نقدی بر بیانیه روزنهگشایی
سعید حجاریان، با انتشار یادداشتی نکاتی را درباره بیانیه روزنهگشایی مطرح کرد. در بخش ابتدایی یادداشت آمده: «اطمینان دارم این روزنه نه صرفاً برای این انتخابات بلکه برای سالیان گشوده شده است و در هر انتخابات عدهای شبیه این گروه از استراتژی روزنهگشایی سخن خواهند گفت و این استراتژی، الیالابد ابطالناپذیر خواهد ماند زیرا کسانیکه بهدنبال گشودن روزنه هستند، نخواهند گفت اگر چه اتفاقی رخ دهد، حاضر هستند از روزنهگشایی دست بردارند؟»
او سپس در سه بند به نقد این بیانیه از زاویه «یارکشی و افتراق سیاسی» پرداخته است:
«اول. به گمانم شرط لازم گشودن هر روزنهای در قالب یک پروژه سیاسی- فکریِ منسجم «زمانمندی» است. امروزه عرصه عمومی کشور با انبوهی از اخبار اعم از جنگ و غارت و فقر و فاقه سر و کار دارد. بنابراین اگر نتوان یک پروژه سیاسی- فکری را بههنگام کلنگ زد، عاقبتی جز شکست برای آن متصور نیست. پرسش اول من این است که چرا بیانیهی روزنه در زمانی منتشر شد که جامعه نهتنها انتخاباتی نبود بلکه در ضدیت تام و تمام با امر انتخابات و شاید امر سیاسی قرار داشت؟ در اینجا کمی توقف میکنم و پیشاپیش یک پرسش مقدر را پاسخ میگویم. ممکن است روزنهگشایان شرایط ۱۴۰۲ را با شرایط ۱۳۷۵ و 1376 مقایسه و استدلال کنند دوم خرداد هم محصول روزنهگشایی بوده است. در رد این ادعا... دومخردادیها در آستانه لحظه تغییر، بهرغم عدم حضور در ارگانهای دولتی یا بهتعبیر پیشینام «سوتهدلی» با جامعه در ارتباط بودند و گرایشها و ذائقه مردم را تا حد قابلقبولی درک میکردند. بهطور مشخص در ماههای منتهی به خرداد ۱۳۷۶ اطمینان حاصل شده بود که مردم با استمرار وضع موجود همدل نیستند. مضاف بر این، در فضای سیاسی منتهی به انتخابات دوم خرداد، به نیروهای چپ بهعنوان بازیگرِ فعالِ صاحب قدرت و اثر مراجعه میشد. حال آنکه امروز ایده بازیگر فعال صاحب قدرت بهشکل معکوس ترجمه و حداکثر بهعنوان بازیگر منفعل و بخشی از میزانسن انتخابات پذیرفته است.
دوم. ایدهای که در پس و پشت این بیانیه طرح شده است، ما را به همان مفهوم «نرمالیزاسیون» ارجاع میدهد. ادعای این بیانیه آن است که با سازوکارهایی از قبیل رأی اعتراضی مثبت/منفی میتوان از خسارت جلوگیری کرد. من این رویکرد را سالها پیش در دو گام تجویز کرده بودم ضمن آنکه در دوگانه تقلیل مرارت و تقریر حقیقت، به امید تحصیل منافع بیشتر برای جامعه، تقلیل مرارت را انتخاب کرده بودم. اولین گام مربوط میشود به سال ۱۳۷۶. در آن سال خفهگی ناشی از زیست در شرایط سیاسی بسته از یکسو و تبعات بحرانهای فزاینده از سوی دیگر، به حدی بود که ما را به سوی ایده کسب رأی اندک با هدف تأسیس حزب و انتشار نشریه سوق میداد اما مسیر از آنچه تصور میشد، بهتر پیش رفت. در گام دوم، من این ایده را تحت عنوان «نرمالیزاسیون» به دولت آقای حسن روحانی پیشنهاد کردم. استدلال کردم که برای برونرفت از این شرایط و قدم نهادن در مسیر توسعه و برقراری سطحی از ثبات بهمنظور نجات مردم، باید موقتاً از بعضی اصول تنازل کرد و «نرمالیزاسیون» را بهجای «دموکراتیزاسیون» نشاند. آن زمان سه عنصر میتوانست ابعاد مختلف پروژه نرمالیزاسیون را پیش براند. آن عناصر عبارت بودند از: «خواستن ساخت قدرت»، «آمادگی نظام جهانی» و «وجود عامل تغییردهنده» [اما اکنون] آیا تئوریزه کردن مجدد ایده «نرمالیزاسیون» بهرغم تغییرات بهوجود آمده در ساخت سیاسی ایران به شمول نخواستن ساخت قدرت، فقدان نیروی مؤثر تغییر و نیز شرایط عمومی و پیوند میان پارلمان و عرصه عمومی بهمثابه تئوریپردازی در خلأ نیست؟ متأسفانه باید بگویم، اگر نویسندگان/امضاءکنندگان در زمینه انتشار عنصر «زمانمندی» را نادیده گرفتهاند، در این فقره دچار «زمانپریشی» شدهاند که حتماً آسیبزاتر است.
سوم. در اینجا ممکن است از مسئله «بازگشتپذیری» پرسش شود و روزنهگرایان استدلال کنند پروژههای دولت اصلاحات نیز به صخره سخت برخورد کردند و غالباً بازگشتپذیر شدند. در پاسخ باید گفت، اگرچه ساخت قدرت در مقابل آن پروژههای اصلاحی به طرق مختلف سنگاندازی کرد و برخی از پروژهها را به نقطه صفر بازگرداند، اما اولاً سطح اثرگذاری آن پروژهها با پروژههای مطلوب روزنهگرایان قابل مقایسه نبود و ثانیاً، انگیزانندگی آن پروژهها تا حدی بود که از خاکستر آن دستکم اجاق چند مقطع از جمله انتخابات سالهای ۱۳۸۸، ۱۳۹۲، ۱۳۹۴ و ۱۳۹۶ فروزان شد؛ حال آنکه ترجمه دفرمه و حداقلی از اصلاحات نه به منزل مقصود رسیده و نه انگیزاننده بوده است.»