بازخوانی ماجرای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ با نگاهی به خاطرات اردشیر زاهدی و شعبان جعفری
کودتا از زبـان کودتاچیان
۷۱ سال پیش، تاریخ سیاسی ایران یکی از مهمترین رویدادهای خود را پشت سر گذاشت و کودتاچیان که اقدامات نخستوزیر را برخلاف منویات دربار و منافع روباه پیر میدانستند، طی اقدامی برنامهریزیشده و تحت مدیریت مستقیم بیگانگان، پایان دوره نخستوزیری محمد مصدق را رقم زدند تا پس از آن، مصدق باقیمانده عمرش را در زندان و حصر سپری کند.
درباره کودتای 28 مرداد و وقایع پیرامون آن نکتههای بسیاری طی هفت دهه اخیر نقل شده و بهصورت طبیعی عدهای در مقام انتقاد از عملکرد رژیم پهلوی برآمده و کودتا را محکوم کردهاند و عدهای دیگر در مقام دفاع از عملکرد آخرین شاه ایران برآمده و از کودتای صورتگرفته حمایت کردهاند. اما در بین چهرههای مطرح که برای کودتا علیه محمد مصدق فعال بودند، معدود افرادی دست به خاطرهنگاری و خاطرهگویی از آن روزها کردهاند؛ از جمله این افراد، اردشیر زاهدی (وزیر خارجه پیشین ایران و داماد محمدرضا پهلوی) و شعبان جعفری (شعبان بیمخ) است، که در بخش مهمی از خاطراتشان به 28 مرداد 1332 اشاره کردهاند که در این شماره، به بهانه سالروز کودتا نگاهی به مهمترین مسائل مطرحشده درباره آن روزها و حواشی مطرحشده به نقل از اردشیر زاهدی و شعبان جعفری خواهیم داشت. البته ذکر این نکته ضروری است که اردشیر زاهدی از آنجایی که از طراحی تا اجرای کودتا در جریان ماجرا بوده، به صورت جزئیتر به کودتا پرداخته، اما شعبان جعفری روایتی به زبان خودش از حضور در زندان و آزادی برای کمک به کودتا را مطرح کرده است.
مصدق در نگاه دربار
در ابتدا شاید پاسخ به این سوال جالب توجه باشد که دربار پهلوی چه دیدگاهی نسبت به محمد مصدق داشتند. در این ارتباط اردشیر زاهدی در بخشی از کتاب خاطرات خود که مربوط به 28 مرداد است، نکاتی را درباره مصدق بیان کرده است. برای مثال در بخشی به حضور خودش و پدرش (فضلالله زاهدی) مقابل مصدق پس از کودتا اشاره کرده و نوشته است:«حقیقت این است که مصدق پس از خلع ید از شرکت نفت انگلیس، به یک قهرمان ملی تبدیل شده و با توجه به محبوبیت فوقالعادهای که پیدا کرده بود، دنبال این بود که سیستم پادشاهی را در این کشور منسوخ نماید. من یادم هست موقعی که پس از سقوط دولتش او را به محل باشگاه افسران آورده بودند، پدرم در حضور من و تیمور بختیار و سرتیپ دادستان با او صحبت میکرد و مصدق خطاب به پدرم گفت که با شخص محمدرضاشاه هیچ عداوت و دشمنی نداشته و ندارد اما معتقد است که باید در ایران ریشه سلطنت که یک نظام ذاتاً استبدادی و دیکتاتوری است زده شود. باید بگویم پدرم و من که اعلیحضرت را از جان خودمان هم بیشتر دوست میداشتیم، از این حرفهای مصدق به خشم آمدیم و اگر ممانعت حاضرین نبود، پدرم بدون رعایت سن و سال مصدق، حتماً او را کتک میزد. این آدم با آنکه سوگند خورده بود تا به قانون اساسی وفادار باشد، وجود سلطنت را برای کشور ایران مضر میدانست و خواستار برچیده شدن آن بود.»
