معمای کاشانی
هرچند بر ماه پایانی سال، نام دکتر محمد مصدق بهعنوان رهبر نهضت ملی شدن صنعت نفت ایران و یکی از ماندگارترین رجال تاریخ معاصر حک شده (دو روز 14 و 29 اسفند) اما در سالروز 23 اسفند 1340 خورشیدی، جا دارد دربارۀ آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی هم نوشته شود. هم او که در آغاز یار و غمخوار مصدق بود و به مرور چنان نقاری میان آن دو افتاد که از کاشانی بهعنوان یکی از همکاران و همراهان کودتای 28 مرداد 1332 هم یاد شده؛ اگرچه اثبات نقش مستقیم او مستلزم ارایۀ اسنادی است که این نوشتار در پی اثبات و نفی آن نیست. چند سال قبل البته بیبیسیفارسی دو برگه دستنویس منتشر و ادعا کرد نام برخی روحانیون مانند آیتالله کاشانی و آیتالله بهبهانی دریکی از صورتحسابهای کودتا دیده میشود. گفته شد این صورتحساب دستنویس را از میان اسناد اهدایی سرلشکر زاهدی، مجری کودتا و نخستوزیر بعدی به مؤسسۀ هوور دانشگاه استنفورد آمریکا یافتهاند که در آن نشان میدهد سیدابوالقاسم کاشانی هم مانند محمد بهبهانی و محمدتقی فلسفی پول گرفتهاند. هرچند این سند قابلیت آن را داشت که بر یک عمر زندگی سیاسی آیتالله که بخش قابلتوجهی از آن در تقابل با انگلیسیها با دو نماد: در زندان آنان و همراهی با مصدق بوده سایه اندازد اما تنها یک لیست دستنویس بدون آرم و رسید و تاریخ بود و اردشیر زاهدی فرزند سرلشکر زاهدی هم به طعنه گفت: این اسناد مجموعه اهدایی پدرش نیست و آدم برای کارهای اینجوری که صورتحساب صادر نمیکند! هرچه از سالهای اولیۀ بعد از پیروزی انقلاب 1357 فاصله گرفتیم در رسانههای رسمی و کتابهای درسی تلاش بیشتری صورت گرفت تا در شرح و تبیین جریان نهضت ملی شدن صنعت نفت نقش بیشتر به آقای کاشانی اختصاص داده شود و تصویری که از مصدق ترسیم شده، این بوده که آغاز جداسری از دکتر مصدق بوده و در نهایت چوب گسستن از روحانیت و اعتماد به آمریکا را هم خورد و سرنگون شد اما در افکار عمومی مقبول نیفتاده و نتوانسته ذهن نسلها را شکل دهد. نکتۀ مهم اما این است که تنها دو سال بعد از سقوط مصدق، نیروهای مورد اعتماد کاشانی (فدائیان اسلام) به اتهام تلاش برای ترور حسین علاء اعدام شدند و رایزنیهای کاشانی برای نجات آنان ثمر نداد و در سالهای 1334 تا 1340 دیگر نه از رابطه با شخص شاه و دربار خبری بود و نه میتوانست از سیاست به مرجعیت و قم بکوچد و در این جایگاه قد علم کند زیرا اگرچه مجتهد بود ولی اشتهار اصلی او بهعنوان یک سیاستمدار بود تا مرجع؛ آن هم در روزگاری که آیتالله بروجردی نفوذ و اعتبار تام داشت. کاشانی در پایان همان سالی درگذشت که در آغاز آن آیتالله بروجردی درگذشته بود و 8 سال بعد از کودتا و در انزوا و بیماری هیچکس از او بهعنوان یکی از گزینههای جانشینی آقای بروجردی یاد نکرد زیرا با همان مرتبه فقهی سالهای قبل شناخته میشد و نام او بیشتر یادآور اختلاف با مصدق و نقش خواسته یا ناخواسته در شکست نهضت ملی شدن صنعت نفت است که در نگاه خوشبینانه از بیم روی کار آمدن کمونیستها و از بین رفتن تنها سلطنت به نام تشیع امامیه ارزیابی میشود و با بدبینی در راستای منافع انگلستان که در سالهای 1330 تا 1332 آسیب جدی دیده و دیگر کشورهای منطقه هم از آن الهام گرفته بودند.
از آغاز سال 1330 خورشیدی که دکتر محمد مصدق نخستوزیر شد تا پروژۀ ملی شدن نفت را اجرا کند تا 28 مرداد 1332 که برافتاد، تنها 30 ماه فاصله است و رفتار کاشانی در این سی ماه شاید با هیچ سیاستمدار دیگری قابل قیاس نباشد.
در شروع دولت پیامی گرم برای رئیسالوزرای جدید فرستاد و یک سال و چند ماه بعد وقتی نخستوزیر استعفا کرد و قوام به جای او نشست، کاشانی بود که مردم را به اعتراض واداشت و قیام 30 تیر 1331 رقم خورد و در پی حضوری فداکارانه و بذل خونهایی از سر ایمان به رهبران نهضت، سیاستمدار کهنه کار این بار ناچار از ترک زودهنگام صحنه شد و مصدق بازگشت اما از قضا سرکنگبین صفرا فزود و بهجای آنکه دورانی تازه را شاهد باشیم، بین کاشانی و مصدق اختلافی درگرفت و آتشی به پا شد که دود آن به چشم مردم رفت و هم مصدق را از نخستوزیری انداخت و هم کاشانی را از متن سیاست به حاشیه راند.
مصدق را با حبس و حصر مجازات کردند و تا 14 اسفند 1345 که درگذشت در حال تحمل آن بود اما کاشانی نه به حبس افتاد نه به حصر. به عکس از چشم مردم افتاد تا جایی که خانۀ او در پامنار دیگر کانون هیچ جوش و خروشی نبود و اواخر عمر وقتی محمدرضاشاه به عیادت او رفت، دوستداران و بستگان مایل بودند برخلاف میل قلبی آیتالله بدانند زیرا با نوع رفتار شاه با مصدق مقایسه میشد.
خبر درگذشت که منتشر شد علی امینی، نخستوزیر وقت ادارات دولتی را یک روز تعطیل و عزای عمومی اعلام کرد. او در حالی دو بار به عیادت کاشانی رفته بود که به عیادت مصدق نرفت و این در حالی بود که با مصدق نسبت نزدیک خانوادگی هم داشت و در خاطرات ایرج امینی فرزند او آمده که به این خاطر سخت حسرت میخورده است.
عیادت شاه از کاشانی و حضور علی امینی بر بالین او اما اعتبار از دسترفتۀ کاشانی را احیا نکرد بلکه آسیب رساند چراکه تنها 8 سال از کودتای 28 مرداد میگذشت و حضور آیتالله در خانۀ ویران مصدق و مصاحبۀ او در ابراز خرسندی از سقوط دولت ملی از خاطر مردم زدوده نشده بود. اگرچه کاشانی با مصدق وفا نکرد و بر سر پیمان نماند اما انکار نقش بیبدیل او در موفقیت و تقویت پایگاه مردمی مصدق هم جفاست و دو تن بیش از دیگران کوشیدند خارج از این دوقطبی قضاوت کنند: یکی آیتالله سیدمحمود طالقانی و دیگری مهندس عزتالله سحابی. دیگران بیشتر در پی مقصر دانستن یکی و ترجیح دیگری بودهاند. مخالفان کاشانی حتی گاه لفظ خیانت را هم دربارۀ او به کار بردهاند.
طالقانی البته در اسفند 1357 و اندکی بعد از سقوط رژیم سلطنتی در دو مناسبت به یاد دکتر مصدق شرکت کرد و موجب رونق هر دو شد. اولی در 14 اسفند 1357 و در یازدهمین سالروز درگذشت او که یک میلیون نفر خود را به احمدآباد رساندند تا 11 سال ممانعت فروریزد و دیگری در 29 اسفند در روز ملی شدن نهضت نفت و این در حالی بود که اگرچه در 23 اسفند هم به مناسبت هفدهمین سالروز درگذشت کاشانی مراسمی برپا شد اما انعکاس زیادی نداشت.
آنقدر جمعیت 14 اسفند انبوه بود و نام مصدق پررنگ که یادکرد کاشانی کاملاً تحتالشعاع قرار گرفته بود. هرچند شخص رهبری انقلاب کلمهای در ستایش مصدق نگفته بود و بعدتر در سرزنش هم گفت اما ریاست دولت موقت انقلابی را به کسی سپرده بود که بارها خود را ایرانی، مسلمان و مصدقی توصیف کرده بود.
محبوبترین روحانی بعد از آیتالله خمینی هم طالقانی بود که اگرچه کاشانی را به خیانت متهم نمیکرد و نگران تکرار همان اختلافات بود اما آشکارا به جانب مصدق بیشتر گرایش داشت تا کاشانی. در این فضا دو نفر کوشیدند فضا را به سود کاشانی تغییر دهند. اولی حجتالاسلام شیخمحمدتقی فلسفی واعظ شهیر شهر که از شهرداری تهران انتقاد کرد که چرا وقتی نام بزرگترین خیابان تهران و ایران (پهلوی) را به مصدق تغییر دادهاند، بخشی از آن را برای کاشانی در نظر نگرفتهاند و با طول و تفصیل و جزئیات به شرح این موضوع پرداخت و گفت دستکم از منیریه تا فلان میدان و یکی یکی اسم میبرد. روز بعد هم اما شهردار تهران (محمد توسلی دبیرکل کنونی نهضت آزادی ایران) و خسرو منصوریان (مسئول شورای نامگذاری معابر در شهرداری تهران که اکنون بر فعالیتهای اجتماعی نیکوکارانه متمرکز است) یادآور شدندبه جای آنکه نام بخشهایی از خیابان پهلوی سابق را به کاشانی و بقیه را به مصدق اختصاص دهند نام یک بزرگراه آیتالله کاشانی است و ظاهرا آقای فلسفی همچنان در حال و هوای تهران قدیم شهر را در همان محدوده تصور میکند.
آرزوی فلسفی البته به شکل دیگری کمتر از سه سال بعد تحقق یافت و در پی حوادث سال 1360 و عزل اولین رئیسجمهوری که آخرین مراسم رسمی به یاد مصدق را در دانشگاه تهران برپا کرده بود و تقابل ملیون با جمهوری اسلامی نام خیابان دکتر محمد مصدق به ولیعصر تغییر یافت و نامی نهادند تا جای اعتراضی هم باقی نماند و سالهای بسیار گذشت تا دوباره نام مصدق بر خیابانی در تهران بنشیند و این بار نه یک خیابان 26 کیلومتری از جنوب تا شمال شهر که بر خیابان نفت در میرداماد.
دیگری حسن آیت که اصرار داشت از عنوان قبلی او مصدقالسلطنه استفاده کند و به نامه کاشانی به مصدق در شب کودتا استناد میکرد که ناگهان بعد انقلاب ارائه شد و مورد مناقشههای جدی تاریخی و سندپژوهی است.
پیداست که در یادکرد کارنامۀ سیدابوالقاسم کاشانی گزیری از گریزهای مکرر به مصدق نیست اما سخن نه بر سر او که دربارۀ کاشانی است.
مجتهد سرشناس شهر که وقتی مصدق نخستوزیر شد اینگونه به استقبال رفت: «جناب آقای دکتر مصدق، پس از استعلام از مزاج شریف نمیدانم چگونه زحمات و فداکاریهای برادر کامکار و عزیزم را تقدیس نمایم. صبح وقتی نورچشمی آقا مصطفی خبر مسرتبخش رئیسالوزرایی حضرتعالی را آورد من یقین حاصل کردم دعاها و التماسهای این خادم اسلام در پیشگاه پروردگار متعال، اجابت شده است و پیروزی و سعادت از آن ملت گردیده است. در ختم کلام جز اینکه سعادت و سلامت و موفقیت برادر لایق و دانای خود را از پیشگاه احدیت مسألت نمایم توقع دیگری ندارم. ایام به کام باد.»
