گفتوگو با عباس عبدی درباره کتاب اخیرش«بازی اولتیماتوم؛ ایران جامعه دوقطبی»:سیاست در ایران و ناکامی در بازی اولتیماتوم
کتاب «بازی اولتیماتوم؛ ایران جامعه دوقطبی» طی هفتههای اخیر به کتاب فروشیها رسید و حالا خبر از به چاپ دوم رسیدن آن در میان است؛ کتابی که به تحلیل وضعیت ایران بر اساس پژوهشها درباره ارزشها و نگرشهای مردم از سال ۱۳۵۳ تا ۱۴۰۳ پرداخته است.

کتاب «بازی اولتیماتوم؛ ایران جامعه دوقطبی» طی هفتههای اخیر به کتاب فروشیها رسید و حالا خبر از به چاپ دوم رسیدن آن در میان است؛ کتابی که به تحلیل وضعیت ایران بر اساس پژوهشها درباره ارزشها و نگرشهای مردم از سال 1353 تا 1403 پرداخته است. البته این کتاب دو بخش پیوسته اما متفاوت از سایر بخشها را نیز داراست؛ یکی درباره انتخابات ریاستجمهوری 1403 و دیگری نقد نظرات محمدتقی مصباحیزدی. درباره کتاب «بازی اولتیماتوم» گفتوگویی با عباس عبدی، نویسنده کتاب، تحلیلگر و پژوهشگر سیاسی و اجتماعی داشتهایم.
عبدی در بخشی از این گفتوگو تاکید میکند:«به هر حال تفکر و ذهنیت ایشان(محمدتقی مصباحیزدی) در مقطعی اثرگذار بوده است و هنوز هم شاگردان و طرفداران جدی دارد. این ذهنیت دقیقاً در بازی اولتیماتوم تاکید دارد که هیچ چیز را نباید به طرف مقابل داد و همه چیز را برای خودت نگهدار. کل این کتاب بر اساس همان بازی اولتیماتوم میخواهد بگوید: «قبول. هیچ چیز را به بقیه نده اما ما آن را از تو میگیریم این چیزی نیست که تا ابد دست کسی بماند بلکه بالاخره گرفته میشود.»
کتاب شما در بخش عمده مطالب به تحلیل و مقایسه چند نظرسنجی در رابطه با ارزشها و نگرشهای مردم ایران از سال 1353 تا 1403 و البته در این تحلیلها سیری از فاصله گرفتن مردم از حاکمیت و مذهب نیز دیده میشود. برای سوال اول چرا نام کتاب را «بازی اولتیماتوم» گذاشتید. آیا با توجه به خط سیری که این پیمایشها نشان میدهند این اصطلاح را برای عنوان مناسب دانستید یا نادیده گرفتنها به نظرتان به این بازی تشبیه میشود؟
بازی اولتیماتوم در چارچوب نظریه بازیهاست که در آن تلاش میشود رفتارها را از طریق الگوهای موجود تفسیر کنند. انواع مختلف چارچوب بازی داریم که در آن افراد را در موقعیتی قرار میدهند که اسم آن را بازی فلان یا بهمان مثلاً بازی معمای زندانی یا غیره میگذارند. سپس بررسی میکنند که مردم در آن الگوی بازی چه رفتاری از خود نشان میدهند. منظور از اولتیماتوم هم که مفهوم مصطلح مورد نظر نیست.
در توضیح ساختار بازی چنین آمده است که اگر رفتار تو تمامتخواهانه باشد با چه نتیجهای مواجه خواهی شد؟ و بر عکس. این کتاب کوششی است که نشان دهد وضعیت سیاست در ایران نزدیک به کدامیک از الگوها در نظریه بازیهاست. بازی اولتیماتوم در واقع این امکان را فراهم میکند که شما تصمیمات عقلایی و به سود همه بگیرید. مثلاً آنجا که گفته میشود به شما مقداری پول داده میشود که آن را با دیگری تقسیم کنید، شما میتوانید منصفانه یا تمامتخواهانه رفتار کنید. این بازی به شما میگوید که اگر شما از چه مبلغی کمتر بدهی طرف از شما قبول نمیکند؛ یعنی حتی اگر مجانی برای او باشد، آن را نمیپذیرد و وقتی نپذیرد چه میشود؟ در واقع تو هم زیان میکنی؟
به عبارتی این بازی میگوید که اگر به خاطر منافع خودت، نخواهی و نتوانی با دیگران تفاهم کنی و سهم منصفانهای به آنها بدهی دیر یا زود همه این منافع از تو گرفته میشود. نکته دیگر این است که دفعه بعد همه اینها در اختیار کسی دیگر قرار میگیرد و او هم اگر همین روش را ادامه دهد، از او هم گرفته میشود.
