نقشه راه انگلیسیها
موقعیت خلیجفارس بهعنوان یکی از آبراههای بینالمللی با شروع اکتشافات دریایی قدرتهای اروپایی خود را نشان داد و در اواخر قرن نوزدهم نیز با اکتشاف و استخراج، منابع نفتی سرشار این منطقه به شکل روزافزونی افزایش یافت. موقعیت جغرافیایی ایران بهعنوان قدرت اصلی محلی مسلط بر این آبراه به سرعت ایران را در معرض ارتباط، نفوذ و طمع قدرتهای اروپایی قرار داد و پس از تسلط کامل بریتانیا بر آبراههای بینالمللی از قرن نوزدهم، ایران را به یکی از موضوعات مهم سیاست خارجی لندن تبدیل کرد. حضور و نفوذ و کنترل ایران یکی از دغدغههای اصلی بریتانیا در طی دو سده گذشته بوده است که موقعیت خلیجفارس یکی از دلایل عمده آن بوده و هست. موضوع حاکمیت تاریخی ایران بر خلیجفارس تنها با حضور بریتانیا بود که مورد چالش و چون و چرا قرار گرفت و بریتانیا بود که با تسلط بر شیخنشینهای جنوب خلیجفارس توانسته تاکنون بهعنوان یکی از قدرتهای اصلی در این آبراه بینالمللی حضور خود را حفظ کند. همه قدرتهای عربی جنوب خلیجفارس تحتالحمایه بریتانیا بودهاند و با همپیمانی تاریخی این قدرت جهانی به استقلال دست یافتند و این اتحاد و وابستگی را تاکنون نیز حفظ کرده و تلاش میکنند حفظ منافع و اولویتهای بینالمللی بریتانیا و پس از جنگ دوم جهانی آمریکا را نیز در اولویت قرار دهند.
ایران و خلیجفارس
«ایران و خلیجفارس» عنوان مجموعه مقالاتی از جان ستاندیش است که با ترجمه عبدالرضا سالاربهزادی در سال 1383 توسط نشر نی منتشر شده است. این اثر قدیمی تنها از جهت اینکه از نگاه بریتانیایی به موضوع ایران و خلیجفارس میپردازد دارای اهمیت است و جدا از فصل ششم با عنوان بریتانیا و خلیجفارس که 170 صفحه از این کتاب 400 صفحهای را تشکیل میدهد فصل «بحرین و ادعای ایران» نیز از سوی ایرانیان خواندنی است.
این اثر در پنج مقاله نخست بر تاریخ، جغرافیا و فرهنگ ایران گذری میکند و در دو مقاله پایانی به موضوع خلیجفارس میرسد و سیاست بریتانیا در خلیجفارس و مدعای ایران درباره بحرین را مورد بررسی قرار میدهد. ستاندیش بر این باور است: «ایران در طول زمان، دستخوش فرازونشیبهای بسیاری بوده است. گاه متجاوز دولتهای همسایه بوده است و در برخی دیگر لزوماً نقش دفاعی داشته است. زبان فرهنگی آن بهعنوان فرانسویهای شرق توصیف شدهاست که اثر خود را بر زبانهای دیگر، بهویژه اردو، بر جای گذاشته است. دین امروز ایران تقریباً بهطور کامل شیعه است، که آن را از اکثریت جهان سنی اسلام جدا میکند. جغرافیای آن خشن است: یک حوضه بیابانی مرکزی عظیم که توسط کوههای بایر احاطه شده است، با سرسبزی رستگاری که در منطقه خزر یافت میشود. در این کتاب سعی شده است این سه رشته در کنار هم قرار گیرند و با بررسی تاریخی از زمانهای اولیه آغاز شود، اما سپس با جزئیات بیشتر به قرن هجدهم و نوزدهم و نفوذ اروپا به قلمرو صوفی بزرگ و به قرن بیستم برسد، بنابراین نگاه به گذشته را به زمانه خودمان نزدیک میکنیم و در عین حال چشماندازی از آن سرزمین بحثانگیز را فراهم میکنیم.»