البته سید که چندی رئیس مجلس هم شد بیآنکه در آن حضور یابد و اداره را بر عهده گیرد از «برادر لایق و دانای خود» توقعات بسیار داشت و انبوه توصیهنامههایی که مینوشت مصدق را به ستوه آورده بود. در ماجرای ۹ اسفند ۱۳۳۱ هم به جای ابراز تأسف از نقشه قتل نخستوزیر و تقبیح آن خرسند بود از اینکه شاه کشور را ترک نکرده و نرفته و البته اختلاف او و مصدق از ماهها قبل شروع شده بود و ۹ اسفند نوشت: «شاهنشاه محبوب و دموکرات ما در اثر تصمیمات خائنانه عدهای قصد ترک کشور را دارند. امروز حیات و استقلال ما به شخص اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی و نه هیچ فرد دیگری بستگی دارد.»
هرچند مصدق به دفاع از سلطنت شهرت دارد و اینکه قرآن مهر کرده بود که در پی تغییر سلطنت نیست و به همین خاطر پیشنهاد دکتر فاطمی برای اعلام جمهوری (بعد از ۲۵مرداد ۱۳۳۲) را نپذیرفت اما با براندازی قاجار و سلطنت رضاخان موافق نبود و استدلال میکرد اگر رضاخان بخواهد خدمات عمرانی را متوقف کند کشور زیان میبیند و اگر بر آن باشد با عنوان شاه همین کارهای رئیسالوزرا را ادامه دهد دخالت سلطنت در دولت و ناقض مشروطه است. این در حالی بود که سیدابوالقاسم کاشانی که بهعنوان منتخب پنجم تهران در مجلس مؤسسان اول حضور داشت، در آذر ۱۳۰۴ علیه براندازی قاجار و انتقال سلطنت به خاندان پهلوی موضع منفی نگرفته و تنها درباره ولیعهد پیشنهاد اصلاحی داده و در تمام ۱۶ سال بعد هم علیه رضاشاه کاری انجام نداده بود و در تصویر مشهوری در صف علمای کنار رضاشاه است و بعد از رضاشاه دوباره در صحنه حاضر و ظاهر میشود و نام او را در فاصله سالهای 1320 تا ۱۳۲۳ پررنگ میبینیم. چه در سال ۱۳۲۳ که به زندان متفقین افتاد و چه بعد از ترور شاه در نیمه بهمن ۱۳۲۷ که به خاطر کارت خبرنگاری ضارب و ادعای ارتباط او با روزنامه پرچم اسلام و فدائیان اسلام مدتی کاشانی را هم به تبعید فرستادند اگرچه بعدتر تمام کاسهکوزهها را بر سر حزب توده شکستند. در این فاصله رزمآرا هم به قتل رسید و اگرچه این شایعه مطرح بوده که فتوای قتل را کاشانی صادر کرده بود اما به این خاطر متهم و مجازات نشد شاید به این دلیل که تمام طرفها از حذف او خرسند شده بودند و خود شاه هم او را یک رقیب و یک خطر میپنداشت. البته دلیل اصلی نپرداختن به اتهام کاشانی و کنار گذاشتن نام او از پرونده مخالفت آیتالله بروجردی مرجع بزرگ و بیبدیل وقت اعلام میشد.
