روایت محمد هاشمیرفسنجانی از ۳۸ سال حضور برادرش در قدرت:
هاشمی گفت خیالم راحت شده مردم راهشان را تشخیص دادهاند
سمیه متقی – فرهاد فخرآبادی
گروه سیاست
در تاریخ جمهوری اسلامی ایران از بهمن 1357 به بعد، بدونشک یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین چهرهها، «اکبر هاشمیرفسنجانی» است؛ نام او را با هیچ روشی نمیتوان از تاریخ ایران پاک کرد؛ فردی که از ابتدای انقلاب علاوه بر اینکه در مناصب مهم قدرت حضور داشت، در سایر بخشها تاثیرگذار بود و بسیاری از چهرههای صاحب منصب پیشبرد فعالیتهایشان و حتی حضور مؤثرشان را به شکلهای مختلف مدیون او هستند، البته شاید خودشان به این دِین اشاره نکرده باشند اما نمیتوان بر سر تاریخ کلاه گذاشت. اگر قصد واکاوی دوره زندگی سیاسی اکبر هاشمیرفسنجانی پس از انقلاب را داشته باشیم، با چهار چهره از او روبهرو میشویم. 1- یک هاشمیرفسنجانی از ابتدای انقلاب تا سال 68 وجود دارد که مورد اعتماد امام خمینی بوده است و در مقاطعی امام روی حرفهای او حساب باز میکرده و حتی تصمیمات مهمی را با توجه به حرفهای او میگرفته است؛ فردی که در دوران جنگ برای مدیریت کشور و بهخصوص مدیریت اقتصاد همراه و همگام با میرحسین موسوی و آیتالله سیدعلی خامنهای بوده تا فشار اقتصادی جنگ بیش از پیش روی دوش مردم نباشد. 2- پس از جنگ و با رحلت امام خمینی در سال 1368 و انتخاب آیتالله سیدعلی خامنهای بهعنوان رهبر جدید، هاشمیرفسنجانی حضور در انتخابات ریاستجمهوری را تجربه میکند و به آسانی راهی دولت شده تا بهعنوان رئیسجمهوری ایران طی 8سال توسعه اقتصادی را در دستور کار قرار داده و در این مدت سعی کند با سرعت کشور ویرانشده بر اثر 8سال جنگ را بازسازی کند. 3- پس از پایان دوره ریاستجمهوری، به مجمع تشخیص مصلحت نظام میرود و کار خود را ادامه میدهد. در مقطع سال 1376 تا 1384 مورد هجمه از سوی برخی اصلاحطلبان قرار میگیرد، محبوبیتش کاهش یافته بهگونهای که مجبور میشود از حضور در مجلس ششم انصراف دهد. 4- اما در دهه 80، میتوان گفت هاشمی دچار تحول دوباره میشود و پس از وقایع انتخابات ریاستجمهوری دوره دهم، هاشمیرفسنجانی دچار محبوبیت روزافزون میشود و با اظهارنظرهایی که دارد، در دهه آخر عمرش محبوبیت بسیاری در میان جامعه به دست میآورد؛ بهگونهایکه ادعایی عجیب نیست اگر گفته شود اکبر هاشمیرفسنجانی در دهه 80 و 90 یکی از محبوبترین چهرهها نزد مردم ایران میشود. در دومین قسمت از گفتوگویی که با محمد هاشمیرفسنجانی داشتهایم، به سراغ «اکبر هاشمیرفسنجانی»ِ پس از انقلاب رفتهایم و برخی ابهامات و نکتههای ویژه درباره 38سال حضور او در انقلاب را مورد بررسی قرار دادیم، به روز مرگ و ماجرای وصیتنام رسیدیم و در آخر، برادر کوچکترِ اکبر هاشمیرفسنجانی به این سوال پاسخ داد که اگر هاشمیرفسنجانی بود در جریان حرکت اعتراضی سال 1401 چه میکرد و در کدام سمت تاریخ قرار میگرفت.
