ترک کام خود برای کام دوست
حسن و علی فیلمِ کوچه مردها، آیکونهاییاند که هر وقت صحبت از دوستی و رفاقت بهمیان میآید، در ذهنم تصویر میشوند. شاید فیلم را ندیده باشید. داستان دو دوست علی (فردین) و حسن (ایرج قادری) است که انس و الفت میانشان مایه حسودی دیگران بهخصوص مرد بد داستان، قاسم است. همزمان که قاسم حیلههای بسیار میچیند تا رابطه این دو را به هم بزند، علی که عاشق دختر تازهوارد محله، اقدس (پوری بنایی) شده، از عشقاش میگذرد، تا رفیقاش به کام برسد، تا سر به راه شود و زندگیاش سامانی بگیرد و... سرانجام این تراژدی هم بماند که اگر فیلم را ندیدهاید آن را اسپویل نکرده باشم.
خیلی هم مهم نیست پایان چه میشود مهم جنس رفاقتی است که فریدون گله به قلم آورده است. البته که فیلم در ذیل فیلمفارسی تعریف میشود. ایرادات بسیار دارد، با نگاه امروزی حتی فیلمی ضدزن است، که هست؛ حتی نامش هم با معیارهای امروزی چنین است. با همه اینها هر وقت هوس میکنم غرق در مفهوم دوستی شوم باز نسخه باکیفیت کوچه مردها را پِلی و از اول تا آخر نگاه میکنم. یا اگر دستم نرسد که همان لحظه فیلم را ببینم، در گوگل سرچ میکنم: «دوستی، ایرج قادری» و اولین چیزی که میآید موزیک فیلم است و ایرج که دارد میخواند: «دوستی، دوستی، ای به فدای تو همه جون و دلم و....».
میدانم بیشمار مطلب درباره تحلیل دوستی وجود دارد. از ارسطو که احتمالاً اولین نفری است که دوستی را تئوریزه میکند و از انواع دوستی صحبت میکند و سخنش هم، همچنان معتبر است و قوام دارد تا امروز که تحلیلهای آوانگاراد و مبتنی بر اولویت خود فرد به وفور تولید میشود. در جامعهشناسی، روانشناسی، علوم زیستشناختی، تاریخ، ادبیات و... دوستی مورد واکاوای قرار گرفته است.
چه بسیار مطالب شگفتانگیز و خواندنیای که در تبیین مفهوم دوستی وجود دارد و چه لاطائلاتی در روانشناسیهای زرد و با کلیدواژههای خودخواهی شریف و رابطه تاکسیک که هر روزه تولید میشود. فارغ از این بحثها، آنچه مشخص است این است که برای دوستی لااقل باید کمی دیگرخواهی داشت. هرچه این دیگرخواهی بین دو دوست بیشتر شود کیفیت دوستی بیشتر خواهد شد. رابطهای که تماماً جوشیده از حساب و کتاب باشد، هرچه نامش باشد و هر کیفیتی داشته باشد، نامش دیگر دوستی نیست.
درست است، بعضی از عالمان روان انسان میگویند که هیچ کنشی از آدمی سر نخواهد زد مگر آنکه در آن کنش بهرهای خودخواهی برای انسان وجود داشته باشد. یعنی بالاترین ایثارها هم از جایی از درون انسان میآید که با خودخواهیاش درگیر است. حتی این قول را هم بپذیریم، مراد از دیگرخواهی، این است که آدمی لااقل در خودآگاهش خبر نداشته باشد که مشغول حساب و کتاب است. بهنظر همچین چیزی فقط در دوستی امکانپذیر است و نه حتی عشق.
با این نگاه کوچه مردها شمایل یک دوستی ناب است. دوستیای که دیگرخواهی به منتهی رسیده است. دوستیای که دوست ترک کام خود میکند تا کام دوست برآید. به گمانم داشتن چنین دوستیای سرمایهایست که بخت نصیب هرکس نمیکند. سالها پیش دوستی داشتم که جنس رفاقتش چنین بود، قلندروار ترک کام خود میگرفت برای دوستانش.
روزی به اتفاق رفیقی دیگر پشت چراغ قرمز ایستادیم، رفیق سوم گفت: «فلانی، از این ماشین کنار ما فقط 6 تاش تو دنیا وجود داره، دوست داشتی چیزی داشتی که فقط 6 تاش تو دنیا بود؟» گفتم «مثل این دوستی که عقب نشسته بعید میدانم خیلی بیش از این در دنیا وجود داشته باشد.» مکثی کرد و حساب و کتابی و گفت: «درست است.» روزگار فرسودهمان کرد و دوستیمان را زایل، اما آن تجربه ناب دوستی چیزی نیست که تا نفس هست از میان برود.