نخبگان ما و تجربه آلمان
اگر افراد، شخصیتها، احزاب و جریانها، مسئولیتهای خودشان را در ناکامیهای گذشته و حال قبول کنند، قطعاً خودش راهکار بسیار خوبی خواهد بود.

در بدترین روزهای تاریخ ایران، یعنی در اوج حملات تاریخ توسط مغولها در قرن هفتم هجری که در تاریخ جهان معروف است که مغولها آمدند و بردند و سوختند و کشتند؛ ما شاهد بروز و ظهور چشمههای ناب تفکری ایرانی و اسلامی مانند سعدی و خواجه نصیرالدین طوسی در ایران هستیم که هر سه از شخصیتها جهانی هستند.
چیزی که من از تاریخ فهمیدهام این است که در هر شرایطی باید به آن سرزمین و زایندگی و پویایی امید داشت، البته به شرط اینکه راه را اشتباه نرویم و برای این کار باید در تاریخ ایران و جهان بررسی کرد که کشورهایی که موفق بودهاند؛ چگونه رفتار کردند. آنچه که در تاریخ جهان گذشته است، میتواند برای ما در حال حاضر درسآموز باشد.
یک سوالی را جامعهشناسان، چه اهالی علوم سیاسی و بعضاً تاریخنگاران مطرح میکنند این است که یک کشوری اگر بخواهد تغییرات بنیادی را اجرا کند، آیا نیازمند بحران است؟ یعنی باید وارد بحران شود و بعد دست به تغییرات بنیادی بزند و یا اینکه خیر، این امکان وجود دارد که پیش از وقوع بحران، با هوشمندی پیشدستی کند و بهدنبال سیاست پیشگیرانه باشد. در این حوزه، معمولاً به چند نمونه از تاریخ جهان بهخصوص در قرن بیستم اشاره میشود که یکی از نمونههای خیلی خوب در این ارتباط، کشور فنلاند است.
فنلاند، کشوری است که در همسایگی ابرقدرتی به نام روسیه قرار گرفته است. اتفاقی که در فنلاند افتاد این بود که به تهدید بالقوه به نام اتحاد جماهیر شوروی که در کنارشان حضور دارد، اهمیت ندادند. در سال 1944 و پس از جنگ جهانی؛ وقتی که بحران اوج گرفته بود؛ سیاستمداران فنلاندی، سیاست هوشمندانهای را به کار بردند که شاید این سیاست از دید بسیاری از خود اهل فنها، نوعی خیانت هم حساب شود. آنها ظرفیتها و توانمندیهای خودشان را سنجیدند و توانستند خودشان را پیش ببرند.
یکی از چیزهایی که وجود دارد و من دوست دارم به آن اشاره کنم، تاکید بر افتخارات گذشته است. یعنی اینکه نباید در باد غرور گذشته خوابید ولی به هر حال، حس غرور ملی و افتخارات شخصیتهای میهنی که غرورآفرین است، باید حفظ شود.
نکته دیگری که وجود دارد و میتوان به آن اشاره کرد، پذیرش مسئولیتهاست. یعنی اگر افراد، شخصیتها، احزاب و جریانها، مسئولیتهای خودشان را در ناکامیهای گذشته و حال قبول کنند، قطعاً خودش راهکار بسیار خوبی خواهد بود. این موردی بود که دقیقاً عکس آن در آلمان اتفاق افتاد. علت پیدایش جنگ جهانی دوم و ظهور حزب نازی، به خاطر فضای آلمان بعد از جنگ جهانی اول بود که برای همه جا افتاده بود و تقریباً نخبگان هم این نکته را پذیرفته بودند که ما اگر شکست خوردیم، نه به خاطر قدرت برتر کشورهای دیگر بود؛ بلکه به خاطر این بود که سوسیالیست آمد و از پشت به آلمان خنجر زد.
همینطور تاکید بیش از حد بر اینکه عهدنامه ورسای از بیخ و بن، یک عهدنامه یکطرفه و ظالمانه بود و اینها را سبب میدانستند. این موارد موجب ظهور حزب نازی و قدرت گرفتن آن شد و آن داستانها هم که در جنگ جهانی دوم به وجود آمد. نکته بعدی که میخواهم به آن اشاره کنم، تاکید بر قدرت ملی است که موضوعی است که ما به آن نیاز داریم که کشورمان از این بحران هم عبور کند و نقشههای شوم دشمنان و در رأس آن امپریالیسم جهانی نقش بر آب شود.