در بخش دیگری نیز نظرش را درباره مصدق و البته به همراه دیدگاهش نسبت به سیاست چنین بیان کرده است: «من مایل نیستم یکسره مصدق را رد کنم و خصوصیات و ویژگیهای برجسته او را نادیده بگیرم. حداقل نتیجه اقدامات او این بود که از تضاد منافع آمریکا و انگلستان و رقابت آنها استفاده کرد و سهم ایران از درآمد نفت را افزایش داد. اما بهعنوان یک سیاستمدار ناموفق بود زیرا یک سیاستمدار حرفهای باید قادر باشد در شرایط بحرانی تصمیمات ویژهای اتخاذ کند و حتی از خونریزی هم ابایی نداشته باشد. کشتن مخالفان بسیار ساده است. ما وقتی یک پشه میخواهد نیشمان بزند او را میکشیم، در مورد مخالفان هم باید همینطور رفتار کرد. به اعتقاد من باید در یک سیاستمدار غریزه آدمکشی هم وجود داشته باشد. اگر یک سیاستمدار دارای رقت قلب و احساسات لطیف باشد قادر به برخورد با دشمنان کشور نخواهد بود و مملکت را در سراشیبی سقوط قرار خواهد داد.»
اما در جای دیگری از این کتاب، نکته مهمی درباره مصدق بیان میشود؛ جایی که اردشیر زاهدی نظر محمدرضاشاه را درباره مصدق گفته و آورده است: «باید بگویم اعلیحضرت بیش از همه از نتیجه اقدامات مصدق میترسید. مصدق اگرچه در ملاقاتهایش با اعلیحضرت شاهنشاه و اعضای خانواده سلطنتی به آنها اطمینان میداد که قصد براندازی سلطنت پهلوی را ندارد اما اقداماتش سوءظنبرانگیز بود. مثلاً علیاحضرت ملکه پهلوی (تاجالملوک) و والاحضرت اشرف را از مملکت اخراج کرده بود و کاخ سلطنتی را به مزایده گذاشته بود تا فروخته شود و پول آن را به خزانه دولت بریزد. او همچنین بهطور جدی به اعلیحضرت فشار میآورد تا فرماندهی قوای ارتش را به او بسپارد. یکبار که به اتفاق پدرم در خدمت اعلیحضرت بودیم و شام میخوردیم، شاهنشاه فرمود: این پیرمرد مرا عصبانی میکند او رویاهای بزرگی دارد و هدفش تغییر نظام سیاسی کشور است.»
توطئه انگلیس علیه مصدق
آنچه در خاطرات اردشیر زاهدی قابل توجه ویژه است، تاکیدی است که او بر نقش انگلیس در ماجرا داشته و بارها درباره این موضوع نکتههایی را بیان کرده است. او در بخشی از خاطرات خود نوشته: «آمریکا از همان اوایل حرکات دکتر مصدق برای خلع ید از شرکت نفت انگلیس از او حمایت میکرد و از مصدق به عنوان یک فردی که افکار مترقی غربی دارد و دنبال ایجاد لیبرالیسم و دموکراسی در ایران است آشکارا حمایت میکرد. اما پس از آنکه از انگلیسیها خلع ید شد، انگلیسیها شروع به کارشکنی در روابط حسنه دولت مصدق با آمریکا کردند و من بعدها که به وزارت خارجه ایران رسیدم و موقعیتی پیدا کردم تا با سیاستمداران برجسته و قدیمی وزارت خارجه انگلستان و مقامات دستگاه خفیه انگلستان گفتوگو کنم از زبان آنها شنیدم که در آن موقع دولت لندن سرانجام موفق میشود آمریکاییها را از خطر نفوذ کمونیزم در ایران بترساند و آمریکاییهای سادهلوح هم که همیشه از کمونیستها در وحشت بودند گول تحریکات انگلستان را خورده و به مصدق پشت کردند.»
او در ادامه به نقش پررنگ چپها در موفقیتآمیز بودن کودتا اشاره کرده و نوشته است: «در اینجا خود کمونیستهای داخلی و در رأس آنها حزب توده بیشترین خدمت را به مخالفان دکتر مصدق کردند و این خدمت چیزی نبود جز حمایت لفظی و تبلیغاتی تودهایها از اقدامات مصدق. آنها در روزنامهها و جراید خودشان و در میتینگهایی که برگزار میکردند، از مصدق به مثابه یک قهرمان ملی و ضداستعماری نام برده و اقدامات او را در ملی کردن نفت ایران و اخراج انگلیسیها میستودند. نتیجه این شد که آمریکاییها در خارج و محافظهکاران در داخل کشور از عواقب روی کار آمدن کمونیستها در ایران به وحشت افتادند.» زاهدی همچنین نوشته است: «باید توجه داشت که در آن زمان حزب توده ایران با آن شعارهای عوامفریبانهای که در مورد استقلال و آزادی و کار و مسکن و بهداشت و نان برای همگان میداد و صحبت از ایجاد عدالت اجتماعی میکرد بسیار محبوبیت پیدا کرده و به عمدهترین تشکل سیاسی ایران تبدیل شده بود؛ حزب توده ایران از دولت دکتر مصدق و تلاشهای او برای قطع نفوذ استعمار در ایران حمایت میکرد، بنابراین دولت انگلستان و دستگاه جاسوسی بسیار کارآمد آن که نفوذ دویستساله در ایران داشت یکی از شاهکارهای خود را بهوجود آورد و آن ایجاد یک حزب توده جعلی بود که عوام قادر به تفکیک آن از حزب توده اصلی نبودند و این همان حزب توده است که در تاریخ معاصر ایران به حزب توده نفتی معروف شده است.»
زاهدی در جای دیگر نوشته: «آمریکا که در ابتدا زیرکانه و در عین حال محرمانه مصدق را تشویق به رویارویی با انگلستان کرده بود با انگلیسیها به توافق رسید که مصدق را از کار برکنار کند و در عوض در بهرهبرداری از منابع نفتی ایران با انگلستان شریک و سهیم گردد. در حقیقت آمریکا به این نتیجه رسیده بود که مصدق قادر به حفظ امنیت و وحدت ملی در کشور نیست و ادامه حکومت او سرانجام به بروز آشوب و اغتشاش در مملکت و خارج شدن کنترل از دست دولت منجر شده و ایران کمونیست خواهد شد.»
شکاف بین کاشانی و مصدق
نکته دیگری که اردشیر زاهدی در خاطرات خود به آن اشاره کرده، ریشه اختلاف و جدایی آیتالله کاشانی و محمد مصدق است؛ جایی که زاهدی به صراحت اشاره میکند انگلیس در این ماجرا نقش داشته است. او روایت کرده است: «عدهای که از نزدیک در جریان حوادث سالهای 1331 و ۱۳۳۲ نبودهاند روی حدس و گمان حرفهایی زده و مطالبی نوشتهاند که متأسفانه این مطالب در کتابهای تاریخی هم وارد شدهاند. مثلاً در مورد بروز اختلاف میان روحانیت و مصدق مطالبی نوشته شده و پیرامون رقابت آیتالله کاشانی و دکتر مصدق اظهارنظرهای نادرستی کردهاند. حقیقت این است که بین آمریکا و انگلستان بر سر ایران رقابتهای آشکار و پنهان جریان داشت و درحالیکه قوای این دو کشور صرف خنثی کردن یکدیگر میشد این خطر وجود داشت که ایران بهطور ناگهانی و غیرمنتظره در دامان اتحاد شوروی بیفتد. انگلستان و دربار موفق شدند خطر شوروی را به روحانیون کشور گوشزد کنند و آیتالله کاشانی روی ترس از کمونیستها کمکم کنار کشید و مصدق متوجه شد در داخل کشور حامیان خود را از دست داده است.»