به آقای هاشمیرفسنجانیِ بعد از انقلاب برسیم که تصویرش بهعنوان یار امام و رئیس مجلس در دوران جنگ ثبت شده و در کنار سیداحمد خمینی بهعنوان چهرههای اصلی این نظام شناخته میشوند. شخصیت ایشان در زمان جنگ ایران و عراق با دو واکنش موافق و مخالف روبهروست. موافقان ایشان از مدیریت خوب او حرف میزنند و میگویند باعث اتحاد ارتش و سپاه بوده است؛ از طرفی درباره پایان جنگ گفته میشود که آقای هاشمی پایان جنگ را به امام تحمیل کرده است. شما بهعنوان کسی که به آقای هاشمی نزدیک بودید، شخصیت ایشان را در دوران جنگ چگونه میبینید و اگر تصمیم و رفتار دیگری داشت چقدر ممکن بود شرایط بهتری رقم بخورد؟
نحوه آشنایی ایشان با امام بهگونهای بود که یکی از فامیلهای ما (اخوانمرعشی) در کوچهای که امام در قم خانه داشت، منزل داشتند. امام وقتی از خانه بیرون میآمدند تا به مسجد سلماسی بروند، آقای هاشمی که در خانه فامیل ما بودند، منتظر میماندند وقتی امام از خانه بیرون میآمد، از درِ خانه تا مسجد که فاصله 500 متری بود را دنبال امام میآمدند و سوالها را در راه از ایشان میپرسیدند. آشنایی امام با آقای هاشمی به این صورت از سال 1333 آغاز شد و پس از آن در همه مراحل کنار امام بودند. امام به ایشان خیلی اعتماد داشتند، حتی وقتی ایشان ترور شد، امام پیام دادند که «بدخواهان باید بدانند هاشمی زنده است، چون نهضت زنده است»، بعد از پیروزی انقلاب هم اولین مسئله انتخاب آقای بازرگان بهعنوان نخستوزیر دولت موقت بود. حکمی که امام برای آقای بازرگان نوشتند توسط آقای هاشمی خوانده شد و مردم ایشان را با خواندن حکم بازرگان بیشتر شناختند. امام تقریباً هر کار مشکلی که داشتند به آقای هاشمی ارجاع میدادند. در مسئله جنگ، وقتی بنیصدر آن بساط را به راه انداخت و فرار کرد، امام که فرمانده جنگ بودند آقای هاشمی را بهعنوان جانشین خودشان معرفی کردند. وضع مملکت هم که مشخص بود، امکانات کم بود. درآمد نفتی ما 5میلیارد [دلار] بود که 3میلیارد آن هزینه جنگ میشد. شرایط به این صورت بود و از آن طرف آمریکاییها، اروپاییها، مصر، عربستان و کویت به صدام کمک میکردند. آقای هاشمی که فرمانده شدند وضع مملکت را دیدند. شعار داده شده بود که «جنگ جنگ تا رفع فتنه» آقای هاشمی که به مناطق جنگی رفتند، آقای محسن رضایی و پاسدارها آمدند همان شعار را تکرار کردند اما آقای هاشمی گفتند «جنگ جنگ تا پیروزی» یعنی یک جایی را بگیریم که برای عراق مهم باشد. این را بگیرید و بعد جنگ را تمام کنیم تا با مذاکره بتوانیم از صدام و جهان امتیاز بگیریم. وقتی به تهران آمد، آقای محسن رضایی و صیادشیرازی آمدند، آقای هاشمی گفته بود شما شرایط و نیازهایتان را برای ادامه جنگ و کسب پیروزی بنویسید. آقای محسن رضایی نامهای داده بود که در آن نامه مبالغ و تجهیزات زیادی درخواست شده بود و 5سال زمان خواسته بود که بعد از آن پیروزی بهدست بیاید. آقای هاشمی نامه را به امام دادند و بنابر اطلاعی که میرحسین موسوی از وضعیت خزانه داده بود، به امام گفتند وضع خزانه مملکت این است و اینها میخواهند تا 5سال دیگر بجنگند، بنابراین من میگویم که ما باید الان قطعنامه را بپذیریم. آقای هاشمی به امام گفته بود من قطعنامه را میپذیرم، شما دستور دهید که من را محاکمه و اعدام کنند. امام که این از خودگذشتگی و صورت نیازهای سپاه را دیده بود، به این جمعبندی رسیدند که ادامه جنگ فایده ندارد. وقتی آقای هاشمی پیشنهاد را داد، امام دستور دادند 27نفر از سیاسیون، نظامیها، وزرا، نمایندههای مجلس و ائمه جمعه آمدند تا مشورت کنند ببینند وضعیت جنگ چگونه پیش برود. در دفتر آقای خامنهای این جلسه تشکیل شد و من هم که در صداوسیما بودم در جلسه حضور پیدا کردم. جلسه تشکیل شد و بحث کردیم که آیا باید قطعنامه را پذیرفت یا به جنگ ادامه دهیم. جلسه از صبح تا شب طول کشید و در پایان جمعبندی بر این شد که با این شرایط ادامه جنگ به نفع ما نیست و باید آتشبس را بپذیریم. گزارش این جمعبندی تهیه و به امام ارائه شد. امام از یک طرف با پیشنهاد آقای هاشمی موافق بودند و از طرف دیگر با نامه آقای میرحسین موسوی روبهرو شده بودند که وضع خزانه را گفته بودند، از طرف دیگر نامه آقای محسن رضایی را داشتند که برای 5سال چه امکاناتی میخواهند. از سمت دیگر نظر این 27نفر بود. با این دادهها امام خودشان تصمیم گرفتند و بیانیه دادند که من جام زهر را نوشیدم و قطعنامه را پذیرفتم.
از آن 27 نفری که گفتید، چه چهرههایی موافق ادامه جنگ بودند؟
من دقیقاً یادم نیست اما مثلاً از موافقان ادامه میتوان به فرماندهان مانند آقای رضایی اشاره کرد. ولی رؤسای سه قوه موافق ادامه جنگ نبودند. برخی از جانشینهای ارتش هم موافق نبودند. تقریباً موافقهای آتشبس تعدادشان خیلی بیشتر از مخالفها بود. هشت سال گذشته و حدود 300هزار شهید داده بودیم. شرایط بهگونهای بود که نمیتوانستیم شعار بدهیم. اما چون امام آن شعار را داده بودند، وقتی آن شرایط پیش آمد دیگر تصمیم به پذیرش قطعنامه گرفته شد.
یکی از خلأهای تاریخی که درباره جنگ داریم و درباره آن بحث شده، موضوع فرماندهان جنگ است که یکسری سوال درباره آنها باقی مانده است. از طرفی براساس مسائلی که مطرح میشود، آقای هاشمی مانع از محاکمه فرماندهان جنگ با توجه به وجود اطلاعاتی از عملکرد اشتباه آنها شده است. نظر شما درباره این تصمیم آیتالله هاشمی چیست و به نظرتان اگر این تصمیم گرفته نمیشد، باعث میشد تا مسئولین پاسخگوتر و بیشتر مراقب اعمالشان باشند یا خیر؟
جنگ که شروع شد و صدام حمله کرد، تصور صدام این بود که چون انقلاب شده، ارتش ایران از هم پاشیده و اگر بخواهد بجنگد، طی یک هفته کار ایران تمام میشود. وقتی هم که حمله کرد، خبرنگارها از او پرسیدند هدفت چیست؟ گفت: من جمعه تهران با شما مصاحبه میکنم. وقتی انقلاب پیروز شد ما با ارتش شاهنشاهی روبهرو بودیم و فقط نیروی هوایی بود که کاملاً مسلط بودند. بنیصدر که رئیسجمهور شد، خیانت کرد، او وقتی به آبادان رفت به بسیج و سپاه حتی گلوله هم نمیداد. از آن طرف امام نظرشان روی تقویت اینها بود. ارتش البته هنوز یکسری ملاحظاتی داشت اما سپاه با اینکه تازه تاسیس شده بود، یک شهامت و شجاعاتی داشت که با همان وارد صحنه شد. حالا وقتی با یک انگیزه مثبت این نیرو فداکارانه وارد میشود، دیگر نباید تضعیف شود. جریانهایی علیه سپاه بودند و میخواستند سپاه را تضعیف کنند. سیاست دو ارتش، سیاستی بود که امام انتخاب کرده بود، این اثر را داشت که یک نیرو خودش نمیتوانست کودتا کند. چون آن موقع صحبتش بود که ارتش کودتا کند، بختیار فرار کرده بود و ارتشیها را از خارج تشویق میکرد. عوامل زیادی دنبال کودتا بودند و این کودتا قرار بود توسط ارتش انجام شود. بنابراین وقتی سپاه تشکیل شد، دونیرویی باعث میشد که اگر ارتش کودتا میکرد، سپاه مقابل آن قرار میگرفت. بنابراین یک عده بهدنبال تضعیف سپاه و فرماندهان آن بودند، چون شرایط را به نفع برنامههایشان نمیدیدند، اما آقای هاشمی برای حفظ نظام و کشور و پرهیز از کودتا، هم از ارتش و هم از سپاه حمایت میکرد. حتی جلسه تشکیل داد؛ محسن رضایی