قمار سیاسی با سرنوشت ایران
جامعه امروز ایران در حال ارزیابی پیامدهای سیاستهای گذشته است؛ هزینههایی که پرداخت شده، با آنچه وعده داده شده همخوانی ندارد و این شکاف، محصول تصمیمات احساسی و آرمانگرایانه فاقد پشتوانه عقلانی است.

جریان فکری تندرو چه در سازوکار رسمی سیاسی و چه در فضای رسانهای و مجازی، علاقه زیادی به بازی در پازل امنیتیسازی و افتادن در تله کشورهای غربی برای ایران دارند. تصور آنها این است که آنچه میگویند یا انجام میدهند، موضع و اقدامی صحیح است چون به زعم آنها، انقلابیست. آنها تلاش میکنند الفبای سیاست و کنشگری در فضای بینالملل را کتمان و در این حوزه چرخ را از اول اختراع کنند. منطق نظام بینالملل، منطق زور است. هر دانشجوی علوم سیاسی در اوایل تحصیل خود با این اصل آشنا میشود که در نظام بینالملل حق معنی ندارد بلکه این زور است که حرف میزند. کشور ضعیف در این فضای رقابتی خورده میشود و از بین میرود. یا آن را از معادلات کنار میگذارند تا به تدریج توانش تحلیل برود و آسیبپذیر شود. اما زورمند شدن به معنی کنشهای غیرعقلانی نیست. ما در خلاء زندگی نمیکنیم. هر طرفی ابزاری دارد و از آنها استفاده میکند. بنابراین کنشها باید بر اساس منافع و عقل باشد. نه آرزوها و احساسات. زمانی که در نظام بینالملل منطق زور کار میکند، باید زوری برای مقابله با این منطق یا نشستن پشت میز شطرنج سیاست داشته باشیم که بتوانیم کار را پیش ببریم. باید کنشگریهای ما، آرزوهایی که داریم و راهبردی که دنبال میکنیم، با ظرفیتهایمان تناسب داشته باشد. یا این که حداقل در کنار راهبردی که تعقیب میکنیم، برنامهای برای افزایش این ظرفیتها داشته باشیم.
وقتی چنین چارچوبی وجود نداشته باشد و برنامههای نادرست پیش میرود، کشور با معضل روبرو و درگیر نوعی قمار سیاسی میشود. به این معنا که هدفی را برای خود تعریف کرده که توان رسیدن به آن را نداشته یا به خاطر دستیابی به آن دیگر حوزههای توانش تحلیل رفته است. در نهایت به نقطهای میرسد که یا از آن عبور میکند یا با چالشهای جدی تا حد تهدید روبرو میشود. نکته جالب توجه این که با همین برنامهها، رفتار با مردم ایران هم مناسب نبوده که بگوییم امروز از بعضی سیاستها حمایت میکنند.
برای توجیه چنین شرایطی که پیش آمده و ما هم در آن به صورت جدی نقشآفرینی کردیم، بازار نظریهپردازیهای فلسفی بیانتها داغ میشود. جامعه دچار سوال شده و در ذهن خود هزینه – فایده میکند. تمام هزینههای مادی و معنوی، مشکلات داخلی و خارجی، تبعیضهای سیستماتیک و فشارهایی که تحمل کرده و رفتارهایی که از سازوکار سیاسی دیده را روی یک کفه و آنچه قرار بوده به دست بیاید یا باید به دست میآمده را روی کفه دیگر ترازو میگذارد. در نهایت این جامعه است که میسنجد این ناهمگونی وجود دارد یا نه.
اما تصور نظریهپردازان مذکور چیست؟ آنها خوب میدانند که چه جایگاهی در میان جامعه ایرانی دارند نظریات فلسفیشان برای یک اقلیت فکری محض جذابیت دارد؛ اما چون معتقدند مسیر درست را میروند، تئوریپردازیها را ادامه میدهند. مثلاً این روزها بار دیگر با تئوریهایی از جنس جنگ تمدنی، کنشگری نقطهزن، نظم جدید، جایگاه ایران در نظم بعدی و مانند آن روبرو هستیم. تئوریهایی که تلاش میکند هزینهها را توجیه کند و بگوید آینده صعودی و روشن است. اما این تئوریپردازیها با واقعیتهای کشور از فرسودگی زیرساختها و تا مشکلات راهبردی مانند ناترازی انرژی، بحران اقتصادی، شکاف اجتماعی و ... کیلومترها فاصله دارد.
دشمن میگوید ایران دنبال ماجراجویی هستهای و برنامهاش غیرشفاف است و دهها اتهام مطرح میکند. راهحلی مثل توافق هستهای سال ۲۰۱۵ پیدا میشود که تا حدی میتواند مشکل را کنترل کند. تندروهای داخلی همگام با تندروهای اسرائیلی و نئوکانهای آمریکایی از هیچ کاری برای تخریب این دستاورد کوتاهی نمیکنند. در حالی که سیاستهای آنها در کنار شعارها و ورود به بازیهای بزرگ فراتر از توان با اتکا به محاسبات اشتباه ذهنی و درآمد سرشار نفتی، ایران را به عنوان یک تهدید جهانی معرفی کرد که تا قبل از همان توافق سال ۲۰۱۵ یک اجماع جهانی گسترده علیه آن وجود داشت. به راحتی ایران را ذیل فصل هفت منشور ملل متحد بردند. آنها میگویند ایرانیها تروریست، ناقض حقوق بشر، یاغی و خارج از چارچوبها هستند. تندروهای داخلی هم به دلیلی که نمیدانیم چیست، با تعابیر خود مهر تائید بر این ادعاها میزنند. هر آنچه آنها به ایران نسبت میدهند، دستاویزی در داخل کشور دارد که طی دههها ایجاد شده. این علاقه برای این که بگوییم ما همانی هستیم که شما میگویید از کجا میآید؟ مشخص نیست. ولی این مشخص است که ایران و جامعه ایران هزینههای آن را داده است.