نقش اشرف پهلوی
در قسمت دیگری از خاطرات اردشیر زاهدی، به این موضوع اشاره شده که اشرف پهلوی به علت کینهای که از محمد مصدق داشته، در جریان کودتا نقشی پررنگ ایفا کرده است. زاهدی درباره علت این کینه گفته است: «والاحضرت اشرف ذاتاً زنی زیرک و در عین حال کینهتوز بود. اگر دکتر مصدق با او مدارا میکرد مسلماً والاحضرت از در دشمنی با مصدق درنمیآمد. والاحضرت به دو دلیل کینه مصدق را در دل گرفته بود؛ اول آنکه مصدق او و مادر محترمش علیاحضرت تاجالملوک را به خارج تبعید کرد و دوم آنکه کاخ شهری آنها را در معرض فروش قرار داد.» سپس درباره بازگشت اشرف به ایران روایت میکند: «والاحضرت اشرف پهلوی که توسط مصدق از کشور اخراج شده بود در روز سهشنبه چهار مردادماه سال ۱۳۳۲ به ایران مراجعت کرده و با کمیتهای که متشکل از آمریکاییها و انگلیسیها و افسران ایرانی جهت براندازی دولت مصدق کار میکرد در تماس نزدیک بود و همه جا همراه ژنرال شوارتسکف بود... والاحضرت از روز سهشنبه که به تهران برگشتند وظیفه هماهنگی بین نیروها و اعلیحضرت را به عهده گرفتند و تقریباً هر شب به اتفاق ژنرال شوارتسکف و لوی هندرسون و روزولت به ملاقات اعلیحضرت میرفتند و تعلیمات لازم را به برادرشان میدادند.»
او در ادامه تاکید میکند که نقش اساسی در ماجرای کودتا برعهده اشرف پهلوی بوده است. زاهدی میگوید: «من بهعنوان مطلعترین فرد در خانواده پهلوی و کسی که از نزدیک در جریان ریز ماجراهای مربوط به قیام ملی ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و بازگرداندن اعلیحضرت به سلطنت بوده است، شهادت میدهم که در این رویداد تاریخی والاحضرت اشرف پهلوی نقش اساسی و بلکه مهمترین نقش را ایفا کردند و چهبسا اگر تلاشهای والاحضرت اشرف نبود، سرنگونی مصدق به موفقیت نمیانجامید.»
روایت کودتا
درباره روزهای 25 تا 28 مرداد 1332، در خاطرات اردشیر زاهدی و شعبان جعفری نکتههای مهمی را میتوان پیدا کرد؛ از آنجایی که اردشیر زاهدی نام شعبان جعفری را در بخشی از خاطرات خود آورده، در ابتدای این بخش روایت شعبان جعفری را بیان میکنیم و پس از آن به سراغ روایت اردشیر زاهدی خواهیم پرداخت.
*آزادی شعبان جعفری از زندان – شعبان جعفری یا همان شعبان بیمخ که تا 28 مرداد زندانی بوده، روایت خود درباره روز 28 مرداد را از صبح آن روز که در زندان بوده آغاز میکند. او گفته است: «صبح شد و ما دیدیم که رئیس زندان یهو اومد تو. تقریباً ساعت ده اونموقعها بود. اومد تو و گفت «جعفری من میخوام امروز با تو یه ناهار بخورم.»
پیش خودم گفتم «آژانای اینجا اصلاً به ما محل نمیذارن، چطور این میخواد با ما ناهار بخوره؟» گفتم: «جناب سرهنگ قابل نداره الان میفرستیم از بیرون برات ناهار بیارن.» در این مابین اومدن به من گفتن: «یه خانومی اومده تو رو میخواد.» گفتم: «من با خانوم کار ندارم من که تا حالا ملاقاتی خانوم نداشتم!» گفتن حالا اومده تو رو میخواد ببین کیه چیه و اینا... اومدیم یه سر و گوش آب دادیم، دیدیم پروین آژدان قزیه من از توی اون دادگاه که اومده بود دیگه ندیده بودمش. اومد و گفت: «آقا...» گفتم: «برو بابا با من حرف نزن.» برگشتم برم قسمم داد که وایسا میخوام یه چیزی بگم.» گفتم ببینم این چی میگه رفتم جلو گفتم: «چیه؟» گفت که بر و بچهها دارن شروع میکنن یه پیغوم میغومی برای بر و بچهها بده تا من برم باهاشون صحبت کنم و اینا یه چیزی نوشتهای بده.» گفتیم والا میخوای بری برو بچهها خودشون میدونن چیکار کنن.» خلاصه یه چیزی جور کردیم و گفتیم بره، رفت و ماهم رفتیم تو نشستیم و گفتیم: بچهها مثل اینکه شهر داره شلوغ میشه!»