و صیادشیرازی خیلی با هم مشکل داشتند، این دو نفر را آورد و زیر یک سقف جمع کرد تا رابطه آنها صمیمانه شد. از این جهت بود که آقای هاشمی مانع این اختلاف شد اما در مورد پاسخگویی، این موضوع جا دارد. باید شرایط آن روز کشور را در نظر گرفت، ببینیم که کشور چه نیازها و امکاناتی داشته و چه کارهایی را میتوانستند انجام دهند که براساس آن باید پاسخگو باشند. مثلاً تا همین اواخر هم وقتی با آقای هاشمی حرف میزدیم، میگفتند ما همه نسبت به وضع کشور مسئولیم، اینطور نبود که همه چیز گردن یک نفر باشد. ما وقتی قرار بود تصمیم بگیریم با هم مشورت میکردیم، تصمیماتی که گرفته میشد فردی نبود. در یک تصمیم علاوه بر آقای هاشمی سایرین مانند آقای میرحسین موسوی، [آیتالله] خامنهای و موسویاردبیلی دخیل بودند. یک جاهایی هم که امام تصمیم میگرفتند، همه تابع تصمیم ایشان بودند.
یعنی برای حفظ نظام و مصلحتی که میدیدند، تصمیم گرفتند فرماندهان را از این پاسخگویی نسبت به عملکرد مستثنی کنند؟
معلوم نیست که اصلاً اشتباه هم بوده است. مثلاً همان موردی که گفتم، آقای هاشمی وقتی آمد و گفت «جنگ جنگ تا پیروزی»، شرایط کشور را میدید. اما زمانی رسید که فقط برای سه روز در سیلوها گندم داشتیم، آن وقت در نمازجمعه آقای هاشمی رفت و شروع کرد علیه صدام حرف زد و گفت ما هنوز در انبارهای موشکها را باز نکردهایم. درحالیکه ما فقط سه روز گندم داشتیم، اگر مردم میدانستند که ما این مقدار گندم را داریم حمله میکردند و قحطی میشد. شرایط کشور این نبود که همه بدانند شرایط چیست. عده خاصی همه شرایط را میدانستند. در تصمیماتی که گرفته میشد، ممکن بود یک آدم عادی سیاسی بگوید شما پاسخگو نیستید. ما که در آن موقع نمیتوانستیم پاسخ او را بدهیم و بگوییم فقط سه روز گندم داریم.
ما در تاریخ پس از انقلاب با دو هاشمیرفسنجانی روبهرو هستیم. یک هاشمی تا سال 84 داریم که مورد احترام بخش سنتی جامعه است. در نیمه دوم دهه 70 و نیمه اول دهه هشتاد شاهد یک شکاف بین بخش مهمی از طبقه جوان و هاشمی هستیم اما از سال 84 به بعد و به خصوص از سال 88 هاشمی تبدیل به یکی از محبوبترین چهرههای ایران میشود. چه اتفاقی افتاد که هاشمی در دهه آخر عمر خود به این جایگاه مهم رسید؟
آخرین خطبهای که آقای هاشمی در نمازجمعه سال 1388 خواند و راهکارهایی را که در آن نمازجمعه ارائه کرد، باعث شد تا ایشان بیشتر شناخته شوند. ایشان بهعنوان مرد بحرانها نام داشت. به این معنی که هر بحرانی که در مملکت اتفاق میافتاد، اگر قرار به حل شدن بود، باید سراغ آقای هاشمی را گرفت. آن نمازجمعه خیلی عجیب بود، ما با ماشین که رد میشدیم جمعیت عجیبی را دیدیم.
