» افلاطون طرح می‌شود. آن‌جا که می‌خوانیم: «سقراط در جشنی شبانه تا صبح بیدار ماند و با چند تن سخنان حکیمانه گفت تا سرانجام همه به خواب رفتند. پس برخاست و روز خود را چون دیگر روزهایش آغاز کرد.»

روشن است که روز و شب در این سروده کارکردی استعاری دارد. اشارتی‌ست به پایداری و تحمل رنج در طوفان تلخی و اندوه؛ ارجاعی‌ست به پاسداشت آن «خاطره‌ی برین» در دل سوگواری و وداع. همین پایداری‌ در حفظ و حراست از «روشنایی» و «روز» و بازسپردنش به آینده است که در نظر هلدرلین رسالت و وظیفه‌ی راستین هنرمند در دل تاریکی‌ها را تعین می‌بخشد. هرچند سخن هلدرلین اشارتی تاریخی ـ تمدنی را در خود پنهان کرده، با این حال می‌تواند بهترین توصیف باشد از مواجهه با اندوهِ «شخصی» و «درونی»؛ شاید بهترین روایت از گونه‌ای «تعالی» در میانه‌ی سوگ و وداع.

نمایشگاه آثار مینا حسنی در گالری شریف با عنوان «شاید این من بودم…» که این روزها برپاست، دقیقاً در همین مسیر در مواجهه‌ با سوگ قدم برمی‌دارد. در آثار او نیز «شب با روز پیوند می‌خورد» تا سوگ شخصی و تلخی فقدان، «آستانه‌ای» شود برای ورود به یک تعالی هنرمندانه و می‌توان گفت شاعرانه. هنرمند در پی آن بوده تا مواجهه‌ با فقدانِ «عزیزان» را بدل به فرصتی کند برای بازخوانی و تعالی خودِ وجودی‌اش. پیوند شب با روزِ سقراطی در او در شخصی‌ترین شکل ممکن رخ می‌دهد. این تکینه‌گی و شخصی‌بودنِ گذار از تیرگیِ فقدان، در عین حال رنگی فروتنانه به «سوگواری هنرمندانه‌ی» او می‌دهد که «تعالیِ» شخصی و تکین او با وداع و فقدان را ممکن می‌سازد. تعالی‌ای «خصوصی و ناب» که تنها هنر و نه حتی فلسفه را شاید یارای دست‌یافتن به آن است.

آثار مینا حسنی به سهمگینی مرگ واقف‌اند اما مسحور و مصلوب آن نیستند. هنرمند خوب این انگاره‌ی شاهرخ مسکوب را دریافته که مرگ «میرشکار کل عالم» است، اما این قطعیت مرگ دلیلی بر آن نبوده که بیمناک آن باشد و منفعلانه با آن روبه‌رو شود.

آثار حسنی، وجهی دیگر نیز دارد و آن بی‌اعتمادی هنرمند به بازنمایی گذشته و ابزار روایت است. عکس‌-نقاشی‌های «محو و تار» او در این مجموعه به‌نوعی یادآور مجموعه‌ی «۱۸ اکتبر ۱۹۷۷» گرهارد ریشتر است. وارث همان بدبینی و شکاکیت به «بازنمایی» و «بازخوانی فقدان». دستبرد در تصاویر خانوادگی با به‌کاربردن تکنیک سایانوتایپ و نیز به‌کاربردن شیشه‌های مشجّر در برخی تابلوها در زمینه‌ای از آبیِ محو، شاید حتی بیش از آنکه تذکاری نوستالژیک در مواجهه با گذشته باشد، اشارتی‌ست بر غریب و صعب‌ بودن خاطرات و ناتوانی در بازنمایی گذشته در شکل راستین‌اش. همین «صعب‌بودگی» برای هنرمند کفایتی‌ست تا هنرش را بدل به سوگی خالصانه کند تا نیرویی شود که به‌قول بکت «به‌رغم زخم بر زخم فائق آید».

 تمام ارجاعات به شعر و نظرگاه هلدرلین در این یادداشت برگرفته از گزیده‌ی ‌اشعار اوست تحت عنوان «سکونتِ شاعرانه» با ترجمه و انتخاب محمود حدادی.

Event_18513_Big

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی