| کد مطلب: ۵۰۶۲۷

سیاست در سایه سکوت

این یادداشت، تلاشی است برای باز کردن پنجره‌ای به‌سوی برخی از این «ناگفته‌ها»، مسائلی که در سیاست‌گذاری‌ها، گفتمان‌های عمومی، و روایت‌های رسانه‌ای جای خالی‌شان محسوس است، ولی غیبت‌شان اغلب نادیده گرفته می‌شود.

سیاست در سایه سکوت

در سیاست، همیشه آن‌چه گفته می‌‌شود مهم نیست؛ بلکه گاه آن‌چه گفته نمی‌شود، مهم‌تر است. گفتار رسمی سیاست‌مداران در اغلب جوامع، اعم از دموکراتیک یا اقتدارگرا، معمولاً پر است از واژگان برنامه‌محور، شعارهای امیدبخش، و روایت‌هایی که برای اقناع مخاطب ساخته شده‌اند. اما ورای این لایه‌های بیرونی، موضوعاتی وجود دارد که در حاشیه مانده‌اند، نه به این دلیل که کم‌اهمیت‌اند، بلکه دقیقاً به این دلیل که بیش از حد تعیین‌کننده‌اند؛ تا جایی که صحبت‌کردن درباره‌ آنها، ممکن است روایات غالب را به چالش جدی بکشاند.

این یادداشت، تلاشی است برای باز کردن پنجره‌ای به‌سوی برخی از این «ناگفته‌ها»، مسائلی که در سیاست‌گذاری‌ها، گفتمان‌های عمومی، و روایت‌های رسانه‌ای جای خالی‌شان محسوس است، ولی غیبت‌شان اغلب نادیده گرفته می‌شود. هدف تحلیل ساختاری و بی‌طرفانه از روندهایی است که در همه‌جای جهان به اشکال مختلف جریان دارند، اما به‌ندرت به‌صراحت مورد بحث قرار می‌گیرند؛ در ذیل تلاش می‌کنیم به برخی از آنها اشاره کنیم.

 روایت‌سازی به جای مسئله‌سازی

یکی از ویژگی‌های سیاست در عصر رسانه‌های جمعی، گرایش شدید به ساختن روایت به‌جای تحلیل واقعیت است. این فرآیند، که در ادبیات علوم سیاسی با مفاهیمی چون agenda setting و framing شناخته می‌شود، به سیاست‌مداران این امکان را می‌دهد که از میان انبوهی از مشکلات موجود، تنها برخی را انتخاب کرده، به آن‌ها چارچوب معنایی خاص بدهند و سپس راه‌حل‌هایی متناسب با همان چارچوب ارائه کنند.

به‌عنوان مثال، در مواجهه با نارضایتی‌های اجتماعی یا اقتصادی، به‌جای بررسی ساختارهای تولید نابرابری، یا دلایل ضعف در نظام توزیع منابع یا ناکارآمدی‌های نهادی مزمن، معمولاً به عواملی همچون «سوء‌مدیریت مقطعی»، «اخلال دشمنان»، «کم‌صبری مردم»، «نبود فرهنگ کار»، «توطئه رسانه‌ها» و یا حتی «تغییر سبک زندگی» ارجاع داده می‌شود.

بدین ترتیب، علت‌های ریشه‌ای جای خود را به روایت‌هایی قابل‌فهم اما سطحی می‌دهند که با منافع کوتاه‌مدت سیاسی هم‌راستا هستند. این وضعیت البته مختص یک کشور یا ساختار خاص نیست. در بسیاری از دموکراسی‌های پیشرفته نیز، روایت‌سازی به ابزاری برای فرار از پاسخ‌گویی ساختاری تبدیل شده است. نمونه‌ی بارز آن، استفاده‌ی گسترده از واژه‌هایی چون «تروریسم»، «امنیت ملی» یا «منافع مردم» است که بار معنایی سنگینی دارند اما اغلب برای فرار از شفاف‌سازی به کار می‌روند.

تصمیم‌گیری در غیاب شفافیت ساختاری

در بسیاری از نظام‌های سیاسی، تصمیم‌گیری واقعی با آن‌چه در ظاهر مشاهده می‌شود، تفاوت‌های معناداری دارد. فارغ از نظام سیاسی حاکم، این واقعیت وجود دارد که بخشی از تصمیم‌سازی‌ها در لایه‌هایی صورت می‌گیرد که نه شفاف‌اند و نه در معرض نظارت عمومی. در ادبیات علوم سیاسی، این پدیده با اصطلاحاتی چون «دولت پنهان»  (deep state)، «ساختارهای موازی»، یا «الیت‌های غیرپاسخ‌گو» توصیف می‌شود.