پس میتوان گفت آقای هاشمی در این بازه زمانی تغییر کرد و بعد از سال 1388 هاشمیرفسنجانی را میبینیم که نگاهش از «رو به سیستم بودن» به «رو به مردم بودن» تغییر کرد؟
این به نقش مردم برمیگردد. ایشان حتی در دو سه سال آخر عمرشان میگفتند که من دیگر خیالم راحت شده است، چون مردم راه خودشان را تشخیص دادهاند و میدانند که مثلاً باید در انتخابات شرکت کنند. بیشتر رفتارهایی که در مردم دیده میشود و کسانی که با ایشان صحبت میکردند، این تغییر رفتار مردم مشخص بود. این نکتهای که باید در نظر گرفت، این است که رسانه دو نوع میتواند کار کند. یکی میتواند بدون توجه به زمان و مکان یک پدیده، آن را تحلیل کند. راه دیگر این است که هر پدیدهای در زمان و شرایط خودش باید بررسی شود. مثلاً من زمانی که صداوسیما بودم، بحث درباره آقای بازرگان را با شورای سیاسی سازمان داشتم. در شورا مخالف بازرگان بودند، من به آنها میگفتم که شما بازرگان امروز را نگاه نکنید، بازرگان امروز یک مرد 60ساله است و یک نظراتی هم دارد. به او میگفتند فرق تو با امام چیست، میگفت که امام، ایران را برای اسلام میخواهد، من اسلام را برای ایران میخواهم؛ میگفت امام بولدوزر است و میتواند روی هر جادهای برود، من پیکانم و فقط باید روی آسفالت راه بروم. این تعابیر وجود داشت. شما باید بازرگان را مثلاً سال 1330 ببینید، بازرگان در دانشگاه تهران در زمانی که توده و ساواک علیه دین و اسلام بودند، بازرگان درس ترمودینامیک میداد و در مهمترین مرکز علمی کشور در درسش خدا را اثبات میکرد. بازرگان در زمان خودش خدمت کرده است، همینطور که شریعتی هم خدمت کرده است. ما باید پدیدهها را در زمان خودشان بسنجیم نه اینکه بخواهیم مثلاً امروز انقلاب شده، بگوییم بازرگان مثل جوانان بسیجی شود. شما اگر بخواهید واقعبینانه بررسی کنید، باید پدیده را در زمان خودش بررسی کنید نه اینکه با نگاه جوان امروزی وقایع مثلاً سال 1352 را تحلیل کنید.
با این اوصاف میتوان این نقل قول آقای هاشمی را منوط به این صحبت شما دانست که گفتند حداقل حضور مردم در انتخابات، کافی است و خواسته ما برآورده خواهد شد.
باید در آن زمان شرایط را تحلیل کرد نه اینکه امروز بخواهیم آقای هاشمی مثلاً سال 1384 را با سالهای بعد مقایسه کرد. همه افرادی که بودند در بستر زمان با توجه به شرایط تغییر میکنند. یک جمله زیبایی از حضرت امیر وجود دارد که میفرمایند: «فرزند زمان خویش باشید.»
براساس همین تعریف میتوان گفت آقای هاشمی بعد از جنگ بهدنبال توسعه اقتصادی بوده و توسعه سیاسی اولویتش نبوده و از سال 88 به بعد چهرهای بوده که پیگیر توسعه سیاسی بوده است.
سال 1367 بعد از پایان جنگ، وضع کشور اینگونه بود که یکسری خرابیها از زمان شاه باقی مانده بود و در زمان جنگ هم صدام تا جایی که توانست زیربناها را زده بود. دو میلیون نفر آواره جنگی داشتیم که در چادر زندگی میکردند. صدام در طول جنگ 16 استان، 85 شهرستان و 2750 روستا را زد که بین 10 تا 100درصد تخریب شده بود. این وضعیت کشور در زمان آتشبس بود. آقای هاشمی در آن زمان برای خودش برنامه گذاشت که بیاید در ریاستجمهوری شرکت کند و خرابیها را سامان دهد. ما توانستیم این دو میلیون نفر را به خانه برگردانیم. این کار آسانی نبود. انتخاب آقای هاشمی ریاستجمهوری بود برای اینکه بتواند ترمیم و نوسازی کند. آن زمان بحثهایی مبنی بر بازسازی بود اما آقای هاشمی میگفت ما باید همه مناطق را نوسازی کنیم. زمان جنگ بسیاری از کشورها مخالف ما بودند و بعد از جنگ سیاست خارجی بر مبنای تنشزدایی تغییر کرد؛ کشورهایی که تا روز قبل از پایان جنگ با ما مشکل داشتند ارتباط مجدد گرفتند که نمونه آنها آلمان بود. وام سافتلن با دو درصد بهره به ما داده شد. یا آمدند سرمایهگذاری کردند. آقای هاشمی در دوران ریاستجمهوری 30میلیارد دلار وام گرفت درحالیکه زمان جنگ به ما وام نمیدادند. با این وام سدسازی و فرودگاهسازی شد و شهرکهای صنعتی ایجاد کردند. ما زمان جنگ چیزی نداشتیم، تولید وجود نداشت اما در دوره سازندگی این مسائل ترمیم شد. من که در صداوسیما بودم، وضع کشور خیلی بد بود. تصمیم گرفتیم که آگهی تبلیغاتی بگیریم، تنها چیزی که به ما دادند و میتوانستیم تبلیغ کنیم گلاب قمصر کاشان بود. هیچ چیزی برای تبلیغ نداشتیم. اما دوره دوم آقای هاشمی، آگهی تبلیغاتی ما بیشتر از نیم ساعت طول میکشید. آقای هاشمی آنجا در جنگ بود، در سازندگی این کارها را کرد و لقب سردار سازندگی از مردم به ایشان داده شد. بنابراین هر کسی را باید در بستر زمانی خودش تحلیل کرد و دید و بدانیم همه مسئول و ناظر هستیم.
