در رثای مرد آزادیخواهی که روح پراگ را به ایران آورد
شنبه خبر درگذشت نویسندهی اهل چک، ایوان کلیما در سن ۹۴ سالگی رسید و خیلی از کتابخوانها یاد دو دههی پیش کردند که کتابهای کلیما برایمان نمادی از آزادیخواهی و امید محسوب میشد.

شنبه خبر درگذشت نویسندهی اهل چک، ایوان کلیما در سن ۹۴ سالگی رسید و خیلی از کتابخوانها یاد دو دههی پیش کردند که کتابهای کلیما برایمان نمادی از آزادیخواهی و امید محسوب میشد. دههی ۸۰ خواندن کتاب «روح پراگ» تقریباً به هر دانشجو و روشنفکر آرمانگرایی واجب بود. چرا کلیما کنار واتسلاو هاول و میلان کوندرا تا این حد برای ما به نویسندههایی مهم تبدیل شدند جدا از قدرت و توانایی نویسندگیشان، بخشی به ماجرای شرایط تاریخی برمیگردد.
آنها نویسندههایی بودند که در حکومتهای توتالیتر کمونیستی زندگی میکردند و آثارشان ضداستبداد چپ بود. این وسط هاول که خودش سیاستمدار بود و کوندرا هم که در دههی ۷۰ تبعید شد و برای مدتها کلیما تنها میزبان جهان بیرون داخل بلوک شرق بود.
رنج کلیما به حکومت توتالیتری کمونیستی محدود نیست. 10ساله بود که به همراه بقیهی اعضای خانوادهاش به اردوگاههای کار اجباری نازیها فرستاده شد. بعدتر کلیما سلسله مقالاتی دربارهی این دوره از زندگیاش در نشریات منتشر کرد. مهمترین درس این روزها برایش ناپایداری زندگی بود. به قول خودش، بهخصوص وقتی کودک هستید اینکه کل زندگیتان وابسته به یک قدرت و دستور بیرونی باشد، از شما آدم متفاوتی میسازد. بعد از پیروزی متفقین، کلیما هم اول کار مثل خیلی از روشنفکران اروپایی به حزب کمونیست پیوست.
قرار بود عضویت حزب، رویای کودکی پیروزی خیر بر شر را برایش تعبیر کند. چیزی که فقط چندسال گذر زمان لازم بود تا متوجه شود سرابی بیش نیست و درحقیقت فقط از دو نوع شر متفاوت حرف میزنیم. بهخصوص که تیر ترکش حکومت کمونیستی به پدرش هم اصابت کرد و او دوباره به زندان فرستاده شد. بهار پراگ که از راه رسید، کلیما در لندن بود و قرار بود برای تدریس به میشیگان برود اما بعد از شکست امیدهای آزادیخواهان چک به پراگ برگشت و عضو سازمان زیرزمینی ادبیات آزاد شد که کتابها را از غرب به داخل کشور قاچاق و چاپ میکردند. بازگشت به پراگ تصمیم شجاعانهای بود چون، هم گذرنامهاش توقیف شد، هم مجبور شد به شغلهای کماهمیت برای گذران زندگی بپردازد.
پیش از اینکه بلوک شرق فروبپاشد اولین کتاباش را کلیما بهنام «کشتی به نام امید»، در سال 1970 خارج از مرزهای چک و در انگلستان منتشر کرد. این کتاب درواقع شامل دو رمان جداگانه بود که همانطور که از اسماش برمیآید دربارهی مسیر دشوار انسان در جوامع توتالیتر و نگهداشتن امید بود. رمان «عشق و زباله» که به فارسی هم نوشته شده، اولین اثر واقعاً موردتوجه کلیماست که سال 1986 نوشته شد اما تا زمانی که دولت کمونیستی چک سر کار بود اجازهی انتشار پیدا نکرد.
بهمحض فروپاشی بلوک شرق کتاب منتشر شد و ۱۰۰ هزار نسخه از آن به فروش رسید. تم اصلی رمان، تا حدی شبیه «سبکی تحملناپذیر هستی» کوندرا، نگاهی به عشق در دل شرایط سیاسی دارد. خودم البته با تم همین رمان کتاب «عشق اول من» کلیما را با ترجمهی فروغ پوریاوری بیشتر دوست دارم.
ولی اگر بخواهم در ستایش نویسندهای که در کشورش ماند و تلاش کرد تا با فرهنگ و هنر، اثر سیستم توتالیتر را کمرنگتر کند، بنویسم به همان «روح پراگ» اشاره میکنم. شاید چون ترجمهی درخشانش متعلق به خشایار دیهیمی است. کتابی که رمان نیست اما مقالههایش چنان با ادبیاتی زنده و روان نوشته شدهاند که آن را به رمانهایش هم ترجیح میدهم.
بخشی از کتاب دربارهی تجربهی زندگی در اردوگاههای کار اجباری است و بخشی دیگر دربارهی توتالیتاریسم که درحقیقت نگاه کلیما به هر دو شبیه هم است. او در میان سیاهی هر دو دنبال مفری برای انسانیت و آزادی است. همین نگاه در «روح پراگ» باعث شد که هر دانشجوی آرمانخواه ایرانی آن را مانند کتابی مقدس و نقشهی راهی برای داشتن امید ببیند.
الان شاید کتاب برای امروزیها کمی رمانتیک یا احساساتی بهنظر برسد. هرچند کلیما کتاب را در دههی ۹۰ میلادی نوشته بود یعنی از آن سر پرشور دههی 70 خبری نبود اما همچنان رویایی داشت. و رویایش را در مقالههای «روح پراگ» به تصویر کشید. یک وقتهایی فکر میکنم چه اسم هوشمندانهای برای کتاب انتخاب کرده. اسم شهر و خانهاش. جاییکه آدمیزاد در آن بالیده میشود و بذرهای امیدش را در زمیناش میکارد. حتی اگر روزی ناامید شود. اگر هیچ کتاب دیگری هم از کلیما نخواندهاید «روح پراگ» با ترجمهی دیهیمی را از دست ندهید. باعث میشود دوباره به امید و آزادی فکر کنید. به اینکه انسان باید آرمانی داشته باشد.