مترجم در مقدمه اثر آورده است: ««ایران و خلیجفارس»، که نخستینبار در سال 1998 در انگلستان منتشر شد، به تعبیری مهمترین اثر جان ف. ستاندیش است که خود قبل از انتشار آن وفات یافت. ستاندیش از اعضای انجمن سلطنتی جغرافیایی بریتانیا و از متخصصان مسائل ایران و خلیجفارس بهشمار میرفت. کتاب حاضر جنبههای تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی ایران را از قدیمترین ایام مورد بحث قرار داده و با نزدیک ساختن این سه رشته بحث به یکدیگر، با تفصیل بیشتری به مسائل مربوط به قرون هجدهم و نوزدهم و سرانجام قرن بیستم میپردازد، و مسائل مرتبط با سیاست بریتانیا در خلیجفارس و دعاوی متقابل ایران و بریتانیا را در آن آبراهه مهم بینالمللی، عمدتاً با استناد به مأخذ رسمی بریتانیایی بررسی میکند. اهمیت این کتاب در شرح دعاوی بریتانیا و نقطهنظرات آن دولت در مورد مسائل مورد اختلاف با ایران در این منطقه است و از این نظر و نیز آشنایی با پیشزمینههای سیاستهای استعماری بریتانیا در این منطقه کتابی روشنگر و مفید است.»
در واقع برخلاف آنچه که مترجم در پیشگفتار خود نوشته است، جان ستاندیش نهتنها ایرانشناس برجستهای نیست، بلکه در میان شرقشناسان غربی نیز دارای شهرتی نیست و از اعضای برجسته انجمن سلطنتی جغرافیایی بریتانیا نیز محسوب نمیشود و عجیب است که مترجم اثر چنین مشخصاتی را برای نویسنده ذکر کرده است. هرچند خود مترجم نیز جز دو سه ترجمه با زمینههای متفاوت، اثر درخور توجهی ندارد و این ترجمه تنها اثر او در حوزه روابط بینالملل است. در واقع نویسنده، ستوان نیروی دریایی بریتانیا است که در سال 1991 درگذشت و مدتها در خلیجفارس خدمت کرده و به این واسطه با تاریخ و جغرافیای منطقه آشنا شده است و طبیعتاً با سیاستهای منطقهای بریتانیا و اسناد و تاریخچه آن نیز آشنایی داشته است. در همین چارچوب نویسنده اگرچه آشنایی گستردهای از خود با ادبیات سفر در ایران نشان میدهد اما ظاهراً فارسی بلد نیست و از منابع فارسی نیز هیچ استفادهای نمیکند.
این اثر مجموعهای متشکل از هشت مقاله است که بیشتر آنها اولین بار در دهه 1960 منتشر شدهاند و برخلاف آنچه که در مقدمه اثر از سوی نویسنده آن ذکر شده، مورد بازبینی نیز قرار نگرفتهاند و تناقضها و مطالبِ بهروزنشدهی فراوانی در اثر موجود است و تاریخ و محل دقیق انتشار آنها نیز در نسخه انگلیسی درج نشده است. جان ستاندیش در سال 1991 درگذشت و این اثر در سال 1998 از سوی انتشارات مارتیز در نیویورک منتشر شده است. با این حال میتوان گفت دوسوم از کتاب که به بررسی سیاست بریتانیا در قبال ایران و خلیجفارس در قرن نوزدهم اختصاص دارد، آموزنده و دارای مطالب نویی هستند و این نکته نیز بر این اساس است که نویسنده بر اسناد اصلی بریتانیا در هند تکیه کرده است. اما همین استنادها هم برگرفته از دفتر و مجموعههای منتشرشده معروف «روزنامه خلیجفارس، عمان و عربستان مرکزی» است که نویسنده در کمال تعجب به این اثر برجسته هیچ اشارهای نکرده است و اسناد مورد استفاده را به لطف شخصی وزیر امور خارجه در زمینه دسترسی او به این اسناد نسبت داده است.