سال 92 چه اتفاقی افتاد که آقای هاشمی راضی به ثبتنام شد و بعد از ردصلاحیت ایشان در خلوت چه میگفتند؟
ایشان کارهایشان را با رهبری هماهنگ میکردند. سال 1392 مراجعات احزاب، گروهها و تشکلهای مردمی زیاد بود که از ایشان میخواستند در انتخابات ثبتنام کند. ایشان هم مطالب را فقط میشنیدند. من آن موقع رئیس دفتر ایشان بودم. ما روزانه شاید ده دیدار داشتیم و افراد مختلف میآمدند و فقط کارشان این بود که بگویند شرایط بد است و شما بیایید. روز آخر ثبتنام که شد، آقای هاشمی گفت، من شب فکر کردم و دیدم که این همه مردم به من مراجعه میکنند، من باید خیلی دیکتاتور باشم که حرف مردم را نپذیرم. برای من تکلیف است که حرف مردم را بپذیرم و ثبتنام کنم. در این ثبتنام، میخواستم اول با رهبری مشورت کنم. از دفتر با دفتر آقای خامنهای تماس گرفتند، ایشان استراحت میکردند و جواب تلفن را ندادند یا مثلاً دفتریها نگفتند. خلاصه جواب ندادند. زمان میگذشت و ایشان آخرین لحظه گفتند به وزارت کشور برویم و به خاطر حرف مردم ثبتنام کردند. بعد از اینکه ثبتنام کردند، موج خیلی زیاد شد. آقای مصلحی شورای نگهبان رفته بود و گفته بود آقای هاشمی همین الان 30میلیون رای دارد. ما هاشمی 30میلیونی را نمیتوانیم کنترل کنیم، بنابراین بهتر است ردصلاحیت شوند. شورای نگهبان هم آقای هاشمی را به بهانه بالا بودن سن ردصلاحیت کرد. وقتی ردصلاحیت کردند، آقای هاشمی گفت من تا الان اینقدر راحت نخوابیده بودم زیرا من تکلیفم را انجام دادم و اینها نگذاشتند من بیایم. قبلش هم روحانی و علی لاریجانی را فرستادند و گفتند که انصراف بده. گفتند من که با مردم شوخی ندارم، گفتند ردصلاحیت میشوی، گفتند تکلیفم این است.
آیتالله هاشمی که فوت کردند، بحث وصیتنامه ایشان مطرح شد. یکسری گفتند ناپدید شده است، خبری هم آمد که در اختیار رهبری قرار گرفته است. کدام اتفاق درست است؟
ایشان وقتی که به جنگ میرفتند، وصیتنامه مینوشتند. آن وصیتنامه زمان جنگ را داریم. اما حدود 150صفحه همانند خاطراتشان مطلب نوشتهاند و میتواند به وصیتنامه بخورد اما عنوان وصیتنامه ندارد. معلوم نشد که ایشان بعد از اینکه از جنگ آمدند وصیتنامه نوشتند یا نه.
یعنی چیزی را خانواده در اختیار رهبری قرار ندادهاند؟
همان 150 صفحهای که اشاره کردم در اختیار رهبری قرار گرفته است. آن 150 صفحه نه فرمت وصیتنامه دارد و نه دارای عنوان است.