راهحل بازی این است که روی منافع مشترک تفاهم کنید و مشارکت و سهم دیگران را به آنها بدهید که دچار این دور باطل در بازی نشوید. در مقاله اول این را توضیح دادهام و گفتهام که چگونه سیر تاریخی ایران با این بازی تطبیق دارد و آن کسی که به او منابع مادی داده شده؛ چگونه انحصارطلبی میکند و آن را تقسیم نمیکند وقتی تقسیم منصفانهای اتفاق نیفتاد، دیر یا زود این منابع از او گرفته میشود. مقالات دیگر این را توضیح میدهد که ساختار بازی در حوزههای دیگر هم کمابیش همین است. اگر شما مقاله جمعیت آن را ببینید شاید تعجب کنید که جمعیت چه ربطی به این بازی دارد؟
ربطش این است که در ایران پس از پیروزی انقلاب با رشد3/9 درصدی مواجه بودیم که در تاریخ کشورها از ارقام بالای رشد جمعیت و کمسابقه است. این رقم شاید در جوامع کوچک وجود داشته باشد اما وجود آن در جوامعی مثل ما آن هم صرفاً با زاد و ولد (نه مهاجرت) بسیار خاص است. چنین جامعهای که زمانی این گونه بوده است و بعداً در مسیری قرار میگیرد که میخواهد رشد جمعیتش را کاهش دهد، میبینیم که در مسیر کاهش رشد جمعیت مثل امروز به سرعت هرچه تمامتر پیش میرود. چنانچه همانطور که میدانید دکتر مرندی که اصولگرا هم هست به عنوان مجری طرح کاهش جمعیت بود؛ جایزه بینالملل را برای آن گرفت. حالا به جایی رسیده است که میخواهند جمعیت اضافه شود ولی چنین نمیشود.
این نشان میدهد یک جایی از کار گیر دارد نه به آن شوری شور که رشد جمعیت به 3/9 برسد؛ نه به آن بینمکی که هرکاری میکنیم به سرعت زیادی، رشد جمعیت در حال کم شدن است. این مسئله را در مقاله نامگذاری هم میبینید یک زمانی 85 درصد نام پسران مذهبی بود اما الان در حال افت شدید است و این معنایش این است که بازی اولتیماتوم به شکلی در همه جا خودش را بازتاب میدهد. متاسفانه تحولات عادی و متعارف در جامعهمان نداریم و دلیلش این است که هر گروه و هر کسی حداکثر را برای خودش میخواهد و حاضر نیست به سود دیگران چشمپوشی کند و تعادل را بپذیرد و سهم دیگران را بپذیرد تا روند تغییرات هم متعادل و متعارف شود.
فصل دوم کتاب به تحلیل از تصمیم در زمان انتخابات 1403 اشاره شده است. چرا ضرورت دیدید که در این کتاب با توجه به فصلهای قبل و بعد (به جز آخر) چنین موضوع و علت حضور در انتخابات 1403 را توضیح دهید؟
به خاطر اینکه این فصل هم همین «بازی اولتیماتوم» را میخواهد توضیح دهد و اینکه من بر اساس الگوی «بازی اولتیماتوم» و شکستن دور در الگوی آن در انتخابات آمدهام. همه مقالات همین مضمون را در حوزههای مختلف بازسازی میکند و توضیح میدهد و این بخش هم همین را توضیح میدهد که چرا من درانتخابات شرکت کردم. برخلاف انتخاباتهای گذشته منطقم در این انتخابات متفاوت بود. این انتخابات فرضش این بود که سیستم سیاسی هم آقای پزشکیان را پذیرفته است و به نوعی دارد سهمی را به منتقدانش میدهد.
اینجا نظر من این بود که شما این سهم را بپذیرید و با آن همراهی کنید تا بازی از آن حالت قبل خارج شود اما اگر این سهم را نمیخواستیم بپذیریم آن موقع میرفتیم روی آن که نامزدی داشته باشیم که 100 درصد مطابق ایده خودمان و یا حتی جاهایی مغایر با سیستم باشد. شما میتوانید این انتخابات را با انتخابات 1388 مقایسه کنید. این دو انتخابات در دو مقولهبندی جدا قرار دارند فارغ از خوب و بد یا موثر و مفید بودن هر کدام از آنهاست. ما فعلاً در رابطه با این بازی سخن میگوییم. آن 26 روز انتخابات همین را میگوید که بر اساس عبور از این بازی در این انتخابات شرکت کردم.
سوالی که من از مصاحبهشوندگان بعد از یکسالگی دولت میپرسم این است که از تصمیمتان در انتخابات گذشته پشیمان نیستید؟
اساساً تصمیم جمعی و معقول گرفتن سپس پشیمان شدن قلب ماهیت امر سیاسی است(متفاوت از اصلاح سیاست است) ماهیت سیاسی را فارغ از اینکه نتایج آن خوب باشد یا بد از روی نتایج بررسی نمیکنند. زیرا هیچ گارانتیای ندارد بلکه آن را بر اساس وضعیتی که آن رفتار شکل گرفته است، ارزیابی میکنند. ممکن است شانتاژ کنیم، دروغ بگوییم، درگیری ایجاد کنیم؛ در این مسیر چه برنده شویم چه بازنده، در هر حال باختهایم. ولی وقتی در انتخاباتی شرکت کنید من به هیچ کسی نگفتم که در انتخابات شرکت کند و فقط توضیح میدادم برای چه خودم در انتخابات شرکت میکنم یا طرف مقابل موافق بود یا نبود.
حتی آنها را که در انتخابات شرکت نمیکردند کاملاً درک میکردم و به تصمیمشان احترام هم میگذاشتم. بنابراین وقتی در یک فرایند اینطوری شرکت میکنید و فرایند مسالمتآمیز است که هیچ عوارضی برای کسی هم ندارد و سطح سیاست مملکت را ارتقا میدهید، خود این هدف است. یک لحظه به این فکر کنید که ما در صد سال گذشته اگر چنین سیاستورزی کرده بودیم و به تنش و درگیری منجر نمیشد، قطعاً وضعیتمان مثل الان نبود. البته شاید به دلیل افزایش شکافها این گونه کنشگری سیاسی تا حدی دیرفهم شده باشد.
اما در مجموع برخی کارهای آقای پزشکیان خیلی هم خوب بود و برخی هم قابل دفاع نیست. چنانچه از همه بیشتر ایشان را نقد میکنم اما احترام هم به ایشان میگذارم و به نظرم ایشان سلیمالنفس است. مسئله من الان دولت نیست و به نظر من الان سیستم به بنبست رسیده و دولت هم که جزئی از این سیستم است نمیتواند به تنهایی از این بنبست بیرون بیاید.
نگاه به زن، دین و مذهب (مذهبی بودن و حفظ ظواهر در دین) در کنار وضعیت اقتصادی، فرزندآوری، توسعه جمعیت و جدایی دین و سیاست مشارکت و اعتماد به رسانهها، مشاغل و موقعیت از جمله موارد مورد توجه شما در این کتاب بر اساس پیمایشها بود. آیا بر اساس تحلیلهای شما بر پیمایشها در این کتاب میتوان گفت که نوع نگاه مردم به زن، دین و مذهب از جمله موارد متاثر از رابطه دولت-ملت یا همان حکومت – مردم است؟
متاسفانه مطلبتان درست است. حکومت در ایران چندان استقلالی برای کنشگران و مردم نمیگذارد. در همه کار دخالت میکند و چون در همه کار مردم دخالت میکند، مردم هم همه امور را سیاسی میکنند. مشکلی که در ایران وجود دارد این است که دو عنصر دین و دولت با هم ترکیب شدهاند و این دوتا در همه حوزهها دخالت میکنند و اتفاقاً به نقطه ضعف آنها تبدیل شده است. به همین دلیل است که همه تغییرات حول و حوش همین دو اتفاق میافتد و دولت هم نسبت به همه اینها حساسیت به خرج میدهد. در حالیکه باید اینها را به عهده خود جامعه بگذارد.
برخی از تغییرات اجتنابناپذیر است. شما الان یک خانمی هستید با سوابق مذهبی که نشستید و با من مصاحبه میکنید و تصویرش هم پخش میشود اما به طور قطع 50 سال پیش چنین تصویری برای یک خانم مذهبی امکانپذیر نبود. چرا؟ 50 سال پیش تعداد مردها و زنهای تحصیلکرده بسیار کم بود ولی الان زنان در فضای اجتماعی بسیار زیاد هستند و تغییر در نقش ضروری شده است و نمیتوان گفت که الان باید یک مرد اینجا باشد و این خانم نباشد. حالا وقتی اینها را بپذیریم این تغییرات نه ناشی از دین است و نه مخالفت و تایید دین را دارد و نه ناشی از حکومت است. جوامع در حال توسعه هستند و این تغییرات رخ میدهد.
عقبافتادهترین جوامع هم به این نتیجه رسیدهاند بدون تحصیل زنانشان نمیتوانند شرایطشان را بهبود بخشند. هنگامی که تحصیل کنند چه میشود؟ اینها حقوق میخواهند هم حقوق مادی و هم حقوق سیاسی و اجتماعی میخواهند. مگر میشود جلوی اینها ایستاد؟ من نمیخواهم بگویم که همهاش دنبال مدرنیته باشیم بلکه باید توازنی میان گذشته و آینده برقرار کنیم و این توازن باید از طریق همراهی با این تغییرات باشد. همانطور که رضاشاه هم عکس این را عمل کرد و هم شاه و هم رضاشاه فکر میکردند دین و سنت علیه آنان است و اقدامات ضد آن انجام دادند و نتیجه عکس گرفتند. این حکومت هم دارد مسیر متفاوتی را میرود و نتیجه عکس میگیرد. بازی اولتیماتوم همین را میخواهد بگوید که اگر تو همه چیز را برای خودت بخواهی و سهم دیگران را ندهی، منظور از سهم دیگران فقط پول نیست بلکه ارزشها، حقوق و جایگاهشان را محترم نشماری آنها نیز شما را به رسمیت نمیشمارند.
شما در بخشی به نامگذاری فرزندان و تغییرات آن اشاره کردید. تحلیلی هم مطرح شد. به نظر شما تغییرات مطرحشده بهویژه درباره استفاده از اسامی تاریخ اسلام، یک واکنش متاثر از تغییر نگرشهای مذهبی است یا صرفاً تصمیمات فردی است که با گذر زمان با تنوع بیشتری اسامی را انتخاب کرده است؟
همه رفتارهای ما تصمیمات فردی است اما این تصمیمات فردی وقتی در سطح کلان دیده میشود برداشت دیگری از آن انجام میگیرد.آنجا تفسیر اجتماعی میشود، اینکه پدر من، مادر من اسم من را عباس و مادر شما نامتان را سمیه گذاشت؛ انتخاب شخص آنها بوده است اما وقتی همه مادرها و پدرها اسامیای که برای فرزندانشان انتخاب کردند را کنار هم میگذاریم؛ میبینیم طی سالهای مختلف بر حسب جنسیت در دوران مختلف تغییراتی شکل گرفته است.
این تغییرات اگرچه انتخاب فردی است اما مضامین اجتماعی و فرهنگی دارد. به راحتی میتوانید تغییرات فرهنگی را به خصوص در ایران بر اساس همین نامگذاری متوجه شوید. اتفاقی که افتاده چیست؟ سیستم سیاسی رسانهاش را با ارزشهای خودش میبندد و در حوزه فرهنگ و... جایی برای شما نمیگذارد اما وقتی شما بچه به دنیا آوردید که دیگر سیستم سیاسی وجود ندارد. تمام انتقامت را در اسم بچهات از آنها میگیری. البته در حالت عادی هم اسامی تغییر پیدا میکند ولی آنجا کسی نمیخواهد انتقامش را از حوزه فرهنگ رسمی بگیرد. در این بخش حکومت نمیتواند کاری کند و میبینیم مثلاً اسم شاهان جزء اسامی پرطرفدار است. در قرآن آمده است: «...الذی تفرون منه فانه ملاقیکم» حواستان باشد از آنچه فرار میکنید به سرعت به آن نزدیک میشوید. انگار روی دایره در حال فرار از یک نقطه هستید یعنی در ابتدا در حال دور شدن از مبدأ هستید اما دارید به آن نزدیک میشود.
بازی اولتیماتوم میخواهد این را به حکومت بگوید تو در جایگاهی نیستی که بتوانی فرهنگ مردم را شکل بدهی و هدایتش کنی. مردم راههایی را برای انتقام از شما پیدا میکنند؛ حتی آنها که مذهبی هستند هم میروند و اسامی دیگری پیدا میکنند که هم مذهبی باشد و هم متفاوت با آنچه شما میخواهید باشد؛ این پاسخی است به سریالهای متعدد تلویزیون که تا مدتها آدمهای خوب فیلم نامشان محمد، حسن و حسین و اسامی مذهبی است و در برابر آدمهای بد داستان و دزد و خلاف از اسامی ملی هر چه پیدا میکردند، میگذاشتند و مردم در نامگذاری پاسخ خود را به این سیاستها میدهند. در این کتاب همه مقالات به شکلی همین را توضیح میدهد.
در فصل پایانی کتاب به نقد نظرات و دیدگاههای محمدتقی مصباحیزدی با اشاره به مناظره با شاگردان ایشان که قرار بود اتفاق بیفتد؛ پرداختهاید و در ابتدای کتاب شما به این موضوع اشاره کردید که فصلها همچون نخ تسبیح به هم مرتبطند. آیا ما با کنار هم گذاشتن این تحلیلها و آن فصل آخر میتوانیم این برداشت را داشته باشیم که بر اساس نظر شما نوع نگاه این شخصیت و همفکرانش در موضوعاتی مانند رابطه حکومت و مردم و «حق و تکلیف»، نظریه کشف، قرارداد اجتماعی و مشروعیت، مفهوم اقلیت و اکثریت، ایران و مردم آن و... از جمله علل این سیر تحلیلی که در پیمایشها به دست آمده و حالا مثلاً تضعیف دین و مذهب در مردم یا گسست دولت- ملت را نشان میدهد؛ باشد؟
این برداشت درست است اما اینکه تحت تاثیر قرار میدهد یک موضوع دیگر است. به هر حال تفکر و ذهنیت ایشان در مقطعی اثرگذار بوده است و هنوز هم شاگردان و طرفداران جدی دارد. این ذهنیت دقیقاً در بازی اولتیماتوم تاکید دارد که هیچ چیز را نباید به طرف مقابل داد و همه چیز را برای خودت نگهدار. اگر نظریه ایشان را بخوانید دقیقاً همین را توضیح میدهد. کل این کتاب بر اساس همان بازی اولتیماتوم میخواهد بگوید: «قبول. هیچ چیز را به بقیه نده اما ما آن را از تو میگیریم و گرفته میشود. این چیزی نیست که تا ابد دست کسی بماند بلکه بالاخره گرفته میشود.»
این بخش رویکردی است و ضمناً این نقد نظریه آقای مصباح یزدی میخواهد بگوید: «این رویکرد نارسا و ناقص هم هست.» یعنی حتی به صورت نظری هم جواب نمیدهد؛ عملی را هم که دیدیم. آنجا آوردهام که خود ایشان هم میگوید بعد از 80 سال فهمیدم که خیلی جواب نمیدهد. این رویکرد به لحاظ منطقی هم صدر و ذیلش با هم سازگاری نداشت.
این دوقطبی که در این کتاب هم به اشکال گوناگون به آن اشاره کردید، چقدر متاثر از همین دیدگاه جریان مصباح (و حالا شاید جریان آکادمی که به نوعی دنبالهرو چنین دیدگاهی است) میتواند باشد؟
در مقاله اول این را اشاره کردم که کلاً دوقطبی شدن جامعه ایران محصول نبود توزیع و منحنی نرمال است. توزیع نرمال، توزیعی است که جامعه را دوقطبی نمیکند؛ میانگین تفوق دارد و افراطیون چپ و راست وجود دارد اما تعدادشان کماست. بیشتر وسط قرار دارند و توزیع نرمال را میتوان به یک کلاهشاپو تشبیه کرد که اگر کسی انگشتش را از بالا فشار دهد؛ دو تا توزیع میشود و این میشود جامعه دوقطبی. ریشه جامعه دوقطبی در ایران یکی ساختار اقتصادی نفتی است که اینجا به آن نمیپردازم و دیگری سیاست است. سیاست در روند توزیع گرایشها دخالت میکند و دستش را در بخش وسط میگذارد اینکه چرا این کار را میکند بخشی از آن وجود همین تفکرات است.
تحلیلهای شما از این پیمایشها به نوعی تمرکزش بر علل داخلی است اما نگاه فراتر از مرزها بهویژه درباره اعتقادات دینی، این تصویر را از جهان پیش رویمان میگذارد که مثلاً جوامع نسبت به همین بازه زمانی پیمایشها هم از مذهب و ظواهر مذهبی فاصله گرفته است. نقش دهکده جهانی شدن و انفجار اطلاعات و ارتباطات گسترده را در این تحولات و تغییر ارزشها و نگرشها چگونه ارزیابی میکنید؟
دو موضوع را از هم جدا کنیم یکی ظاهر و دیگری باطن مذهبی است. شما اگر به جامعهای مانند ایرلند بروید با جامعه سوئد از لحاظ ظواهر مذهبی چندان تفاوت ندارند و مسیری طیشده که اینها به ظاهر شبیه هم هستند اما وقتی به قوانین و رفتارهایشان نگاه میاندازید؛ جامعه ایرلند در مقایسه با جامعه سوئد یک جامعه کاملاً مذهبی شناخته میشود؛ حتی جامعهای مانند ایالات متحده آمریکا هم جامعه مذهبی شناخته میشود.
این در ادبیات، فهم، رفتار، مناسک و حتی در قوانینشان است. اینها خیلی متفاوت است. همین حالا مثلاً در جوامع مذهبیتر غربی سقط جنین آزاد نیست؛ همجنسگرایی به همین شکل و حتی تا مدتی قبل در برخی از این جوامع طلاق هم ممنوع بود البته به مرور تغییر میکند. بنابراین ظاهر را باید از ماهیت مذهبی حکومت تا حدی جدا کرد.
شما به کشورهای دیگر اسلامی هم بروید ممکن است افرادی را ببینید که ظاهرشان با آنچه ما فکر میکنیم دینی است، تطابق ندارد اما خیلی هم افراد دیندار و متشرعی هستند و مشکلی هم ندارند. مسئله اصلی این است که اینها همدیگر را به رسمیت بشناسند. آنچه که ایران را تهدید میکند آن روند جهانی نیست بلکه روند داخلی است. در حوزه داخلی است که اصرار زیادی به این ظواهر دارند، در نتیجه مردم در باطن ماجرا واکنششان را نشان میدهند و مخالفتشان را ابراز میکنند. برای همین است که میبینید نماز، روزه و ... به شدت کاهش پیدا کرده است در حالی که حکومت دینی است.
یکی از مشکلاتی که دین در ایران دارد همین هزینههای زیادی است که از بودجه بیتالمال یعنی همان بودجه عمومی برای این کار استفاده میشود. آنها خیال میکنند با افزایش این بودجهها دین را تقویت میکنند اما اصلاً اینگونه نیست. دهه 50 را ببینید حکومت شاه که پولی برای دینداری نمیداد اما دین و منابع مالی آن هم رشد پیدا میکرد. دین را باید با عقیده و داوطلبی اشخاص تقویت کنید وگرنه مدام پول به آن تزریق کنیم مانند چاه خشکی است که هی در آن آب میریزید و آب فقط فرو میرود و اثری هم ندارد حتی بدتر هم هست.
در بخشی از کتاب نوشتهاید:«انتظار میرود گزارش کامل این پژوهشها در دولت جدید منتشر شود.» تا الان اتفاق جدیدی در این زمینه رخ داده است؟
الان این پژوهشها در دسترس است اما به طور رسمی هنوز منتشر نشده است و این یکی از مشکلات جامعه ایران است که از حقیقت میترسد. نتایج پیمایش یا غلط یا درست است؛ اگر غلط است بنویسید غلط، نقدش کنند و بگویند آن بیاعتبار است و اگر درست است و سیستم سیاسی آن را منتشر نمیکند یعنی از فهم مردم نسبت به آن میترسد ولی متوجه نیست که این موجب فریب خودش میشود.
مردم که واقعیت خود را میدانند. هنگامی که مردم این واقعیت را میدانند یعنی فقط حکومت است که متوجه نیست واقعیت مردم چیست و چون متوجه نمیشود نمیتواند خود را با این وضعیت تطبیق دهد و سیاستگذاری درستی انجام دهد در نتیجه بیش از اینکه عدم انتشار اطلاعات موجب گمراهی و فریب مردم شود، متاسفانه بیشتر موجب گمراهی و فریب حکومت میشود. این واقعیتی است که در سه سال دولت آقای رئیسی خیلی شدید بود و هنوز بقایای آن مانده و آن اینرسی مانده است که به شدت جلوی انتشار اطلاعات در حوزههای مختلف را میگیرد و هنوز تغییر جدی نمیبینیم.
سخن پایانی...
امیدوارم مملکت از این بازی بیرون بیاید و به نظرم تنها راهش هم همین است. ما نمیتوانیم با مسئله خارجی مشکل کشور را حل کنیم. باید در داخل این مسئله حل شود و راهحلش هم این است که سهم همه را در حوزه سیاست به رسمیت بشناسیم و احترام بگذاریم و سهم همه را از جایگاه و نقششان در سیاست بدهیم.