«روزنامه خلیجفارس، عمان و عربستان مرکزی» یک دانشنامه گردآوریشده توسط جان گوردون لوریمر است که بهطور محرمانه و طبقهبندیشده و کمتر از صدنسخه توسط دولت بریتانیا در هند در سال 1908 منتشر شد و از سال 1915 و بهعنوان کتاب راهنمای دیپلماتهای بریتانیایی در شبهجزیره عربستان و ایران مورد استفاده قرار گرفت. این اثر در سال 1955 از طبقهبندی خارج شد و در دورههای پنجاهساله مجلد و منتشر شد و به دلیل پوشش گسترده آن در زمینه تاریخ و جغرافیای منطقه مورد تحسین گسترده قرار گرفت و بهعنوان «مهمترین منبع اطلاعات تاریخی در ایران و عربستان سعودی» از قرن هفدهم تا اوایل قرن بیستم مورد استفاده قرار گرفت. این اثر یک سند 5000صفحهای است که به دو بخش تقسیم شده است؛ اولی، به شرح تاریخ منطقه و دومی، به جزئیات جغرافیای آن میپردازد. ابتدا قسمت جغرافیایی دانشنامه در سال 1908 تکمیل و منتشر شد و بخش تاریخ آن نیز در سال 1915 یک سال پس از مرگ لوریمر در یک حادثه تیراندازی تکمیل و منتشر شد. این اثر در ژانویه 2015 توسط کتابخانه دیجیتال قطر دیجیتالی شد و بهصورت آنلاین در دسترس عموم قرار گرفت.
پنج فصل اضافی ابتدایی که در واقع پنج مقاله جدا از هم هستند، موضوعات نهچندان مرتبط این کتاب را پر میکنند. تمرکز بر جغرافیا: بررسی شواهد مربوط به زمان و مکان، دروازههای خزر در شمال شرقی مرز ایران و تأملی در کویر لوت ایران (کویر بزرگی که قلب مرده کشور را میسازد) و فصل «تأثیرات ایرانی بر هند مغولی» که استدلال میکند امپراطوری مغول تنها تا زمانی شکوفا بود که نفوذ ایرانیان و زبان فارسی قوی بود؛ چهار فصل نخست کتاب هستند. فصل چهارم به منابع بسیار قدیمی متکی است و برخی مواضع مشکوک را مطرح میکند. برای مثال ادعا میکند: «اسلام هندی خالی از اصالت و مفاهیم جدید است». مقاله پنجم با عنوان «شیعه و صوفی» ضعیفترین مقاله است که به منابع فرعی منسوخ متکی است و پر است از اظهارات مشکوک مانند اینکه ایرانیان «از تباری کهن و غیرعرباند و در زیر تیغه شمشیر به اسلام گرویدند.»(ص111). «انتقام ایران برای تحمیل اسلام و قرآن عربی تلاش برای استحاله کامل بینش دینی همه اقوام مسلمان با انتشار نحله عقیدتی صوفیگری و آفرینش بدنهای از شعر عرفانی بود که تقریباً اندازه خود قرآن شناخته شده است.»(116) همین جمله طولانی که دیدگاههای مغرضانه و تفسیری به شدت نادرست از صوفیگری را ارائه میدهد، در عین حال بیانگر میزان تبحر مترجم در انتقال همین مضمون کتاب نیز خواهد بود که نشان میدهد مترجم از ترجمه سلیس و دقیق این اثر هم ناتوان بوده است.
شیوه نگارش هوشیارانه نویسنده در بخشهای تاریخ دیپلماسی که مبتنی بر نگاهی نظامی است، با ادعاهای فانتزی و غیرمعقول در جاهای دیگر جایگزین شده است. تعابیر شاعرانه و توصیفهایی با جزئیات مسحورکننده شاید در یک سفرنامه قابل انتظار باشد اما در کتابی با ادعاهای علمی غیرقابل پذیرش است. مشکلات چاپ مجدد مقالاتی که سی سال هست پس از انتشار اولیه اصلاح نشده است، همه جای اثر آشکار است. در یک فصل مفید دیگر درباره جنگ هرات با عنوان «جنگ ایرانی 1857-1856»، دقتی در بررسی متن با مقاله اصلی که در مطالعات خاورمیانه در سال 1966 منتشر شد، صورت نگرفته است. این عدم نظارت منجر به برخی از خطاها شده که نسخه جدید را در جاهایی نامفهوم کرده است و ترجمهای که بعضاً با جملات طولانی بدون فعل و عبارات نامأنوس، مبهمتر نیز شده است.
