وحیده محمدیفر گم شده
جنایت فاجعهبار قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر، همهمان را در شوکی عظیم فرو برد و واقع امر، دل و دماغی برای نوشتن، برای من یکی باقی نگذاشت. احتمالاً این حا
جنایت فاجعهبار قتل داریوش مهرجویی و وحیده محمدیفر، همهمان را در شوکی عظیم فرو برد و واقع امر، دل و دماغی برای نوشتن، برای من یکی باقی نگذاشت. احتمالاً این حال و هوا بر بسیاری از تحریریههای روزنامههای کشور نیز حاکم بوده است و آنان نیز با دستانی لرزان و چشمانی اشکبار صفحه یک روزنامههای یکشنبه را بستهاند. بااینهمه، تماشای نوع واکنش روزنامهها به این خبر برای من کمی عصبیکننده از آب درآمد. منظورم اینجا روزنامههایی نیست که به گمانم در حد اهمیت این فاجعه، بدان نپرداختند؛ آنها که هیچ؛ مقصودم روزنامههایی چون «جمله»، «سازندگی»، «پیام ما»، «اعتماد»، «آرمان»، «اقتصاد پویا» و حتی «هممیهن» خودمان است که به این خبر پرداختند و عکس یک خودشان را نیز به آن اختصاص دادند، اما در این بازتاب خبری، تصویر و گاه نام «وحیده محمدیفر» را زیر سایه «داریوش مهرجویی» بردند و بیشتر ترجیح دادند از فیلمنامهنویس، طراح لباس و دستیار کارگردانی که بیش از دو دهه است در سینمای مهرجویی ایفای نقش میکند و برای نمونه در نوشتن فیلمنامه آثاری چون «بمانی»، «مهمان مامان»، «سنتوری»، «نارنجیپوش»، «آسمان محبوب» و... با مهرجویی همکاری کرده
است، بهآسانی عبور کنند. باور بفرمایید مته به خشخاش نمیگذارم؛ حوصله چنین کاری را نیز در چنین احوالات بلاخیزی ندارم، اما بههرحال به قول قدیمیها، «یک سوزن به خودت بزن، یک جوالدوز به مردم».
تردیدی نیست که مهرجویی آدم خیلیخیلی شاخصی در هنر این مملکت بود. شکی نیست که حتی اکران فیلمی از او یا حتی سالگرد تولدش، میتوانست بهانهای برای هر روزنامهای باشد که نقش او را با افتخار بر صفحه یک خود بزند. اما یک سوال؟ دلیل اهمیت مهرجویی چه بود؟ بله، نام هر کسی بهعنوان سازنده فیلمهای درجه یکی مثل «دایره مینا»، «هامون» و «اجارهنشینها» روی پرده سینما بیفتد، حتماً آدم مهمی است اما بهنظرم بخش عمدهای از اهمیت مهرجویی هم به مانور جسورانه و پیشرویای برمیگشت که او از پس «هامون»، بهخصوص در دهه 1370، با عطف توجه به «مسئله زن در جامعه ایران» ایجاد کرد و با ساخت «بانو»، «سارا»، «پری» و «لیلا» و بعدتر «بمانی» به ما گفت خانمها و آقایان، وضع زنان در این جامعه، وضعی مطلوب نیست و باید به شرایطی انسانیتر فکر کرد که در آن زنان از مظلومیت و محرومیتی که گاه چونان هوایی که نفس میکشیم، عادی تصور شده است، به درآیند و اصلاً «نام» آنها بهرسمیت شناخته شود. این راه را البته بهرام بیضایی خیلی پیشتر در این سینما آغازید و شکوفا کرد، اما مهرجویی نیز در این مسیر گامهایی قابل اعتنا برداشت و طرفه آنکه بخشی عمده از شهرت و
محبوبیتی که او در میان مردم پیدا کرد، به بازتاب همین فیلمهای دهه هفتادی او بازمیگردد. این مهرجویی بود که نام زنان را اسم فیلم کرد و به ما یاد داد که میتوان زن و دغدغهها و ذهنیتهای او را چونان بنیادیترین محور درام در میانه معماری فیلم نهاد و ذهنها را به این پرسش مشوش کرد که بهراستی شرایط زنان در این جامعه، مطلوب است؟ همین نگرشهای نو بود که در کنار انعکاس تحولات روزافزون اجتماعی که زنان را به عرصه عمومی کشانده بود، نقشی بارز نیز در خودآگاهی زنان و مردان ایرانی ایفا کرد و به ما فهماند جامعهای که در آن حقوق نیمی از جمعیت نادیده گرفته شود، بدقواره و ناموزون است. حالا با این همه پیشینه، شما حال من را تصور کنید وقتی میبینم آن دسته از رسانههای ما که ازقضا صفحات یک آنها نشان میدهد متوجه اهمیت مهرجویی هستند، بهراحتی از کنار نام هنرمندی بهنام وحیده محمدیفر میگذرند و حتی او را به «همسر» داریوش مهرجویی تقلیل دادهاند. ای داد، ای بیداد. آقاجان تحولاتی جدی در این مملکت در همین سالهای اخیر رخ داده است. زنان راستیراستی آمدهاند به وسط میدان و من نهفقط در این موضوع بلکه مدتهاست میبینم روزنامههای ما
به اهمیت این دگرگونی دورانساز پی نبردهاند. هنوز صفحات یک ما پر است از نامهای تکراری مردان کارشناس، منتقد، سخنران و... من این بازنمایی را ناقص میدانم. شاید گمان کنید پیازداغ ماجرا را زیاد میکنم، اما نه. مهرجویی زمانی در الماس 33 نوشته بود: «وقتی که آدم با یک خانم راندهوو (قرار) داره، هیچوقت غذاشو شروع نمیکنه.» بعدتر اما از این توصیهها گذشت. مریم در «بانو» به اینجا رسید که «باید بتونم تنهاییمو دربست قبول کنم. باهاش اخت بشم. بهش انس بگیرم» و سارای «سارا» هم در پاسخ شوهر پرمدعای پوشالیاش گفت: «من صلاحیت تربیت بچهرو ندارم؟ راست میگی من وظیفه واجبتری دارم، اول باید خودم رو تربیت کنم. آره برای همینه که دارم تو رو ترک میکنم حسام.» بله زنان خودشان را تربیت کردند و حالا نادیدهانگاشتنشان فقط انکار نور حقیقت است.