| کد مطلب: ۱۲۵۱۶
نور چشمان روح‌الله

نور چشمان روح‌الله

یکی از معروف‌ترین تصاویر موجود درباره انقلاب سال 1357، تصویری است که امام خمینی پس از سال‌ها دوری از وطن وارد تهران شده و روی پله‌های هواپیما قرار دارد. در این تصویر و در سمت چپ امام، چهره‌ای وجود دارد که بنیانگذار انقلاب، درباره او جمله‌ای را بیان کرد که به‌صورت کامل نشان‌دهنده جایگاهش است. دوم مهرماه 1358، امام خمینی در دیداری که با پرسنل سپاه پاسداران انجام می‌دهد، درباره حسن لاهوتی‌اشکوری گفته بود: «این آقا (حسن لاهوتی) که نور چشم من است و سابقه دارم با ایشان سال‌های طولانی، و اینقدر رنج‌دیده است از این رژیم فاسد که الان کسی به من گفت ایشان باز آثار آن شکنجه‌ها در بدنش هست، و مقاومت کرده، این آقا را قدرش را بدانید، این یک آدم معمولی نیست، یک آدم زاید بر معمول است. و من امیدوارم که با همت همه شما ان‌شاءالله این نهضت پیش برود و این چهره اسلام خوب نمایش پیدا کند.» این جمله هرچند مختصر بود، اما در عین اختصار به صورت کامل نشان می‌دهد که لاهوتی نزد بنیانگذار انقلاب چه جایگاهی داشته است.  حسن لاهوتی، فردی که در سال‌های مبارزه با پهلوی و در مسیر پیروزی انقلاب، ایستادگی‌اش ویژه بود، به‌گونه‌ای که بازجوها و شکنجه‌گرها وقتی قصد داشتند یک زندانی را بترسانند، لاهوتی را نشان می‌دادند و می‌گفتند اگر همکاری نکنی، بلایی مانند او بر سرت می‌آوریم. او پس از تحمل زندان، در کنار امام قرار می‌گیرد، به ایران می‌آید و مورد اعتماد ویژه واقع می‌شود اما پس از انقلاب آرام‌آرام، دشمنان او فعال شده، به سخنرانی او حمله می‌کنند و در نهایت هفتم آذر 1360 خبر درگذشت او پس از بازداشت منتشر می‌شود.

 

 

سال‌های مبارزه 

از تولد تا تبعید امام

درباره سال‌های ابتدایی زندگی حسن لاهوتی، اطلاعات جامعی وجود ندارد و براساس همان متن‌های کوتاهی که منتشر شده، می‌توان گفت که حسن لاهوتی‌اشکوری متولد 1306 در شهر رودسر پدری داشته که از چهره‌های شاخص شهر محل سکونتش بوده است. او دوران ابتدای تحصیل حوزوی خود را در شهر محل تولدش سپری کرد و در سال 1324 برای ادامه تحصیل راهی قم شد. در این شهر بود که پایه رفاقت و نزدیکی او با سیدمصطفی خمینی و اکبر هاشمی‌رفسنجانی گذاشته شد. اواخر سال 1341 برای تبلیغ راهی گرمسار شده و در این شهر ساکن می‌شود تا از این مقطع به صورت رسمی فعالیت مبارزاتی و تبلیغاتی خود را شروع کند. 

در این زمان، سیر حوادث به‌گونه‌ای پیش می‌رود که او با همراهی چهره‌ای مانند هاشمی‌رفسنجانی، فضل‌الله محلاتی و مهدوی‌کنی، جلسه‌هایی را برگزار می‎کنند؛ جلسه‌هایی که پس از خرداد 1342 شکل جدی‌تری به خود می‌گیرد. هاشمی‌رفسنجانی در مصاحبه‌ای که در مستند حسن لاهوتی داشته، درباره این مقطع گفته است: «بعدها حوادثی در حوره قم اتفاق افتاد که ناچار شدیم از قم به تهران بیاییم. در تهران بیشتر همدیگر را می‌دیدیم. چون ایشان هم از گرمسار به تهران می‌آمد که گاهی برنامه داشت و ما همدیگر را می‌دیدیم. کم‌کم در طول مبارزه جلسات روحانیت مبارز شکل گرفت. به شکلی که الان هست، نبود... جلسات ما قبل از اینکه امام تبعید شوند، شروع شده بود. چون وقتی امام را گرفتند، شرایط ناامنی به‌وجود آمده بود که همه تقیه می‌کردیم. آن موقع روحانیون با هم می‌نشستند و برنامه‌ریزی می‌کردند... فضای مبارزه بود و ما هم حزب نبودیم، اما گروهی بودیم که با هم کار می‌کردیم. آن جلسات و تصمیمات خیلی مفید بود. چون هر یک از اعضا، واعظ و سخنور بودند و در شهرهای خود و بین دوستان‌شان موقعیتی داشتند.»

