ویتگنشتاین ایران
نعمتالله فاضلی انسانشناس و نویسنده موضوع صحبت من «آشوری و مدرنیت؛ منش، بینش و روش» است؛ موضوعی که میتوان باتوجه به کتاب «ما و مدرنیت» آشوری، قصه اصلی زندگی
نعمتالله فاضلی
انسانشناس و نویسنده
موضوع صحبت من «آشوری و مدرنیت؛ منش، بینش و روش» است؛ موضوعی که میتوان باتوجه به کتاب «ما و مدرنیت» آشوری، قصه اصلی زندگی او هم نامیدش. اولینباری که نام استاد آشوری را شنیدم اتفاق بسیار جالبی رخ داد. سال 1362 بود و ما اولین ورودیهای دانشگاه تبریز بعد از انقلاب بودیم. خاطرم هست درسی بهنام معارف اسلامی داشتیم و آقایی که به ما درس میداد شروع به صحبت در باب روشنفکری و بهزعم خود معایب آن ازجمله غربزدگی روشنفکران و ضددین بودنشان کرد. یکی از دانشجویان پرسید استاد میشود نمونهای از این روشنفکران را برای ما مثال بزنید؟ او گفت؛ «داریوشین» و منظورش داریوش شایگان و داریوش آشوری بود. آنجا اولینباری بود که من نام این اساتید را میشنیدم. این مسئله تا سالها بعد که در رشته مردمشناسی دانشگاه تهران پذیرفته شدم، در ذهنم ماند. آنجا ازجمله ازطریق حشرونشر با استادم مقصود فراستخواه، با دنیای روشنفکری بیشتر آشنا شدم. استاد دیگرم عبدالکریم سروش بود و از این طریق فرصتی برایم فراهم شد تا این روشنفکران را از نزدیک ببینم. همانجا سراغ خواندن نوشتههای استاد آشوری رفتم و آرامآرام با شخصیت او آشنا شدم. من بعدتر در مسیر
فکریام به مفهوم «تجدد» رسیدم و درگیر نوشتههای آشوری شدم. بهاینمعنا که متنهای او را میخواندم و گوشه ذهنم بود که سالها پیش بهعنوان مصداق روشنفکر غربزده ضددین وابسته به بیگانه به ما معرفی شده بود ولی وقتی نوشتههایش را خواندم، دیدم که آشوری هیچکدامِ اینعناوین نیست و شخصیتی متفاوت و واقعبین از او در ذهنم نقش بست.
سارتر در کتاب «ادبیات چیست؟» میگوید که ما با دو نوع واژه و مفهوم مواجهیم؛ واژهها و مفاهیمی که لقلقه زبانمان است و واژهها و مفاهیمی که آنها را زیستهایم. آشوری، مدرنیت و نظریه خود درباره مدرنیت در ایران را زیسته است. او روشنفکری است که آنچه را بهعنوان جهتگیری فکری و اندیشهاش روایت میکند، در عمل هم زیسته و محققشان کرده است. این تحققیافتگی هم در منش آشوری، هم در متن او پیداست. هم در جایی که روایت میکند، مینویسند، میآفریند و اندیشهورزی میکند، هم بهعنوان یک شخصیت فکری که سرمشقی برای انسان مدرن معاصر ایران است. ما تمام ویژگیها، قابلیتها و ظرفیتهایی را که میتوانیم در وجود یک انسان مدرن معاصر ایرانی ببینیم، در وجود آشوری مییابیم.
یکی از نکاتی که در مورد آشوری برای من از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است، فعال بودن او در تمام طول سالهای حیاتاش است. آشوری در فضای معاصر ایران، شخصیتی کنشگر است و اصلا منفعل نیست. او شخصیتی خلاق، پرسشگر، مداخلهگر و مسئول است؛ ویژگیهایی که انسان مدرن در معنای آرمانی خود از آنها برخوردار است. انسانهای مدرن بسیار کنشگر، حساس و مسئولیتپذیرند و استاد آشوری هم دقیقا همینگونه است. نکته دیگر، وطندوستی است. آشوری شخصیتی است که ایران را نه بهعنوان یک ناسیونالیست یا هر ایسم دیگری، بلکه بهمعنای مسئله وجودیاش دوست دارد. اینکه او سراغ زبان فارسی، ادبیات، عرفان و فرهنگ ایرانی میرود و 60سال عمر فعال فکری خود را صرف مسئله ایران میکند؛ بهدلیل عشق پرشور و آتشینی است که در وجودش زبانه میکشد و این درسی است که من از استاد آشوری گرفتهام و هرگاه همکاران و دانشجویان از سرمشقها در حوزه اندیشه میپرسند، یکی از کسانی که معرفی میکنم استاد آشوری است. چون وطندوستی، دغدغهمندی، مسئولیتپذیری و عشقاش به ایران و مسئله ایران در تمام زندگیاش دیده میشود.