فردای روز فوت مراجعهای به مجمع شد که وسایل را ببرند؟ نمیتوان پذیرفت که چهرهای مانند آقای هاشمی وصیتنام نداشته باشد.
بچهها مراجعه کرده بودند که وسایل را ببرند اما در آن وسایل چیزی بهعنوان وصیتنامه وجود نداشت.
شما روز آخر مجمع بودید. ایشان در آخرین روز چه حال و احوالی داشتند و ملاقاتهایشان با چه افرادی بود؟
آخرین نفری که آن روز با ایشان دیدار داشت، آقای هاشمی، وزیر بهداشت بود. حدود ظهر آقای هاشمی زنگ زد و گفت کار دارد. وقتی که وزیر بهداشت آمد، مشغول حرف زدن شدند و زمان ناهار رسید. آقای هاشمی گفتند ناهار را بیاورند. ناهار را هم با هم خوردند. وزیر بهداشت تا ساعت حدود دوونیم-سه بود.
خانواده آقای هاشمی به صورت کامل درباره دلایل مرگ قانع نشدهاند، شما به عنوان برادر و فردی که در تمام سالها کنار ایشان بودید، قانع شدید؟
یک مطلبی است که آدم نمیتواند هیچ طرفی را بگیرد. نه ادلهای داریم که سکته نبوده و نه ادلهای داریم که سکته بوده است. علائمی هست که مثلاً میگویند کسی بخواهد خفه شود باید در دلش آب باشد اما در دل ایشان آب نبود. به ما هم زیاد گفته میشود که بخشی از جامعه درباره مرگ ایشان قانع نشده است. من شخصاً یک ملاحظهای دارم، آقای هاشمی تمام عمرش را برای نظام جمهوری اسلامی و حفظ نظام داد و تنها راه را هم این میدانست که ما وحدت کلمه و انسجام ملی داشته باشیم و تفرقه نداشته باشیم. آقای هاشمی راضی نیست که به خاطر مرگ ایشان در جامعه تفرقه بیفتد. این موضوع برای من از رفتار و کردار ایشان مثل روز روشن است. بنابراین، با این شبههها ایشان زنده نمیشود، چرا من باید حرفی بزنم که بیشتر عامل تفرقه شود، من حرفی را بزنم و یک نفر هم بخواهد از آن طرف بگوید که دروغ میگویی و تهمت میزنی.
گزارش پزشکی قانونی را هم که بالاخره به خانواده ندادند.
پزشکی قانونی که ما اصلاً نفرستادیم، چون آنقدر شوکه بودیم که باور نمیکردیم. من مجمع بودم و بعد از ایشان راه افتادم به خانه بروم. من به خیابان دربند رسیدم، آقای شجاعی فرمانده تیم حفاظت ایشان به من زنگ زد و گفت که آقای هاشمی اینطور شده و ما الان ایشان را داخل پاترول انداختیم و به بیمارستان بردیم. من همان مسیر را ادامه دادم و به میدان تجریش رسیدم. از خانواده، من نفر اول بودم که رسیدم. دیدم که آقای هاشمی را دارند احیا میکنند. از آنها پرسیدم چطور است، گفتند نمیدانیم، دعا کنید. من نشسته بودم، آقای وزیر بهداشت و آقای جهانگیری و روحانی آمدند. دیدیم بیمارستان شلوغ شد. آقای وزیر بهداشت که آمد بعد از مدتی گفت فایده ندارد و ادامه ندهید. واقعاً ما شوکه بودیم، نمیتوانستم باور کنم این آقای هاشمی است. ما تا یک ساعت قبل از مرگ با هم بودیم.
به عنوان آخرین سوال؛ سال گذشته کشور درگیر اعتراضات سراسری بود و هنوز هم امواج این اعتراض به شکلهای دیگری در کشور ادامه دارد. اگر ایشان سال گذشته زنده بود، در برابر آن اعتراضات چه میکرد؟
آقای هاشمی اگر زنده بود اصلاً آن اتفاقات نمیافتاد. ایشان واقعاً در کار پیشگیری استاد بود و در این زمینه استعداد و هوش عجیبی داشت. چیزهایی را پیشبینی میکرد که ما 5سال دیگر به آن میرسیدیم. من یقین دارم که اگر آقای هاشمی زنده بودند چنین حوادثی در کشور ما اصلاً اتفاق نمیافتاد.