لارنس پاتر، استاد دانشگاه کلمبیا در تنها معرفی کوتاه به زبان انگلیسی درباره این کتاب نوشته است: «بخشی از کتاب که به بررسی سیاست بریتانیا در قبال ایران و خلیجفارس در قرن نوزدهم اختصاص دارد، آموزنده و دارای مطالب نویی هست اما در مجموع، این مقالات متنوع بهعنوان یک کتاب خوب در کنار هم قرار نمیگیرند... و دلیل خوبی برای انتشار کتاب وجود ندارد.»
لارنس پاتر، دانشیار گروه بینالملل و امور عمومی دانشگاه کلمبیا است که تاریخ خلیجفارس، ایران، افغانستان، سیاست خاورمیانه و امنیت خلیجفارس، در حوزه تخصصی اوست. علائق تدریس لارنس جی پاتر، شامل تاریخ ایران، افغانستان و خلیجفارس و سیاست ایالات متحده در قبال خاورمیانه است. پاتر از سال 1996 در دانشگاه کلمبیا تدریس و از سال 2002 بهعنوان دانشیار امور بینالملل خدمت کرده است. او از سال 1984 تا 1992 سردبیر ارشد انجمن سیاست خارجی بود. از آثار مهم پاتر میتوان به ویرایشهای «خلیجفارس در دوران مدرن: مردم، بنادر و تاریخ» (2014)، «سیاست فرقهای در خلیجفارس» (2013)، «خلیجفارس در تاریخ» (2009) و ویرایش مشترک (با گری سیک) «پرشین» است. خلیج در هزاره: مقالاتی در سیاست، اقتصاد، امنیت و دین (1997)؛ امنیت در خلیجفارس: ریشهها، موانع، و جستوجوی اجماع (2002)؛ ایران، عراق و میراث جنگ (2004) از جمله سایر آثار اوست. پاتر دارای مدرک کارشناسی از دانشگاه تافتس، کارشناسی ارشد از دانشگاه لندن و مدرک کارشناسی ارشد و دکترا از دانشگاه کلمبیا است.
محتوای قابل اعتنای اثر
آنچه که این اثر را برای ایرانیان، اثر قابلتأمل و درخوری میکند، دو فصل پایانی کتاب هستند که به تشریح سیاست بریتانیا در خلیجفارس میپردازند و به مدعای ایران در مورد بحرین از دیدگاه بریتانیایی پاسخ میدهد. این دو فصل که البته دوسوم کتاب را نیز تشکیل میدهد، دارای ارزش مطالعاتی است که البته همانگونه که گفته شد، مبتنی بر مجموعه اسناد «روزنامه خلیجفارس، عمان و عربستان مرکزی» اثر جان لوریمر است که با توجه به گستردگی و حجم انبوه آن اثر هنوز بهطور جدی در ایران مورد مطالعه و بررسی قرار نگرفته است؛ حال آنکه با توجه به گذشت بیش از نیم قرن از انتشار عمومی آن اسناد ارزش داشته که توسط محققان و پژوهشگران ایرانی مورد پژوهشهای متعدد و واکاوی و بررسی قرار بگیرد. کتاب «ایران و خلیجفارس» جان ستاندیش نیز استنادات کوتاه و اندکی بر آن مجموعه اسناد مهم و گسترده دارد و از این جهت حتی نمیتواند گزارشی اجمالی بر آن نیز محسوب شود. با این حال برای درک اهمیت آن مجموعه اسناد محک و معیار خوبی است.