مسئله بعد که در منش و متن اندیشه و روش زندگی آشوری دیده میشود این است که آشوری مسئله ایران را دنبال میکند، مسئلهای که بهتعبیر خودش از این قرار است که ایران چطور از شرق به جهانسوم هبوط کرد؟ و چطور میتوان ایران را دوباره در مسیری قرار داد که راه اعتلای خود را پیدا کند؟ او مسئله را در زبان میداند. آشوری نهتنها برای فهم مسئله زبان و ایران، تئوری ارائه میکند بلکه تمام نوشتههایش مصداق بارز به حداکثر رساندن توان زبان فارسی در نثر است. ما در نوشتههای آشوری، نثری و سبکی ویژه را مییابیم و احساس خواننده از این قرار است که نهتنها بعدی زیباییشناسانه دارد بلکه حداکثر قابلیتی که در نثر مدرن میتوان یافت در آثار او قابل مشاهده است؛ نثری سلیس، ساده، عقلانی، منطقی، استدلالی که در عین حال از تمثیلها، استعارهها، تشبیهات و تمام قابلیتهای صرفی، نحوی و واژگانی زبان فارسی استفاده میکند.
من علاوه بر اینها، استاد آشوری را ویتگنشتاین ایران میدانم. این نظریه ویتگنشتاین که او زبان را جهان میداند و آن را با مفهوم شکل زندگی پیوند میزند، در تمام اندیشه آشوری قابل مشاهده است. آشوری میکوشد داستان جامعه ایران را، در تمام ابعادش با زبان گره بزند و راز و رمز شدنها و نشدنها، داشتهها و نداشتههای ما را در آن جستوجو کند. من از این حیث کس دیگری را در میان اندیشهورزان معاصرمان نمیشناسم که نقش زبان را در چگونگی زندگی ایرانی -به این گستردگی- چه در ساختار احساسات و عواطف، چه در حوزه اقتصاد و سیاست و چه در حوزه معرفت و علم توضیح داده باشد و از این حیث است که آشوری را ویتگنشتاین ایران میدانم.
مباحث مطرحشده از سوی استاد آشوری امروز از جنبههای گوناگون برای ما ضروری است. نکته بسیار مهم این است که استاد آشوری حساسیت زبانی را در جامعه ما گسترش داده است و من فکر میکردم از این حیث در امتداد اندیشه منورالفکرانی چون فتحعلی آخوندزاده حرکت کرده است. چون او هم اندیشه خود را در آغاز با بحث سواد و زبان بسط داد. نکته مهم این است که ما هنوز هم درگیر مسئله سواد و زبانیم. نهتنها درگیریم که حادترشدنش را هم به تماشا نشستهایم. در سرشماری سال 1395، ده میلیون و پانصد هزار بیسواد مطلق و ده میلیون و سیصد هزار کمسواد داشتیم، اما بخش عظیمی از جامعهمان ناسوادان هستند. ناسوادان کسانی هستند که مدرسه هم رفتهاند، لیسانس و فوقلیسانس و دکترا هم گرفتهاند اما به دلیل نبود حساسیت زبانی در سیستم آموزشیمان، به آن پختگی در نوشتار و گفتار نرسیدهاند و توان زبانیشان رشد نکرده است. پس هم بیسوادی، هم کمسوادی و هم ناسوادی باعث شده است که بخش بزرگی از فرآیند تحولات جامعه ایران دچار چالشهای جدی شود و این همان چیزی است که دغدغه استاد آشوری هم هست.
نیاز امروز ما به بازخوانی اندیشه آشوری، نیازی بسیار ضروری است. چون زبان فارسی و حساسیتهای زبانی نظام آموزشیمان دچار بحران شده است. بخش زیادی از ناتوسعهیافتگیهای ما ریشه در آن دارد که نظام آموزشیمان حساسیت زبانی ندارد و این چیزی است که استاد آشوری از 60 سال پیش روایت میکند. تلاش استاد آشوری برای نوسازی زبان فارسی، حساسیت ایجادشده در این مورد توسط ایشان و مَنشی که او بهعنوان یک انسان اندیشهورز از خود بروز داده است، سرمشقی از انسانی است که میتواند نمود تجدد، مدرنیت و در یک کلام انسانی طراز و آرمانی تحت تاثیر فرآیند تجدد باشد.