اگرچه بسیاری از دولت‌ها وجود چنین ساختارهایی را انکار می‌کنند، شواهد تجربی و مطالعات تطبیقی نشان می‌دهد که در اغلب کشورها، نوعی دوگانگی میان «ساختار قانونی» و «ساختار واقعی» وجود دارد؛ حتی در دموکراسی‌های تثبیت‌شده. غیبت شفافیت ساختاری، نه‌تنها مشروعیت تصمیمات را تضعیف می‌کند، بلکه نوعی بی‌اعتمادی عمومی نسبت به فرآیند تصمیم‌سازی ایجاد می‌کند. این بی‌اعتمادی، خود را به‌صورت چرخه‌های مکرر اعتراض، بی‌تفاوتی سیاسی، یا افزایش کنش‌های رادیکال در جامعه نشان می‌دهد.

سکوت درباره هزینه‌های فرصت

در سیاست‌گذاری، معمولاً توجه اصلی بر هزینه‌های مستقیم متمرکز است، به عنوان مثال چقدر بودجه لازم است؟ چه تعداد نیرو باید به‌کار گرفته شود؟ چه تاثیری بر آمارهای اقتصادی دارد؟ اما چیزی که به‌ندرت در محاسبات وارد می‌شود، هزینه‌های فرصت (opportunity cost) است؛ یعنی آن‌چه در نتیجه‌ی اتخاذ یک سیاست اشتباه از دست می‌رود، بدون آن‌که مستقیماً قابل مشاهده یا سنجش باشد. برای مثال، در بسیاری از کشورها، سیاست‌گذاران ممکن است در مواجهه با بحران کم‌آبی یا فشارهای عمومی بر زیرساخت‌ها، تصمیم به اجرای پروژه‌های بزرگ انتقال آب بین‌حوضه‌ای یا طرح‌های عمرانی پرهزینه بگیرند.

این تصمیمات در ظاهر پاسخ به نیاز فوری است، اما هزینه‌های فرصت آن چیست؟ اگر همان منابع به جای سرمایه‌گذاری در بهینه‌سازی مصرف، بازچرخانی آب، ارتقای بهره‌وری کشاورزی یا آموزش جوامع محلی در مدیریت منابع تخصیص می‌یافت، احتمالاً پایداری بلندمدت بیشتری حاصل می‌شد. در واقع، ترجیح پروژه‌های سریع‌الاثر بر اصلاحات زیرساختی، نمونه‌ای روشن از نادیده‌گرفتن هزینه‌های فرصت در تصمیم‌گیری است. سیاست خارجی نیز از این قاعده مستثنا نیست. تمرکز بیش از حد بر تنش‌ها، بدون محاسبه‌ی دقیق فرصت‌های از دست‌رفته در حوزه‌های اقتصادی، فناورانه یا دیپلماتیک، می‌تواند به تحمیل یک پارادایم پرهزینه در بلندمدت منجر شود.

بحران‌های نرم؛ بی‌صدا اما ویران‌گر

برخی بحران‌ها در سیاست، چون صدای انفجار ندارند، شنیده نمی‌شوند. آن‌ها نه خیابان را می‌بندند، نه تیتر یک روزنامه‌ها می‌شوند، و نه مستقیماً آمار بیکاری یا تورم را بالا می‌برند. اما اثرات‌شان بر بافت اجتماعی و سیاسی، اگر عمیق‌تر نباشد، کم‌تر هم نیست. از جمله‌ی این بحران‌ها می‌توان به فرسایش سرمایه اجتماعی، مهاجرت نخبگان، و کاهش مشارکت سیاسی واقعی اشاره کرد.