بریتانیا از قرن هجدهم و در پی اهمیت مستعمره هند دفتر مقیم خلیجفارس یا سرای بریتانیا در خلیجفارس که در واقع نمایندگی سیاسی این دولت در خلیجفارس بود را تاسیس کرد. این دفتر که در ابتدا برای رسیدگی به امور تجاری راهاندازی شد در ادامه کاری شبیه یک سفارتخانه انجام میداد و بعدها رسیدگی به امور مستعمرات بریتانیا در سراسر خلیجفارس در دوره استعمار از سال ۱۷۶۳ تا ۱۹۷۱ را برعهده داشت و با خروج کامل بریتانیا از خلیجفارس در سال 1971 که آخرین بقایای استعمار از جزایر سهگانه ایرانی زدوده شد، رسیدگی به امور خلیجفارس از سوی بریتانیا را برعهده داشت. دفتر مقیم خلیجفارس بخشی از فرمانداری هند بریتانیا بود. این دفتر که در ابتدا در بوشهر مستقر بود، با تحتالحمایگی شیخ بحرین از سال 1873 به این شیخنشین منتقل شد. چند دهه پیشتر دولت بریتانیا در قراردادهای مستقل با شیخهای ساحلدزدان یا امارات متحده عربی کنونی توانسته بود بر بخش مهمی از خلیجفارس مسلط شده و با شیخ مسقط نیز قرارداد انحصاری تسلط بر ساحل این شیخنشین امضا کرده بود و عملاً از غرب تا شرق خلیجفارس را زیر سلطه خود درآورده بود.
فصل ششم کتاب با عنوان «بریتانیا و خلیجفارس» در ابتدا به تشریح اهمیت خلیجفارس در حفظ تجارت و امنیت مستعمره هند بریتانیا پرداخته و نتیجه میگیرد: «این امر بیدرنگ روشن و مشخص میشود که از اوایل سالهای دهه نخست سده نوزدهم بریتانیا نیروی غالب و در واقع تنها نیروی قادر به تحمیل صلحی دریایی در خلیجفارس بود... چراکه خلیجفارس یک آبراه بینالمللی در دسترس و گشوده بر روی همه ممالک بود». استدلال نویسنده برای توجیه حضور استعماری بریتانیا برپایه حفظ امنیت و برقراری نظم استوار است. در ادامه نویسنده آغاز کار بریتانیاییها در خلیجفارس را از دوره صفوی شروع کرده و نخستین حضورهای دریایی و رقابت با پرتغالیها و توفیق در استعمار هند را تشریح کرده است. نویسنده بر آن است که بگوید ایرانیها در دریا ناکارآمد و ناتوان بودند و از دریا وحشت داشتند و به همین دلیل هر دو سوی خلیجفارس در حاکمیت شیوخ عرب بوده و شاه ایران، به تبعیت و فرمانبرداری اسمی قانع بودند. ستاندیش بر آن است که همین عدم قدرت دریایی سازمان دادهشده در تمامی ممالک و سواحل خلیجفارس عاملی تعیینکننده در سیاستهای بریتانیا از زمان ورود پرتغالیها تا همین اواخر بوده است. حضور فرانسویها و هلندیها نیز نتوانست در تسلط بریتانیا در قرن نوزدهم و نیمه نخست قرن بیستم بر خلیجفارس خللی وارد کند. نویسنده به درستی اشاره میکند که حمله نادرشاه به گورکانیان هند با تضعیف این سلسله قدرتمند، روند تسلط بریتانیا بر هند را تسریع کرد اما در عین حال توانست با تسلط دوباره بر بحرین و همچنین وادار کردن شیخ مسقط به تبعیت از ایران، قدرتنمایی در خلیجفارس داشته باشد که با مرگ زودهنگام او نتوانست استمرار داشته باشد. پس از این بود که موجی از راهزنی دریایی شیوخ عرب و هرج و مرج بر خلیجفارس حکمفرما شد؛ آنچنان که بریتانیا نیز درصدد برآمد دفتر مقیم خلیجفارس را از بوشهر به یکی از جزایر امنتر خلیجفارس منتقل کند و تنها در دوره ثبات کریمخان زند بود که کمپانی با اجازه او کارگاه و اقامتگاهی رسمی در خلیجفارس ایجاد کرد؛ از این زمان انحصار بریتانیا در کنترل تجارت دریایی ایران آغاز میشود. «سالهای