| کد مطلب: ۳۱۵۰۵

گوشه چشم معشوق/درباره عکسی از بارش برف زمستانی در روستای اسکندان اسکو

بالاخره ناله‌ی شبانه عشاق به گوش معشوق سنگ دل رسیده بود و دم‌صبحی گوشه چشمی کرده بود. حالا نوبت عاشقان دلداده بود که سرخوش از این پیام خودشان را در برف و گل بپلکانند. برف روستای اسکندان اسکو جان می‌دهد برای پلکاندن.

گوشه چشم معشوق/درباره عکسی از بارش برف زمستانی در روستای اسکندان اسکو

آرزو به دلمان ماند که صبح چشم از خواب باز کنیم و با چنین صحنه‌ای روبه‌رو شویم. برف این چند سال تهران نه به درد برف‌بازی خورد، نه ساختن آدم‌برفی و نه حتی خوردن یک کاسه برف و شیره. عایدی اهالی این شهر از این برف‌های نیم‌بند فقط ترافیک بود و بس.

ملموس‌ترین تجربه‌ هم‌سن و سال‌هایم از برف‌ به سی سال پیش برمی‌گردد. بچه‌های دهه شصت را می‌گویم. دهه‌شصتی‌ها همین که پاییز جل و پلاسش را جمع می‌کرد به انتظار برف نو چشم به آسمان می‌دوختند. شب‌هایی که آسمان رو به سرخی می‌رفت دفتر و دستک‌شان را جمع و خدا خدا می‌کردند که بغض آسمان بترکد و یک دل سیر اشک سفید ببارد، بلکه گریه کند.

این روزها را نگاه نکنید که بت عیار تعطیلی هر روز به رنگی در می‌آید. تاکید می‌کنم این روزها را نگاه نکنید که یک روز هوا آلوده است، فردایش انرژی ناتراز است، روز دیگر ویروسی قد علم می‌کند و... تقی به توقی می‌خورد مدرسه‌، دانشگاه، اداره و چه و چه تعطیل می‌شود. خدا را شاهد می‌گیرم که زمان ما از این خبرها نبود.

سنگ هم که از آسمان می‌بارید، خبری از یک ساعت تاخیر و این حرف‌ها نبود. نگاه دولتمردان دهه شصت به مردم چیزی در حکم محکومان اردوگاه‌های کار اجباری بود. آن‌وقت‌ها بین فیروزکوه و طالقان و شاه‌عبدالعظیم هم فرقی نبود. در هر شرایطی مدرسه، دانشگاه و ادارات و... تعطیل نمی‌شد که نمی‌شد. خیلی وقت‌ها به این فکر می‌کنم اگر نتیجه آن همه سفت کردن شد اینی که الان هستیم، نتیجه شل‌گرفتن‌های این روزها چه خواهد شد؟

ما بچه‌های دهه شصت هر صبح روز برفی آن هم چه برفی، تا آخرین لحظه خروج از خانه چشم‌مان را به لبان اخبارگوی شبکه اول می‌دوختیم بلکه در میان آن خنده تلخ صبحگاهی بر تبل شادانه بکوبد و آن خبری را که باید اعلام کند.

جانمان به لبمان می‌رسید تا در خوف و رجای رفتن و نرفتن موقعی که بغض‌مان را با چای شیرین می‌شستیم بالاخره مجری «به خبری که هم‌اکنون به دستش رسیده» شادمان کند. خبر را که می‌شنیدیم آنقدر هوار می‌کشیدیم که صد خانه آنطرف‌تر از خواب نوشین صبحگاه بر می‌خیزیدند.

شنیدن صدای اخبارگو همچون پیام معشوقی بود که باد صبا برای بچه‌مدرسه‌ای‌ها به ارمغان می‌آورد. بالاخره ناله‌ی شبانه عشاق به گوش معشوق سنگ دل رسیده بود و دم‌صبحی گوشه چشمی کرده بود. حالا نوبت عاشقان دلداده بود که سرخوش از این پیام خودشان را در برف و گل بپلکانند. برف روستای اسکندان اسکو جان می‌دهد برای پلکاندن. 

عکس: علی‌حامد حق دوست، ایرنا

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
آخرین اخبار