در ادامه، هما سرشار از جعفری میپرسد: «دار و دستهها به دستور شما راه افتاده بودند؟ یعنی آن نامه یا پیغامی که به خانم پروین آژدان قزی دادید اثر کرد؟» و جعفری جواب میدهد: «نامه نه پیغوم دادم» سرشار از او میپرسد: «پیغام دادید گفتید بچهها بیایند بیرون؟ درست؟» و جعفری میگوید: «بله.»
اما در بخش دیگری او به آزاد شدنش از زندان در بعدازظهر 28 مرداد اشاره میکند و میگوید: «منو ورداشتن بردن بالای شهربانی تو اون اتاق بالا دیدم زاهدی (فضلالله) و اینا همه تو اتاق جمعن و شلوغ و پلوغ بیا و برو اون سرتیپ فرهاد دادستان بود و چند تای دیگه ماهم رفتیم اونجا و یهو تا رسیدیم زاهدی بغل وا کرد ماهم رفتیم تو بغل تیمسار و اونم ما رو یه ماچ کرد و گفت: «برو فوری مادر تو ببین.» گفتم: «نه ما صبر میکنیم تا اعلیحضرت بیاد» گفت: «همین الان برو مملکت هنوز آروم نشده.» گفتم: «قربان پس اجازه بدین من....» گفت: «هنوز ما خیلی باهات کار داریم.» گفتم: «قربان رفقام زندان هستن اجازه بدین من برم اینا رو بیارم.» خلاصه رئیس زندانو صدا کرد و گفت: «اونا رو بده دست این برن.» گفت: «قربان اینا چندتاشون جرمشون سیاسی نیست اینا چاقوکشی کردن!» گفت: «جعفری صبر کن دو سه روز.» گفتم: «نه قربان اگه اجازه بدین من برم پیش اونا با اونا بیام بیرون چون من به اینا تو لوطیگری قول دادم.» گفت: «عیب نداره بده دست این برن من اسماشونو مینویسم!...» خلاصه، رفتم سراغ حسین رمضون یخی و احمد عشقی و حاجی محرر و امیر موبور و اونایی که بهشون قول داده بودم که اگه من برم بیرون شما رو با خودم میبرم.»
*شکست در 25 مرداد – اما اردشیر زاهدی که از طراحی تا اجرا در جریان کودتا بوده، روایت خود را از روزهای پیش از کودتا انجام داده و نوشته است: «ابتدا قرار بود عملیات براندازی در روز ۲۵ مردادماه سال ۱۳۳۲ انجام شود اما عوامل حزب توده که از وقوع کودتا آگاه شده بودند، دکتر محمد مصدق را در جریان امر قرار دادند و سرهنگ نعمتالله نصیری که جهت ابلاغ حکم برکناری مصدق به خانه او رفته بود، دستگیر و زندانی شد. به همین دلیل انجام کودتا به تعویق افتاد و شاهنشاه که به اتفاق ملکه ثریا اسفندیاری در کاخ تابستانی کلاردشت به سر میبردند به رامسر رفته و از رامسر به عراق پرواز کردند. در ابتدا قرار بود حکم برکناری دکتر مصدق به او ابلاغ شود و درصورتیکه مصدق به امر همایونی گردن نهاده و کنار برود حکم نخستوزیری پدرم صادر و ارتش جهت جلوگیری از اغتشاشات حفاظت از نقط مهم پایتخت را به عهده بگیرد... اقداماتی که قصد انجام آن را داشتیم در همان بدو شروع به شکست انجامید ولی چون کمیته پیشبینی چنین وضعیتی را کرده بود در فاصله ۲۵ تا ۲۸ مردادماه که شاهنشاه از کشور خارج شده بودند و همه چیز حکایت از فروپاشی قریبالوقوع سیستم پادشاهی داشت، کمیته طرح دوم را به اجرا گذاشت.»