 

مبارزه مسلحانه

یکی از نکته‌های مهم درباره حسن لاهوتی طرح این پرسش است که آیا او به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشته و در این مسیر گام برداشته بود و به خط و مشی سازمان مجاهدین خلق اعتقاد داشت؟ آیت‌الله محمدرضا مهدوی‌کنی درباره این موضوع در کتاب خاطراتش نوشته است: «در رمضان سال 1353 من را دستگیر و سپس به بوکان برای سه سال، تبعید کردند. ولی پس از دو ماه که در بوکان بودم، به تهران احضار و به زندان، منتقل شدم. ابتدا نمی‌دانستم برای‌چه مرا به زندان آورده‌اند. بعد که اطلاع یافتم همزمان با آوردن من به تهران، آقایان طالقانی، لاهوتی و هاشمی‌رفسنجانی را هم گرفته‌اند، دانستم که در ارتباط با یک پرونده مشترک باید باشد و محتوای آن پرونده عبارت بود از: کمک مالی به خانواده زندانیان سیاسی و دادن پول برای تهیه اسلحه که البته این دومی، دستکم، نسبت به بنده یک اتهام بود: زیرا من، به مشی مسلحانه عقیده نداشتم، ولی این کار از طریق آقای لاهوتی، انجام گرفته بود که به عکس بنده، ایشان به مشی مسلحانه عقیده داشت و کارهای فرهنگی را انحراف از خط مبارزه می‌دانست.»

اما اکبر هاشمی‌رفسنجانی، اظهارنظرهای مهدوی‌کنی را به شکل دیگری تکمیل می‌کند. او در مصاحبه با مستند حسن لاهوتی در پاسخ به این سوال که آیا مرحوم لاهوتی به مبارزه مسلحانه اعتقاد داشت و درباره این موضوع در جلسه‌های پیش از انقلاب حرف زده بود، اینگونه پاسخ می‌دهد: «این مسائل در جلسات عمومی مطرح نمی‌شد. مثلاً اگر من با یک جریان آشنا بودم، اگر کسی اطلاعاتی می‌خواست و من هم اعتماد داشتم، به آن شخص می‌گفتم و او هم اگر اطلاعاتی داشت، می‌گفت. چون رژیم خیلی روی مبارزه مسلحانه حسّاس بود. ما هم بنا نداشتیم اسلحه برداریم. ولی به بچه‌مسلمان‌هایی که به آن راه افتاده بودند، کمک می‌کردیم. گاهی خانواده‌های مبارزین، مشکل یا نیاز داشتند که کمک می‌کردیم. انواع کمک‌ها بود.» او در ادامه تاکید می‌کند که حسن لاهوتی کار مسلحانه نمی‌کرد و توضیح بیشتری درباره این موضوع می‌دهد و می‌گوید: «معمولاً کمک مالی می‌کرد. خودش که پول زیادی نداشت. از این و آن کمک می‌گرفت و به کسانی که نیاز داشتند، می‌داد. اگر وسیله‌ای به دستش می‌رسید، می‌داد.»

اسدالله تجریشی، یکی از مبارز‌های انقلاب هم درباره این موضوع در گفت‌وگویی که با روزنامه «شهروند امروز» داشت، گفته است: «ما در بازار آقای لاهوتی را پیش‌نماز یک مسجد کرده بودیم که مردم را برای پرداخت وجوهات به او معرفی کنیم و او هم وجوهات را دریافت کند و به ما بدهد تا به سازمان بدهیم. ایشان هم پذیرفته بود و همین کار را می‌کرد.» محمدحسن خاکساران، یکی دیگر از مبارزان انقلاب، در کتاب خاطرات خود اینگونه توضیح داده است: «در میان روحانیون، آقای شیخ حسن لاهوتی بخش زیادی از وجوهاتی را که از خیران و متدینان بازار تهران جمع‌آوری می‌کرد، در اختیار سازمان قرار می‌داد.»

 

ایستادگی در زندان

آنچه درباره حسن لاهوتی‌اشکوری و سال‌های مبارزه او مهم و قابل توجه است، سال‌هایی است که او به واسطه مبارزه با رژیم شاه در زندان حضور داشته است. در این ارتباط مراجعه به خاطرات برخی مبارزان، به‌خوبی نشان می‌دهد که ایستادگی او در برابر زندان و شکنجه‌ها تا چه میزان بوده است. در این ارتباط، هاشمی‌رفسنجانی روایتی را از بازداشتش در اول آذر و روبه‌رو شدن او با حسن لاهوتی در زندان بیان کرده که نمونه خوبی برای این موضوع است. او درباره این موضوع گفته است: «بازجوی من عضدی نام داشت که در سال 43 نیز از بازجوهایی بود که به سختی مرا شکنجه کرده بود. مقداری که مقاومت کردم رفتند آقای لاهوتی را آوردند، برای مواجهه من با ایشان. منظره وحشتناکی داشت. در اثر شکنجه و کتک، سرش بزرگ شده بود، صورتش کج و خونین و عجیب. او را در مقابل من روی صندلی نشاندند و بازجو، برای تحقیر و شکستن شخصیت من با بی‌ادبی این شعر را خواند که: جایی که شتر بود به یک غاز/ خر قیمت واقعی ندارد و بعد به قیافه علمایی آقای لاهوتی اشاره کرد و در واقع می‌خواست بگوید، «وقتی با او چنین می‌کنند، تکلیف من دیگر روشن‌تر است.»  در روزهای بعد نیز بازجویی‌ها و آزار و اذیت آنها ادامه یافت، ولی چیزی به دست نیاوردند... به هر حال این دوره را گذراندم، تا آنکه به همراه آقای لاهوتی که او نیز در همین کمیته به شدت شکنجه شده بود، به بند یک زندان اوین منتقل و در آنجا با دوستان دیگر از جمله آقایان طالقانی، منتظری، مهدوی‌کنی، ربانی‌شیرازی و انواری روبه‌رو شدیم و کمی بعد هم آقایان کروبی، معادیخواه، مهدی عراقی، عسکراولادی و لاجوردی هم، به ما پیوستند.»

جلال رفیع، روزنامه‌نگار زندانی که در آن مقطع با حسن لاهوتی هم‌بند بوده، در کتاب «از دانشگاه تهران تا شکنجه‌گاه ساواک» درباره دوران زندان و شکنجه‌ها گفته است: «من خودم گوش راستم و ستون فقراتم آسیب دید و ناخن‌های چند انگشت دستم چرک کرد و افتاد. در طول شش هفت ماه با کابل و آویزان شدن و دستبند و از طرق دیگر شکنجه شدم. ضربات سخت و سنگین مشت و لگد که دیگر در حکم نقل و نبات بود؛ با وجود این، حال و روز کسانی را دیدم و شنیدم که شکنجه من در برابر شکنجه‌های آنان هیچ بود. آقای «طالبیان» معلم گروه ابوذر را به شدت شکنجه کرده بودند و بر اثر ضربات و صدمات وارده، مهره کمرش شکسته بود و نمی‌توانست درست بنشیند. آقایان غیوران، عزت‌شاهی، لاهوتی، ربانی‌شیرازی و کچویی، شکنجه‌های زیادی دیده بودند.»

 