در مواجهه با این بحران‌ها، سیاست‌مداران اغلب یا سکوت می‌کنند یا به‌جای پرداختن به ریشه‌های اصلی و پاسخ‌گویی ساختاری، آن‌ها را به مشکلات فرهنگی، ضعف رسانه‌ای یا حتی «بی‌مهری مردم» نسبت می‌دهند. در حالی که در اغلب موارد، این پدیده‌ها محصول مستقیم سیاست‌گذاری‌های نادرست یا تصمیمات کوتاه‌مدت‌‌نگرانه‌اند. روایت غالب، آن‌ها را از حوزه‌ی مسئولیت‌پذیری سیاست خارج می‌کند. همین سکوت، به‌مرور سبب تعمیق شکاف بین جامعه و حاکمیت می‌شود.

ابهام در استراتژی بلندمدت

یکی دیگر از ناگفته‌های مهم در سیاست، فقدان استراتژی روشن و بلندمدت است. سیاست‌مداران اغلب در سطح تاکتیکی و روزمره عمل می‌کنند. تصمیمات آن‌ها بیشتر واکنشی‌اند تا پیش‌نگرانه، و بیشتر با اهداف انتخاباتی یا امنیتی کوتاه‌مدت تنظیم می‌شوند تا با اهداف توسعه‌ای و پایدار. مثلاً در حوزه محیط‌زیست و انرژی، به‌رغم هشدارهای علمی مداوم، سیاست‌ها اغلب متمرکز بر حل بحران‌های مقطعی نظیر قطع برق،کمبود آب، آلودگی هوا و خاک، یا فرسایش منابع طبیعی هستند، نه تدوین و اجرای راهبردهای تحول‌آفرین در انرژی‌های تجدیدپذیر، کشاورزی پایدار یا شهرسازی هوشمند. همین وضعیت در حوزه‌های دیگری مانند سیاست‌های صنعتی، فناوری، یا آموزش عالی نیز قابل مشاهده است. نبود استراتژی بلندمدت، کشورها را در برابر بحران‌های آینده آسیب‌پذیر می‌کند، و چرخه‌ای از «سیاست آتش‌نشانی» به‌وجود می‌آورد؛ یعنی حل موقت مشکلاتی که بارها بازمی‌گردند.

نتیجه

و اما در جمع‌بندی موضوع باید گفت سیاست، اگرچه پر از گفتار است، اما آن‌چه در سکوت باقی می‌ماند، گاه بیشتر از هر سخنی بر سرنوشت ملت‌ها تأثیر می‌گذارد. سکوت در برابر مسائل ساختاری، بی‌پاسخی نسبت به بحران‌های نرم، و بی‌توجهی به هزینه‌های فرصت، نه‌تنها کیفیت حکمرانی را کاهش می‌دهد، بلکه شکاف بین جامعه و سیاست را نیز عمیق‌تر می‌کند.

در جهانی که با پیچیدگی‌های فزاینده مواجه است — از بحران‌های محیط‌زیستی گرفته تا شکاف‌های دیجیتال(digital divide)، از تغییرات ژئوپلیتیک تا تحولات فرهنگی — سیاستی می‌تواند دوام بیاورد که توان گفت‌وگو با خود را داشته باشد؛ حتی در مورد مسائلی که گفتن‌شان سخت است. پذیرش ناگفته‌ها و تبدیل آن‌ها به موضوعات قابل‌بحث، نشانه‌ای از بلوغ سیاسی و شجاعت نهادی به مفهوم پذیرش مسئولیت و بازنگری در خطاها و مواجهه صادقانه با مسائل است؛ شجاعتی که می‌پذیرد همه واقعیت‌ها لزوماً دل‌چسب نیستند، اما پنهان‌کردن آن‌ها در بلندمدت، هزینه‌هایی به‌مراتب سنگین‌تر دارد.

سیاست مسئولانه، نه در انکار کاستی‌ها، بلکه در باز کردن باب گفت‌وگو پیرامون همین ناگفته‌ها تعریف می‌شود. تنها در چنین شرایطی است که اعتماد عمومی بازسازی می‌شود، سرمایه اجتماعی ترمیم می‌گردد، و تصمیم‌سازی‌ها رنگ پایداری و آینده‌نگری به خود می‌گیرند. در نهایت، سکوت در سیاست، اگر دائمی شود، از ابزار تبدیل به مانع می‌شود؛ مانعی برای توسعه، برای شفافیت، و برای گفت‌وگوی صادقانه میان حاکمیت و جامعه. شکستن این سکوت، نه‌تنها یک ضرورت اخلاقی، بلکه یک الزام راهبردی برای پایداری نظم سیاسی در عصر پیچیدگی‌هاست.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه تیتر یک
آخرین اخبار