*پولپاشی برای تظاهرات - در بخش دیگری، زاهدی به ماجرای تظاهرات روز 28 مرداد اشاره میکند؛ تظاهراتی که روایت در افکار عمومی درباره آن این است که سازماندهی شده بوده است و زاهدی اعتراف میکند که برای ایجاد تظاهرات علیه مصدق، اقدام به پولپاشی کرده بودند. او میگوید: «برادران رشیدیان موفق شده بودند تا مقادیر زیادی پول میان افراد سرشناس تهران تقسیم کنند و آنها هم به نوبه خود با تقسیم این پولها میان افراد بیکار تهران آنها را در دستجات چندهزار نفری به خیابانها کشانده و به طرف مراکز دولتی به راه افتاده و دست به تظاهرات ضددولتی زدند. این تظاهرات بر علیه تظاهرات طرفداران مصدق بود که طی آن سخنرانان پرشوری مانند دکتر حسین فاطمی خواستار لغو سلطنت پهلوی و اعلام جمهوری در ایران بودند.
بدین ترتیب تظاهرات خودجوشی در تهران شکل گرفت و ناگهان اکثریت خاموش مردم که در طول مدت زمامداری دکتر مصدق مشکلات اقتصادی زیادی را متحمل شده بودند به تظاهرکنندگان پیوستند و به طرفداری از شاهنشاه شعارهای زندهباد شاه و مرگ بر مصدق سر دادند!» نکته جالب توجه این است که شعبان جعفری در خاطرات خود رقم تقریبی که برادران رشیدیان گرفته بودند را بیان میکند. او میگوید: «میگن بیست و هفت میلیون دلار به من دادن، کودتای ۲۸ مردادو راه انداختم... اولاً کیم روزولت کی بود؟ دوماً بنده انگلیسی بلد نیستم تا با کیم روزولت صحبت کنم.» او در ادامه در پاسخ به سوال «امکان دارد کسان دیگری برای شما یا به اسم شما گرفته باشند؟» پاسخ میدهد: «[من نگرفتم] باریکلا اونوقت برادرای رشیدیان با انگلیسا کار میکردن. آخه برادرای رشیدیانم با همه این جاهل ماهلای میدون و اینا دست داشتن.»
*حمله به خانه مصدق – اردشیر زاهدی، در قسمت دیگری از خاطراتش درباره عصر 28 مرداد نکتههایی را بیان کرده است؛ جایی که یک اختلاف روایت مهم با شعبان جعفری مشخص میشود. زاهدی روایت کرده است: «تهران و رادیو تهران تا ساعت سه بعدازظهر کاملاً به تصرف نیروهای طرفدار اعلیحضرت درآمد و فرمان نخستوزیری پدرم سپهبد فضلالله زاهدی از رادیو قرائت شد. در همان بعدازظهر عدهای از طرفداران والاحضرت اشرف و ملکه پهلوی خانم تاجالملوک که از میزان خصومت والاحضرت اشرف نسبت به مصدق آگاه بودند، به سرپرستی آقای شعبان جعفری و خانم ملکه اعتضادی به منزل دکتر مصدق در خیابان کاخ چهارراه حشمتالدوله حمله کرده و خانه او را طبق خواسته والاحضرت شاهدخت اشرف با خاک یکسان کردند! البته در آن ساعت دکتر مصدق در منزل نبود و به اتفاق دکتر شایگان و دکتر صدیقی در خانه مسکونی مهندس معظمی واقع در خیابان اردیبهشت مخفی شده بود.»
زاهدی در حالی حمله به خانه مصدق را کار شعبان جعفری میداند که خود جعفری این موضوع را رد کرده و گفته است: «بعدازظهر ۲۸ مرداد زاهدی ما رو خواست ما رفتیم اونجا، گفت: برین نذارین مردم شلوغ کنن. دیگه این بود که ما به حساب راه افتادیم تو خیابونا، تو تهران بودیم ولی خونه مصدق نرفتیم خونهش تو دعوای بین مردم و سرهنگ ممتاز و اینا داغون شد.»
*تعداد کشتهها – اردشیر زاهدی در یک بخش دیگر از خاطراتش، درباره کشتههای روز 28 مرداد آماری را ارائه کرده و گفته است: «حقیقت و تنها حقیقت این است که مرحوم دکتر محمد مصدق قلباً مایل به برکناری شاهنشاه نبودند و تنها هدف مصدق این بود که پرهای شاه مملکت را قیچی کند و او را تا سر حد یک مقام تشریفاتی تنزل بدهد! بنابراین وقتی مصدق دید که تودهایها و هواداران آنها با حمله به مجسمههای رضاشاه و محمدرضاشاه و زدودن آثار شاهنشاهی قصد نابودی سلطنت را دارند در برابر اقدامات طرفداران شاهنشاه برای اعاده سلطنت سکوت اختیار کرد و کنار نشست تا ارتش قدرت را در دست بگیرد. در درگیریهای خیابانی روز ۲۸ مرداد بیش از سیصد نفر کشته شدند و مصدق نیز بازداشت گردید.»
*دستگیری مصدق – داماد محمدرضا پهلوی روایت دستگیری محمد مصدق را اینگونه بیان کرده است: «غروب روز پنجشنبه ۲۹ مردادماه سال 1332 سرهنگ ممتاز ضمن معرفی خود به ستاد حکومت نظامی محل اختفای دکتر مصدق را فاش کرد. پس از آنکه محل مصدق اعلام شد مأموران فرمانداری نظامی تهران در داخل چهار جیپ ارتشی به سرپرستی غلامرضا مجید سرپرست باشگاه ورزشی ببر برای دستگیری مصدق حرکت کردند. آنها وقتی سرزده و از دیوار به داخل خانه ریختند، مشاهده کردند دکتر مصدق درحالیکه پیژامه کرمرنگی به تن دارد، در کنار حوض آب دارد قدم میزند. آنها دکتر مصدق، دکتر شایگان، دکتر صدیقی و مهندس معظمی را بازداشت کرده و مستقیماً به فرمانداری نظامی برده و تحویل سرتیپ دادستان (پسرخاله اعلیحضرت) دادند.»
*گزارش محرمانه درباره مصدق – اما در بخش دیگری از این خاطرات، اردشیر زاهدی اشارهای به گزارش محرمانه نظامیان و تخفیف در حکم محمد مصدق کرده و آورده است:«اعتقاد شاهنشاه این بود که مصدق خودش آدم سادهلوحی است و گول یک عده آدم سیاسی و فتنهگر و قدرتطلب را خورده است. آنچه که موجب تخفیف در مجازات مصدق شد گزارشات محرمانه نظامیان بلندپایه کشور بود که کتباً شهادت دادند. در فاصله روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد سال 1332 دکتر مصدق کراراً به آنها دستور داده بود تا با هر کس که بخواهد مجسمههای اعلیحضرت رضاشاه و اعلیحضرت محمدرضاشاه را پائین بکشد جداً برخورد کرده و متجاسرین به ساحت مقدس سلطنت را سرکوب نمایند. گزارشات سفارت آمریکا و سفارت انگلستان هم ثابت میکرد که مصدق عملاً در روزهای ۲۵ تا ۲۸ مرداد سال 1332 خود را از حوادث کنار کشیده و از ارتش خواسته بود تا تودهایها و ملیگرایان تندرو را که خواستار الغای رژیم سلطنتی ایران بودند به شدت سرکوب کند. این مسائل پشت پرده ثابت میکرد که مصدق در فکر براندازی رژیم سلطنتی و اعلام جمهوری نبوده و همانطور که خودش میگفت قصد محدود کردن پادشاه مملکت در حد یک شاه تشریفاتی را داشته است.»
کودتای تلخ
آنچه در بالا مورد اشاره قرار گرفت، روایتهایی است که دو فرد فعال در کودتا علیه محمد مصدق بیان کردهاند؛ روایتهایی که شاید در جریان بررسیهایی که از کودتا شده کمتر مورد اشاره قرار گرفته و البته حاوی نکتههای مهمی است که شاید حامیان پهلوی علاقه چندانی به شنیدن آنها نداشته باشند. در بالا آورده شد که خود کودتاچیان به صراحت اشاره میکنند که نقش اصلی در کودتا با دولت انگلیس بوده و این دولت بیگانه بوده که خط و ربط میداده که پهلوی باید چه کند و در این مسیر، پولپاشی برای تخریب علیه دولت مصدق صورت گرفته است.