اتحاد در انقلاب

یکی دیگر از نکته‌های مهم درباره حسن لاهوتی، تاکیدی است که او در مدت مبارزه روی موضوع اتحاد داشته است، در همین ارتباط آیت‌الله مهدوی‌کنی خاطره‌ای را از اختلاف‌نظر حسن لاهوتی و آیت‌الله مرتضی مطهری بیان کرده است. او در کتاب خاطرات خود نوشته است: «من قبل از انقلاب پنج شب آقای مطهری را به مسجدمان -مسجد جلیلی- دعوت کردم. در آن جلسات، دانشجویان و جوانان حضور فعال داشتند. در آنجا جناب آقای مطهری بحثی را تحت عنوان علل گریز از ایمان مطرح کردند که بعداً در کتابی به نام «علل گرایش به مادیگری» چاپ شد. ایشان علل مادیگری و گریز از ایمان را به صورت علمی بیان می‌کردند و بحث‌ها و نقدهای علمی را بر مسائل الحادی و ماتریالیستی و کمونیستی مطرح می‌کردند. شبی از آن شب‌ها، آقای لاهوتی در آن جلسه حضور داشت، خیلی از این بحث‌ها ناراحت بود. می‌گفت آقای مطهری چه می‌گوید؟ چرا از این حرف‌ها می‌زند؟ الان موقع این حرف‌ها نیست. ما یک دشمن مشترک داریم و آن شاه است. باید با او جنگید، ما نباید حرف‌هایی بزنیم که کمونیست‌ها و جوان‌های روشنفکر و مجاهدین را ناراحت کند. ما باید برویم و از روی هدف مشترک با آن بجنگیم. بنده به ایشان گفتم وقتی که آقای مطهری آمد به خودش بگو، چرا پای منبر نق می‌زنی، صبر کن پایین بیاید، با خودش صحبت کن. آقای مطهری از منبر پایین آمد. آقای لاهوتی گفتند: آقای مطهری! من به شما اعتراض دارم. بحث‌هایی که شما می‌کنید لغو است. الان موقع این بحث‌ها نیست. ما یک دشمن مشترک داریم و آن شاه است، همه ما باید در مقابل او قرار بگیریم؛ کمونیست، غیرکمونیست، خداپرست، غیرخداپرست، مسلمان و غیرمسلمان! همه باید با هم آن هدف را بزنیم تا از بین برود، بعد می‌نشینیم بحث می‌کنیم.» به‌رغم این حرف‎ها در زندان وقتی موضوع نجس اعلام شدن مارکسیست‎های مجاهد خلق مطرح شد، او هم در کنار «اصحاب فتوا» قرار گرفت.

به هر ترتیب، پس از تحمل کردن سال‌ها زندان، حسن لاهوتی هم در پاییز 1357 از زندان آزاد می‌شود و چند وقت بعد، راهی پاریس شده تا در کنار آیت‌الله سیدروح‌الله خمینی که آخرین هفته‌های تبعید را پشت سر می‌‌گذاشت قرار بگیرد و در نهایت همراه با او به تهران برمی‌گردد.

 

سال‌های پس از انقلاب

از سپاه تا مجلس

نزدیک بودن و اطمینانی که امام به حسن لاهوتی‌اشکوری داشت، منجر به این شد که در 25 شهریور 1358 حکم مهمی را از سوی بنیانگذار انقلاب دریافت کند و امام او را به سرپرستی سپاه پاسداران منصوب کرده و همچنین به او دستور دهد تا در جلسه‌های شوراىعالى هماهنگى و تصمیم‌گیرى سپاه شرکت کرده، بر کار آنها نظارت داشته باشد و گزارش کار سپاه را هر هفته به امام بدهد. حکمی که بیانگر خوبی است از اینکه لاهوتی چه جایگاه ویژه‌ای نزد امام داشته و سطح اطمینان به او چقدر بالا بوده است. 5 روز بعد از این حکم، امام دیداری با فرماندهان سپاه برگزار می‌کند و در آن دیدار مهر تایید نهایی را درباره حسن لاهوتی می‌زند و او را نور چشم خود معرفی می‌کند اما حضور لاهوتی در این سمت چندان طولانی نمی‌شود و او چند ماه بعد تصمیم به استعفا می‌گیرد. لاهوتی هرچند در نامه استعفای خود علت استعفا را به «عللی از جمله کسالت قلبی» مربوط می‌داند اما 4آذر همان سال امام در دیدار با پرسنل سپاه پاسداران مرکز تهران جمله‌هایی را بیان می‌کند که نشان می‌دهد احتمال اینکه موضوع دیگری درباره استعفا در میان باشد و بحث بیماری بهانه بوده، وجود دارد. امام در این دیدار می‌گوید: «ایشان هم اگر کسالت دارند شما نباید اصرار بکنید که یک نفر آدمی که قلبش در خطر است و باید برود در خارج معالجه بکند، شما اصرار کنید که نه، باید تو باشی و غیر از تو هم نمی‌شود.... شما بعدها ایشان را لازم دارید. از این جهت من تا حالا جواب ایشان را ندادم. ایشان هم نیامده‌اند تا حالا پیش من که ببینم که مسئله همان مسئله کسالت است یا مسائل دیگری هست.»

پس از استعفا و جدا شدن از سپاه، او فعالیت سیاسی را رها نمی‌کند و در اسفند 1358 با کاندیداتوری در انتخابات مجلس اول، از شهر رشت راهی این دوره از مجلس می‌شود اما این حضور آغاز دوره جدیدی از زندگی حسن لاهوتی است.

 

سال‌های نمایندگی

با آغاز دوره نمایندگی حسن لاهوتی در مجلس، مخالفت‌ها با اظهارنظرهای او آغاز می‌شود و لاهوتی مخالف برخی حرکت‌هایی می‌شود که از سوی اکثریت مجلس صورت می‌پذیرفت که یکی از شاخص‌ترین آنها در ماجرای عزل بنی‌صدر رخ می‌دهد که او صحن مجلس را در کنار اعضای نهضت آزادی‎ ترک می‌کند. در مسیر مخالفت با لاهوتی، سال‌های نمایندگی او در مجلس، حرکاتی علیه‌اش صورت می‌گیرد که یکی از مهم‌ترین این حرکت‌ها در روز 25بهمن 1359 بوده است. ماجرا از این قرار بوده که حسن لاهوتی برای سخنرانی در حوزه انتخابیه خود به مسجد جامع کوچصفهان می‌رود اما عده‌ای چماقدار حین سخنرانی به او حمله کرده، محافظش را مجروح می‌کنند و لاهوتی را برای ساعاتی در مسجد زندانی می‌کنند. این حمله تا آنجا تلخ بود که سیداحمد خمینی هم وارد ماجرا شده و در نامه‌ای به این موضوع اعتراض می‌کند. در بخش ابتدایی این نامه آمده است: «عده‌ای جاهل و ناآگاه و یا تحریک‌شده، لاهوتی را در خط امام نمی‌دانند. کسی را در خط امام نمی‌دانند که هنوز یک هفته از عبارت امام که هرکس لاهوتی را اذیت کند، مرا اذیت کرده است، نگذشته است... ساعت‌ها او را در مسجد، در خانه خدا زندانی می‌کنند. در و پنجره مسجد را می‌شکنند که عمال شاه در طول ۳۷ سال سلطنت دست به چنین کاری نزدند. چگونه می‌شود عمق فاجعه را ترسیم کرد.» اما احمد خمینی در ادامه این نامه، اخطار تندی را به مسئولان وقت می‌دهد: «من به‌هیچ‌وجه کاری با آقای لاهوتی که امروز بر سر او می‌آید ندارم ولی به سکوت مبارزین دیروز شدیداً اعتراض دارم... چرا مسئولین مملکت در این باره هیچ چیزی نمی‌گویند؟ چرا چماقداران را دستگیر نمی‌کنند و در مقابل مردم ستمدیده و ستم‌کشیده که تازه از زیر یوغ چماقداران رژیم پهلوی نجات یافته است، محاکمه نمی‌کنند؟ چرا در این زمینه ساکتند؟ اگر امروز جلوی این از خدا بی‌خبران را نگیریم فردا نوبت افراد دیگری می‌رسد.»

همانطور که مشخص است، لاهوتی در سال‌های نمایندگی تبدیل به مخالف برخی جریان‌ها در سال‌های ابتدایی انقلاب شده بود و این مخالفت را به‌صورت علنی بیان می‌کرد؛ چنانچه در ماجرای توقیف روزنامه میزان (نشریه نهضت آزادی) و بازداشت رضا صدر، مدیرمسئول این روزنامه، لاهوتی اطلاعیه‌ای در اعتراض به این رویه صادر می‌کند که بخش‌هایی از آن نکته‌هایی را دارد که نگاه او را به‌خوبی نشان می‌دهد. لاهوتی در ابتدای نامه خود نوشته بود: «مقتضی می‌دانم بدین مناسبت چند جمله با برادران و خواهران عزیزم بگویم تا متوجه خطراتی که در جامعه انقلابی ما وجود دارد بشوند و برای دفع و رفع خطر بدون لحظه‌ای وقفه تصمیم بگیرند که فردا نیز خیلی دیر است، و آن خطر عبارت است از تکوّن حاکمیت زور در جامعه که لازمه همه نظام‌های تک‌حزبی در جوامع است، و مردم ما خاطراتی بسیار تلخ از رژیم تک‌حزبی طاغوتی دارند، که عقل منفصل آن بی‌پرده اعلام کرد هرکس قبول ندارد بدون عوارض پاسپورت بگیرد و از مملکت برود و دیدیم که چه کسی به خاطر این جنایت قبل از همه رفت... مردم ما می‌دانند سعی بلیغ متولیان بر این است که بر همه مشاغل مسئولان حزبی گمارده شود و خدا می‌داند اگر چشمه را با بیل نگیریم و صبر کنیم تا پر شود، گذشتن با پیل هم ممکن نیست. همین حاکمیت تک‌حزبی است که دشمن آزادی‌های مشروع است، و همین حکومت تک‌حزبی است که صدای پای فاشیسم را از نزدیک به گوش می‌رساند.» و در بخش دیگری پیشنهاد می‌دهد: «اگر روزی یکی از مسئولان قضایی که من در مجلس شورای اسلامی از آقای دادستان کل انقلاب و یا بزرگترین مقام قضایی کشور دعوت کردم که به مناظره بنشینیم و برای یک بار ملت خود را به تماشا و امام امت را به قضاوت بخوانیم تا بدانند قانون در این مملکت بی‌اعتبارتر از هر بی‌اعتباری است.»