مصالحه» عنوان بخش بعدی است که خطر فرانسه ناپلئونی بریتانیا را وادار به احتیاط در خاورمیانه میکند تا بتواند از این تهدید برهد. در این دوره «یک هیات سفارت امپراطوری بریتانیا به ریاست سرهارفورد جونز به دربار شاه ایران رسید و موفق شد پیمانی را منعقد سازد که به موجب آن روابط سیاسی و دیپلماتیک و تجاری بریتانیا با ایران به میزانی قابلتوجه و به قیمت کاسته شدن از امتیازات فرانسویان تشدید و تحکیم شد». با شکست ناپلئون و واگذاری جزیره موریس از فرانسه به بریتانیا این خطر برطرف شد. با این وجود بریتانیا همچنان با دزدان دریایی که شیوخ کنونی امارات متحده عربی از اعقاب آنان هستند، مشکل داشت و تلاش برای سرکوب و انقیاد آنان دغدغه اصلی امپراطوری را تشکیل میداد. گزارشهای ستاندیش از مکاتبات و اسناد بریتانیا در این دوره پیگیری اهداف و امیال بریتانیا را مشخص میکند. مونتاستوراتالفنستون، فرماندار بمبئی در نامهای به وزیر بریتانیا در تهران در مقابل احتیاط و بدبینی دولت ایران به جابهجایی عظیم نیرو در خلیجفارس توضیح میدهد: «شما نمیتوانید برای دولت ایران هیچ برهانی در مورد اهداف و نیات بیطرفانه ما، رضایتبخشتر از توسل به طبیعت و دستاوردهای آخرین اعزام نیروی ما فراهم آورید که در آن موقعیت، اکیدترین دستورات برای محدودساختن عملیات انهدام سفاین راهزنی دریایی و اینکه آن عملیات را بههیچوجه به داخل مملکت گسترش ندهند صادر شده بود.» هرچند ترجمه ثقیل و نامفهوم عبدالرضا سالاربهزادی بار دیگر این سند را به متنی دیریاب بدل کرده اما میتوان اهمیت اسناد مورد استفاده جان ستاندیش را از لابهلای آن دریافت. از همین روست که او بر این باور است ایران از عصر ناصرالدینشاه پی برد که فقدان قدرت دریایی بریتانیا در خلیجفارس ایران را با ناتوانی کامل برای دفاع از سواحلش روبهرو خواهد کرد اما روشن نمیکند که خطر احتمالی برای سواحل ایران پس از افول همه قدرتهای دریایی اروپایی در خلیجفارس از چه منشأیی جز بریتانیا میتوانست باشد؛ در واقع ایران در مواجهه با همه تهدیدات محلی از قدرت لازم برای دفاع از خود برخوردار بود و تنها در مقابله با قدرتهای نوظهور اروپایی بود که نتوانست به صورت برابر با آنها مواجه شود.
ستاندیش مباحث طولانی را به موضوعاتی اختصاص میدهد که اساساً به موضوع ایران و حتی خلیجفارس به سختی ارتباط پیدا میکند و پیگیری اهداف امپراطوری بریتانیا در خاک عثمانی از بغداد تا مصر و هند و شبهجزیره عربستان را گزارش میدهد اما نویسنده و یا مترجم چنان بیدقتی کردهاند که به کرات از نام ترکیه و در چند مورد از عنوان ترکیه عثمانی برای عثمانی استفاده میکنند.
اهمیت مالکیت ایران بر هرات موضوع مهم بعدی است که از دیدگاه بریتانیاییها به آن پرداخته شده است. زمانی که محمدشاه قاجار بار دیگر هرات را تصرف و از وجود شورشیان پاک میکند، حکومتهای بریتانیا در لندن و هند موضوع را از دریچهای متفاوت میبینند. از نگاه بریتانیا روسیه بهطور مستمر در حال رخنه در خاک ایران و توسعه بخشیدن نفوذ خود در آنجا بود در نتیجه هرگونه پیشروی ایران به سمت شرق، نزدیکتر شدن روسیه به دروازه هند قلمداد میشد. بریتانیا هم در مقابل لشکرکشی محمدشاه و هم پسرش ناصرالدینشاه واکنش مشابهی داشت و با حمله و تصرف جزایر و سواحل ایرانی، تهران را وادار به عقبنشینی کرد.
