| کد مطلب: ۱۵۲۵۰

هم نادخ هم با شکوه

در آخرین سال‌های عمر مرحوم ادیب برومند، شاعر ملی و یار وفادار مصدق که تا آخر عمر بلندش به ایده مصدق وفادار بود، گفت‌وگویی با او درباره تختی و نسبتش با جبهه ملی داشتم که هنوز مجال منتشرشدن نیافته است. ‌می‌گفت غلامرضا تختی زمانی از او خواست تا در جبهه ملی آن زمان حضور داشته باشد و کمک کند. مرحوم برومند پیشنهاد عضویت در شورای مرکزی را به او می‌دهد اما تختی قبول نمی‌کند. می‌گوید من سواد و تخصص این موقعیت را ندارم. در عوض پیشنهاد می‌کند زمانی که جلسه‌ای در شورای مرکزی برقرار است، مسئول امنیت و حراست از محل برگزاری در برابر اراذل حکومتی با او باشد.

این روزها که بنرهای شهرداری با تصاویر این چهره اسطوره‌ای تزیین شده است، با دیدن هر بیلبوردی آن صحبت‌های ادیب برومند به خاطرم می‌آید و به این فکر می‌کنم که نسبت متولیان امروز شهر تهران و همفکران‌شان با جهان‌پهلوان تختی چیست؟

نسبت آنان‌که بدون داشتن یک روز سابقه مدیریت اجرایی و با تخصصی فرسنگ‌ها دور از مدیریت شهری، به سودای رسیدن به این منصب هزار کار کردند و برای حفظش هزار کار می‌کنند، با او که گفت «من فقط از این ساختمان حراست می‌کنم» چیست؟

به این فکر می‌کنم که بعضی اوقات محبوب‌ترین شمایل‌ها و مقبول‌ترین چهره‌ها وقتی در جای نادرست قرار می‌گیرند، چقدر «نادخ» می‌شوند. نه که خدای ناکرده شمایل اسطوره‌ای جهان‌پهلوان تختی نادخ شود، که چهره چو آفتاب او هرگز سیاهی نگیرد، اینکه چطور یک چیز بسیار دور از چیزی در جایی قرار بگیرد که جایش نیست، نادخ می‌شود. همانطور که جهان‌پهلوان فهمید اگر به شورای مرکزی جبهه ملی برود نادخ می‌شود. کمااینکه پیش از آن هم به پست و مقام‌های حکومتی نه گفته بود که اگر آری‌گو به قدرت بود دیگر تختی نبود.

دور بودن جهان‌پهلوان تختی از بیلبوردهای شهرداری امروز فقط از این بابت نیست که او آنچه در تخصص‌اش نبود را نپذیرفت، تختی بیش از هر صفت دیگری به فروتنی اشتهار داشت، به اینکه حتی زمانی که در بالاترین مقام ورزشی بود و محبوب‌ترین چهره میان مردم، چنان تواضعی داشت که زبانزد خاص و عام بود. آن مرام و مسلک را قیاس کنید با شیوه سخن گفتن متولی امروز شهر تهران درباره ساخت مسجد در پارک قیطریه که با آن لحن گفت: «می‌سازیم، خوب هم می‌سازیم.»

به تختی فکر می‌کنم، به او که نتوانست این همه درد و رنج مردم را تاب بیاورد، به او که هرچه داشت می‌بخشید تا گره‌ای از کسی باز کند. به او که غم‌باد گرفت از غم مردم و می‌گفت که توان حل و تحمل این همه خواست و نیاز مردم را ندارد. به او که پشت به دولت، مکنت و قدرت می‌کرد و به سوی فرودست‌ترین و در حاشیه‌ترین مردمان گشوده بود.

به او فکر می‌کنم و به آن‌ها که امروز می‌خواهند با چسبیدن به نام و شمایل‌اش برای خود اعتباری دست‌وپا کنند. آنها که زمانی که کمی دورتر از قدرت بودند، درد و رنج مردم را ناشی از بی‌عرضگی مسئولان وقت می‌دانستند و امروز که بر اریکه قدرت، بی‌رقیب می‌تازند، سهم تقصیری از این همه درد و رنج مردم را برای خود بر نمی‌دارند.

مسئولان شهری اگر از من مشورت می‌خواستند، می‌گفتم اگرچه نام و شمایل تختی در هر بانگ و منظری زیباست، اما به اینجا و این بیلبوردها نمی‌آید. در عوض، چهره آن قهرمان کشتی‌ای که به هیچ پست و مقامی نه نگفت و ادبیاتش بسیار شبیه مسئولان امروز است خیلی بیشتر به این تابلوهای تبلیغاتی شهرداری می‌آید. تختی برای زیرگرفتن‌هایش و مدال‌هایش، جهان‌پهلوان نشد، او تختی شد چون هرگز مثل آن قهرمانی که بیشتر اوقات هم جز دومی عایدش نشد، عکس‌اش سر میز با مفسدان اقتصادی دیده نشد، و مانند بعضی از ورزشکاران قیمت یک مدال المپیک را به قیمت تصاحب زمین و پست و... با مردم حساب نکرد. تختی جهان‌پهلوان شد چون سودایی جز کم کردن درد و رنج مردمان نداشت؛ آن هم با خضوع و محو کردن کامل خود.

اما این حرکت سویه قابل تأمل دیگری هم دارد؛ اینکه کسی چنان بزید که حتی دورترین آدم‌ها به سلوک و سیاق او هم نتوانند ستایش نکنند و برای خوشنامی خود به اعتبار او چنگ بزنند. آن هم کسی که فقط 37 سال در این جهان زندگی کرد. شاید همین بیلبوردهای نادخ بهانه‌ای شود برای اینکه بیاندیشیم که زندگی جز لذت سویه‌های دیگری هم می‌تواند داشته باشد، مثل پهلوان تختی که سویه زیبای زندگی، سویه اخلاقی آن‌را انتخاب کرد.

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
آخرین اخبار