مرگ اگر مرد است/درباره درگذشت حمیدرضا درجاتی عکاس
حمیدرضای عکاس در لحظهای که ارابه مرگ به سراغش میآمده با حواس جمع توی چشم مرگ نگاه کرده و با صدای بلند برایش رجز خوانده.

مرگ حق است و از آن گریزی نیست. بالاخره روزی از همین روزها برگه تسویه حساب ما هم به دست ملکالموت میرسد. جناب عزرائیل مامور است و معذور و احتمالاً همین که برگه به دستش برسد، مقنعه خاکیان به تن میکند و جهت انجام قبض روح اعزام میشود و خلاص.
همه اینها را میدانم. حتی به این فکر میکنم که مگر رخت بستن از این روزگار غدار، غرق شدن در دریای ابدیت و وداع با دار فانی عین خوشحالی نیست؟ همه اینهارا میدانم، اما همین که خبر مرگ رفیقم را از روی خط خبرگزاریها میخوانم دست و پایم شل میشود.
«حمیدرضا درجاتی عکاس پرتلاش و عضو انجمن صنفی عکاسان مطبوعاتی، ظهر دیروز در جریان مسابقه سرعت پیست اتوموبیلرانی آزادی بر اثر تصادف درگذشت.»
چند دقیقه بعد فیلم لحظه تصادف وایرال میشود. مسابقه استارت میخورد. رانندهها با تمام توانشان پا روی پدال گازِ ارابههای مرگشان میگذارند و تیکآف میکشند. اگر عکاس باشید میدانید که آن لحظه بهترین زمان برای ثبت عکس است.
حمیدرضا در جایی کنار پیست، دوربین را روی صورت همیشه خندانش گذاشته. چشماش را به ویزور فشار داده. احتمالاً دوربینش را روی «موتور درایو» گذاشته. سرعت شاترش را بالا برده تا عکسی از دستش در نرود. اصلاً شاید «دِروناش» را به هوا فرستاده و سرش را پایین انداخته و دارد از بالا تصویر ماشینها را ثبت میکند.
اینجا همان جایی است که از وقت خواندن خبر و دیدن تصویر بدجور بیخ خِرَم را گرفته و ولم نمیکند. حمیدرضای عکاس در لحظهای که ارابه مرگ به سراغش میآمده با حواس جمع توی چشم مرگ نگاه کرده و با صدای بلند برایش رجز خوانده.
او با صلابتی مثالزدنی تا آخرین صدم ثانیه از زندگیاش به چشم فرشته مرگ زل زده. شاتر زده. ثبت کرده. هیچ بعید نیست که زیر لب خوانده باشد: مرگ اگر مرد است آید پیش من/ تا کشم خوش در کنارش تنگ تنگ. خبر مرگ «درج» آتش به جانمان زد.
خدا به خانواده ارجمندش و جامعه عکاسی ایران صبر دهد و روح بزرگ حمیدرضا را در آرامش ابدی نگاه دارد.