هنری پالمرستون، نخستوزیر مقتدر بریتانیا پیشبینی کرده بود که روسیه و بریتانیا در آسیای مرکزی با هم روبهرو خواهند شد. این دورنما در طول سالیان پس از عهدنامه ترکمانچای که امتیاز و برتری در دریای خزر را برای روسیه به ارمغان آورد، ترس بریتانیاییها را بیشتر کرد.
فصل بعدی کتاب با عنوان «بحرین و ادعای ایران» بر این ادعا استوار است که «استقلال آن جزیره تحت فرمانروایی خاندان آلخلیفه که از اواخر سده هجدهم بر بحرین حکومت کردهاند در فواصلی از سوی قدرتهای مختلف مورد چالش قرار میگرفت هرچند بدون تردید مدعی اصلی همیشه ایران بود.» این گزاره آنچنان خلاف واقع است که خود دولت بریتانیا نیز تا پیش از پذیرش محمدرضاشاه پهلوی برای جدایی بحرین از ایران باور نداشت و استقلال بحرین با «نظرخواهی» سازمان ملل از شیوخ عرب صورت پذیرفت حال آنکه چنانچه این اتفاق با همهپرسی از مردم بحرین صورت میگرفت به احتمال زیاد و بنا بر شواهد فراوان تاریخی نتیجه چیز دیگری بود و اکثریت شیعهمذهب که بسیاری نیز حتی به زبان فارسی تکلم میکردند، به سمت ایران متمایل بودند. در واقع این ادعای بریتانیا بر این گزارش ماموران خود متکی است که معتقدند چون ایران از داشتن «کوچکترین قایقی که بتواند نایبالسلطنه او [شاه ایران] از دریایی کوچک و غیرقابل اعتنا گذر دهد و به کشتی جاهطلبیهای او [شاه ایران] منتقل سازد در اختیار ندارد» و لابد چون بریتانیا از کشتیهای بیشتری برخوردار است، محق است بتواند حاکمیت ایران را بر سرزمینهای خود غصب کند. این فصل سرشار از گزارشهای نظامی ماموران انگلیسی است که با لحنی متکبرانه و حقبهجانب نوشته شده است با این حال اسنادی چون پیمان شیراز میان بروس، نماینده مقیم خلیجفارس در بوشهر و شاهزاده حاکم فارس که تصریح کرده «جزیره بحرین همواره تابع ایالت فارس بوده است» را نتیجه تمرد و عملی خارقالعاده تلقی میکند.
در مجموع کتاب «ایران و خلیجفارس؛ دورنمای گذشته و چشمانداز آینده» اثری به شدت مغرضانه و حق به جانب و از منظر بریتانیاییها، حتی نمیتوان بهعنوان اثر علمی بیطرفانه از یک نویسنده انگلیسی نیز قلمداد کرد. انتشار چنین آثاری بدون مقدمهای مستند و انتقادی آن هم مملو از اغلاط و ادعاهای نادرست فراوان علمی است که از ناشرین صاحبنام بعید است. آثار علمی به زبان انگلیسی که به دانش ما از مطالعات خلیجفارس در بریتانیا و آمریکا میافزایند کم نیست و بدون شک آنان در ترجمه و انتشار بر چنین آثار سیاسی-نظامی سلطهجویانه از یک افسر ردهپایین نیروی دریایی بریتانیا ارجحیت دارند. بیشک بهرهبرداری مستقیم از اسناد «روزنامه خلیجفارس، عمان و عربستان مرکزی» بدون واسطه و از طریق پژوهشهای انتقادی و با بهرهگیری متقابل از اسناد آرشیوی ایران بیش از چنین آثاری میتواند مثمر و مفید باشد.