 

ناگهان پایان

در ماه‌هایی که اختلاف‌نظرها با لاهوتی در اوج قرار داشته، چهارم آبان 1360 پسرش وحید به علت ارتباط با سازمان مجاهدین خلق بازداشت می‌شود و دو روز بعد دادستانی انقلاب دستور بازداشت حسن لاهوتی را هم صادر می‌کند. ماجرای بازداشت را اکبر هاشمی‌رفسنجانی که پس از انقلاب ارتباط خانوادگی هم با لاهوتی پیدا کرده بود، در خاطرات خود و در خاطره روز 6آبان 1360 اینگونه بیان کرده است: «ساعت سه بعدازظهر خبر دادند که از طرف دادستانی انقلاب به خانه آقای [حسن] لاهوتی ریخته‌اند و خانه را تفتیش می‌کنند. به آقای [اسدالله] لاجوردی گفتم با توجه به سوابق و مبارزات آقای لاهوتی بی‌حرمتی نشود. گفت: دنبال مدارک وحید [لاهوتی] هستند. اول شب اطلاع دادند که آقای لاهوتی را به زندان برده‌اند و احمدآقا هم تماس گرفت و ناراحت بود. قرار شد بگوییم ایشان را آزاد کنند. آقای لاجوردی پیدا نشد، به آقای [سیدحسین] موسوی‌تبریزی دادستان کل انقلاب گفتم و قرار شد فوراً آزاد کنند. احمدآقا گفت: امام هم از شنیدن خبر ناراحت شده‌اند.»

لاهوتی ششم آبان بازداشت می‌شود اما چند ساعت بعد خبر درگذشت او از زندان اوین بیرون می‌آید. هاشمی‌رفسنجانی در خاطره روز 7آبان خود نوشته است: «اول وقت بعد از نماز و کمی مطالعه، عفت تلفنی اطلاع داد که آقای لاهوتی را دیشب به بیمارستان قلب برده‌‌اند. بلافاصله تلفن زد و گفت از دنیا رفته‌‌اند. تماس گرفتم، معلوم شد صحت دارد. آقای لاجوردی، دادستان انقلاب تهران گفت: آقای لاهوتی اتهامی نداشته‌اند و برای توضیح مدارک مربوط به وحید آمده بودند که به محض ورود به زندان دچار سکته قلبی شده و معالجات بی‌اثر مانده است.» اما در ادامه خاطره این روز، هاشمی نکته مهمی را بیان کرده و گفته که قصد داشتند پیکر لاهوتی را بدون اطلاع به خاک بسپارند، او گفته است: «درباره کیفیت دفن آقای لاهوتی مشورت‌هایی شد. قرار شد روابط عمومی مجلس اعلان کند. دادستانی می‌خواست بدون اطلاع به قبرستان ببرد، موافقت نکردم.»

پرونده زندگی حسن لاهوتی‌اشکوری هرچند در تاریخ 7 آبان 1360 بسته شد، اما نوع مرگ او به‌گونه‌ای بود که ابهاماتی را ایجاد کرد و این ادعا مطرح شد که لاهوتی در زندان اوین به قتل رسیده است اما نه برای مرگ طبیعی او و نه برای تئوری به قتل رسیدنش، سند رسمی منتشر نشد تا پایان حیات او در ابهام باقی بماند.  

 

دیدگاه

ویژه سیاست
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار