مردان مرد/روز آتشبس
از میان همه ما مردم، هر روز صبحبهصبح مردانی لباس شهادت بهتن کردند و پشت پدافند نشستند تا هوای ما و ایران را داشته باشند. مردانی که از وقتی عکس ۱۵نفرشان را کنار هم دیدم، اشک در چشمانم حلقه زد و خجالتزدهشان شدم. مردان مردی که یک ایران تا دنیا دنیاست مدیون خون پاکشان هست که هست.

12روز گذشت. 12روز سخت و نفسگیر. 12روز دود و آتش. 12روز اشک و لبخند... این 12روز جنگ بود. نه از آن جنگهای معمولی. جنگ با شر مطلق و خصم خالص. به خودمان آمدیم و دیدیم دشمن چنان پا از گلیم پوسیدهاش دراز کرده که بیا و ببین.
به خودمان آمدیم و دیدیم آتش این جنگ چنان شعله گرفت که اسم ستونمان شد جنگنوشت. نه یک روز و دو روز، بلکه 12 روز عجیب. روزهای اول مطلقاً نمیدانستم چه بنویسم.
نمیدانستم چطور بنویسم که یار شاطر باشم و بار خاطر نه. هرروز و هربار که خطی روی تن شهر و کشورم میافتاد، چنان بیتاب و توفانی میشدم که دوست داشتم سنگ بردارم و هرچه زور دارم پشت سنگ بگذارم و به سوی دشمن پرتاب کنم. اصلاً راستش معنی انتفاضه را همان روزها فهمیدم. من در روزهای شروع جنگ، در عنفوان پیری با ذوقی کودکانه، خداخدا میکردم که مسئولیت یکی از پدافندها را به من بدهند بلکه دمار از روزگار دشمن نامرد در بیاورم.
یکی، دو روز که گذشت دیدم ما سادهمردمان، شوخیشوخی اخبار جنگ را دنبال میکنیم و دشمن، جدیجدی میکشدمان. ما دنبال مسیحانفسی میگشتیم که خدعه دشمن را مثل بومرنگی بردارد و توی صورتش بکوبد. این حکایت مردمان معمولی این ملک و دیار است و حساب نامردمان و وطنفروشان نه.
حرفم سر آدمهای این شهر و این کشور است. آنها که به هر دلیلی در شهر ماندند و امورات شهر را رتقوفتق کردند. آنها که بهدرستی ترسیدند و مهمان دیگر شهرها شدند. جنگ، وحشت دارد. ترس دارد. از یک منظر برای ما آدمهای معمولی حقیقتاً نه ماندن فضیلت است، نه رفتن رذیلت. اصلاً در این جنگی که کار کارستان را عدهای مَرد کردند، منِ روسیاه چهکارهام؟
اولِ نوشته گفتم، روزهای اول که درک درستی از هیئت و هیبت جنگ نداشتم، میخواستم پشت پدافند بنشینم و لشکر کفر را از سرزمینم دور کنم. یکی، دو روز که گذشت، دیدم صعب روزی بوالعجب کاری. میدانم که مردم، عزیز و شریفند؛ بر منکرش لعنت.
اما واقعیت این است که از میان همه ما مردم، هر روز صبحبهصبح مردانی لباس شهادت بهتن کردند و پشت پدافند نشستند تا هوای ما و ایران را داشته باشند. مردانی که از وقتی عکس 15نفرشان را کنار هم دیدم، اشک در چشمانم حلقه زد و خجالتزدهشان شدم. مردان مردی که یک ایران تا دنیا دنیاست مدیون خون پاکشان هست که هست.