در خاطرات آیتالله صافیگلپایگانی مرجع فقید تقلید که خود داماد آیتالله گلپایگانی بوده از قول مرحوم بروجردی آمده: «آقای کاشانی اقرار کرد که به دستور وی رزمآرا به قتل رسیده است. فقیه میتواند مطابق استنباط و اعتقادش حکم کند و نباید برای این حکم محاکمه شود. از این رو آنقدر پافشاری کردند که از محاکمه آقای کاشانی جلوگیری کردند. هرچند گفته بودند فقط محاکمه میکنیم ولی مجازات نمیکنیم ولی باز هم آقای بروجردی راضی نشده بودند. روی همین اقدام هنگامی که آقای کاشانی از حبس آزاد شد، تلگرافی به آیتالله بروجردی زد و تشکر کرد.»
با این وصف میتوان گفت در اوج اختلافات کاشانی با مصدق به او لطف کرده بود که اختلافات را در همان حد مناقشات سیاسی نگاه داشت و فتوایی علیه او صادر نکرد!
ماجرای فتوا البته منحصر و محدود به قتل رزمآرا نیست. بعد از پیروزی انقلاب 1357 و در جریان محاکمه «نادر باتمانقلیچ» از عوامل کودتای ۲۸ مرداد او در دادگاه گفت: «من مقلد و پیرو آیتالله کاشانی بودم و مشارکت من در کودتا به فتوای ایشان بوده است و به همین خاطر چندان در حبس نماند و خلاص شد.» (مجله چشمانداز ایران، شماره ۲ صفحه ۳۱).
با این همه شهرت اصلی کاشانی به دلایل سیاسی بود و چون در حد مرجعیت هم نبود و اگرچه رهبر معنوی فدائیان اسلام به حساب میآمد اختلافات او با مصدق بر سر مسائل اسلامی ارزیابی نمیشود. اگرچه بعد از پیروزی انقلاب ۱۳۵۷ اندکاندک قرائت رسمی به ترویج اندیشهها و روش کاشانی میل داشته اما موضعگیری فرزند او در انکار کودتا بودن کودتا و روابط کاشانی با شاه و دربار مانع تبلیغ بیشتر او شده خاصه اینکه از کودتای ۲۸ مرداد بهعنوان نقطه شروع تخاصم آمریکا با ایران یاد میشود و انکار آن با تبلیغات بعدی سازگار نیست.
سیدابوالقاسم کاشانی در ۲۳ اسفند ۱۳۴۰ درگذشت درحالیکه شاه یک بار و نخستوزیر (امینی) دوبار به عیادت او رفتند و مراسم رسمی برگزار و تعطیل و عزای عمومی برگزار شد.
محمد مصدق هم ۵ سال بعد در ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ درگذشت درحالیکه نهتنها به عیادت او نرفتند که اجازه عمل به وصیت او برای دفن در کنار شهیدان سی تیر در ابن بابویه را هم ندادند.
اکنون نیز در تهران نام کاشانی بر یک بزرگراه است و نام مصدق با هزار تلاش و تکاپو بر خیابانی فرعی و اگرچه دهها سال است در کتابهای درسی تلاش وافری صورت میگیرد تا نقش کاشانی پررنگتر جلوه کند اما مصاحبه او بعد از کودتا و بدتر حضور در خانه ویران مصدق از او چهره یک مقصر را ترسیم کرد نه فاتح را و اگر هم نقدی بر مصدق وارد باشد بهخاطر نوع مواجهه او با کاشانی نبوده است. شاه هم بعد از ماجرای ترور علاء در سال ۱۳۳۴ و اعدام رهبران فدائیان اسلام عملاً به کاشانی بیاعتنایی میکرد چندان که پیرمرد به لحاظ گذران زندگی معمول هم دچار زحمت شده بود و اگرچه شاه در آن اواخر به عیادت او رفت ولی با تحقیر تنها با عنوان «سید کاشی» از او یاد میکرد. وقتی مصدق را برانداخته و از صحنه خارج کرده بود انگار دیگر نیازی به سید کاشی نبود.
با این اوصاف گزاف نیست اگر گفته شود: سیدابوالقاسم کاشانی اگرچه خیانت نکرد اما هم چوب را خورد و هم پیاز را.